zaterdag 16 februari 2008

تاريخچه نژادها واقوام درافغانستان - فصل دوم تاجيكها

فصل دوم

تاجيك ها

كلمه “تاجيك” بسيار قدامت ندارد ولی قوم تاجيك از مردمان قديم توركستان و افغانستان ميباشند . از بس كه تورك با تاجيك بمدت هزاران سال زيست باهمی داشتند ، بسی از مردمان حتی بعضی از كسان در ايران هم اشتباهآ تورك را با تاجيك يكی ميدانستند . البته يكی دانستن اين دو برادر تاريخی كار مشروع و عالی است اما منظور از تفكيك خون ها و زبان و بعضی خصوصيات ديگر ويا به عباره ديگر شناسائی هريك بذات خودشان ميباشد ، تا باشد كه هركدام به تاريخ خود وباز هردو به تاريخ مشترك شان افتخار و مباهات نمايند .
حقيقتی را كه نميتوان از آن انكار كرد اينست كه تارريخ تاجيك بدون تورك و تاريخ تورك بدون تاجيك نميتواند مكمل شود ، گويا وقتيكه بحث از تورك مينمائيم در حقيقت در ظاهر ويا در پس پرده وجود تاجيك حتمی است و اگر از تاجيك حكايت داريم ، آن حكايت بدون موجوديت تورك نميتواند مكمل باشد .
يكی از دعوا های قدامت دربين توررك و تاجيك اينست كه كدام وقت كدام يك در توركستان كه اعراب آنرا ماوراالنهر نام گذاشته اند آمده اند ، و هردو دلايل زياد دارند و درست ترين جواب آنست كه هردو از آغاز مهاجرت ها در آن سرزمين بزررگ و با فيض و بركت نزديك به هم آمدند و اينكه هريك گلون ها پاره نموده و ميخواهند گويی سبقت بربايند ، ثبوت آن فقط خواب است و خيال .
تاريخ نشان ميدهد كه هريك كم از كم دوهزار سال پيش از امروز در آن سرزمين ها حيات بسر برده اند ، و پيش از آن نزد محققين مجهول است و برای اثبات قول خود دست به افسانه ميزنند “چون نديده اند حقيقت ، ره افسانه زدند” .
اگر مردم تورك ادعا نمايند كه سرزمين افغانستان و توركستان كبير محل بود وباش توركان ميباشد ، اين موضوع همچنان قابل پذيرش نميباشد ، درست است كه از روی منطق ، دليل و استدلال ميتوان امريه مذكور را بخاطريكه دست كم سه صد مليون نفوس دارند پذيرفت ، ولی موجوديت تاجيك با اين حكم از ميان ميرود ، چونكه با مقايسه به تورك تاجيكها قليل ميباشند . اما تاريخ تا جاييكه بياد دارد تاجيك نه بنام تاجيك ، بلكه بنام قوم آرين يا نژاد غير تورك در سرزمينهای خراسان و توركستان موجوديت خود را ثابت كرده اند و از آوان بيش از پنج هزار سال باينطرف چنان باهم مزج ، تركيب و مضمحل گرديده اند كه از هر نگاه بجز از چند كلمه متفاوت تاجيكی و توركی مشابهت های عام و تام دارند ، و كذا جدا ساختن اين دو طائفه نه تنها یك خيانت بشری است بلكه از جناياتی است كه تلافی آن بدست نميآيد . جوانی از سرزمين بدخشان ازطريق يكی از سايت های افغانستانی ها در اروپا به اين نگارنده انتقاد كرد و گفت تعصبی در خيال دارم . من در حيرت فرو رفتم و ناچار جوابی نوشتم بس قانع كننده و مدلل ، با آنكه از خدمات من ارجمند تاجيك برايش اقناع حاصل شده بود ، با آنهم فكر ناقرار او ، در نوشتن معذرت نامه اش وادار ساخته بود تا بگويد كه آيا كوشانی ها كيستند و اينك درين مقاله ويا رساله آنرا حل نموده ام .
تعصب داشتن جائی را نميگيرد . بخل و حسادت زمانی بی يك شخص يا اشخاص پيدا ميشود كه آنها خود را ناتوان و ضعيف تصور مينمايند و از جانب ديگر تنگ نظری شان بحدی ميرسد كه اگر كسی درباره نژادی يا قومی كه به آن رابطه دارد ، مينويسد ، فكر مينمايند كه برضد آنها چيزی نوشته شده است .
توصيه من به آنعده عزيزان اينست اولتر از همه حقيقت را درنظر بگيرند ، ديگر اينكه به جاف زدن ها ، خيز های بلند يك عده مبالغه كنندگان و تحريف كنندگان تاريخ وقعی نگذارند و سوم اينكه خودشان مطالعات عميق نموده ، متون را بخوانند و بدون تعرض بديگران و دروغ بافی و گزافه گويی قلم را بدست گرفته بنويسند و به قوم دوست داشتنی شان خدمت نمايند ، همچنان اجازه بدهند ، هركسی كه قوم خود را دوست دارد و درباره اش چيز های خوبی مينويسد ، بنويسد و خود نيز به قوم خويش بهترين الفاظ و زيباترين كلمات را استعمال نموده و خوبيهای شان را برملا سازند و اين حق مشروع شان ميباشد .
يكی از دوستان قوم برسر اقتدار افغانستان برآشفت و گفت كه آنها فاشيسم را پياده ساختند ، ولی وقتيكه خودش درباره قوم خود بيان داشت ، فاشيست تر از قوم برسر اقتدار خود را جلوه داد .برايش با عررض احترام گفتم كه وقتيكه آن قوم كار بدی را انجام داد ، افكار و نظريات شما هم مثل آنهاست ، پس بخود حق فاشيستی ميدهيد و بديگران اجازه آنرا نميدهيد .بهتر آنست كه اصلآ ريشه فاشيسم خشك گردد و هرقوم و مليت حقوق مساوی خود را بگيرند .
چون بحث ما درباره تاجيكان است ، پس رجوع مينمائيم به گفتن عظمت ، مقام و منزلت مردم تاجيك و تاجيكان بافرهنگ و با دانش .
از خواص و عوام شنيده ايم و در كتب تاريخ خوانده ايم كه افراسياب ابولآبای توركان جهان است و كيومرث جد اعلی تاجيكان ، فردوسی توسی كه قهرمان شهنامه سرائی است ، احتمالآ به نژاد ايرانی و با تاجيكان در خون وصلت دارد ، ولی اگر از كيومرث سخنی نميآورد ، معنی اش اينست كه “كيومرث” لغت عربی بوده چونكه فارسی حرف “ث” ندارد ، ازآن سبب زياده تر بمقابل افراسياب رستم و سهراب را قرار ميدهد ، و او چون اديب است و موًرخ نيست بنآ نميداند كه رستم زابلی است و نظر ديگر در فرهنگ ها طوريكه گفته شد اينست كه وی از سگستان يا سيستان توران ميباشد .
در تاريخ سيستان آمده است كه « ابولقاسم فردوسی شاهنامه به شعر كرد و بنام سلطان محمود كرد و چندين روز همی برخواند ، محمود گفت همه شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم است . ابولقاسم گفت زندگانی خداوند دراز باد ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد ، اما اين دانم كه خدايتعالی خويشتن را هيچ بنده چون رستم ديگر نيافريد ، اين بگفت و زمين بوسه كرد و برفت » ( ص هفت ) .
درينجا به خوبی دانسته ميشود كه اولآ فردوسی مداح بزرگ محمود بوده و تا جاييكه خودش ميگفت كه :
چو كودك لب از شير مادر ببست ***** به گهواره ، محمود گويد نخست
دوم اينكه فردوسی به افسانه رستم اعتقاد داشته درحاليكه هم افراسياب و هم رستم ، آنها همه بدون دليل و تاريخ معين باید به وقايع افسانوی شمرده شوند و نه تاريخ . خداوند ابولقاسم فردوسی را خير دهد كه بهتر از سروده های او بزبان فارسی وجود ندارد و خداوند نواسه امير تيمور صاحبقران - ميرزا بايسنقرا جنت نصيب سازد كه فقط يك جلد يافت شده شاهنامه را به پول هنگفت برابر به ده وزن شاهنامه طلا عرضه كرد و آنرا به پول گزاف بر سر خطاطان تكثير نمود كه بعضی از آن آثار جاويدان در موزيم ها يافت ميشوند
محمود بزرگ كه سلطان بزرگ و فاتح تقريبگ نيم شرق بود و خودش بزور وقوت رستم وهر بود و اگر پای اسپی را تاب ميداد ، پايش بزودی ميشكست و كاروايی های او حقيقت داشت و در تواريخ با اسناد ثبت است ولی داستان سرآ و مداح بزرگ حضرت فردوسی دليلی بر چشم ديد نداشت ولی يادگار زرينی به ادبيات فارسی گذاشت كه هيچ بشری نتوانسته تا اكنون بمانند او يادگاری چون شهنامه را داشته باشد .
در كتاب تاجيكان پيرامون اتنوگيز می آورد « در بين تاجيكان كوهستان آدمان با قيافه جنوبی بيشتر و صحرانوردان كمتر مشاهده ميشود . تاجيكان واديها باشند ، درر نتيجه آميزش با مغول صورتان ( تركان ) خون و پوست و سيمای خود را تا اندازهً ديگر كردند ، اما آميزش مغول - توركی چندان زياد نيست و از همين سبب تاجيكان و اوزبيكان ( توركان ) واديها و شهر ها به گروه اروپا صورتان داخل ميشوند و اين عقيده را انتروپولوگی تصديق ميكند ( خواجه يف ص 65 ) ( ص 50 ) .
نوشته بالا به شكل تاجيكی تاجيكستان است و اقلآ مفهومی از آن بدست آمده ميتواند .
پيدايش كلمه تاجيك تا جاييكه پيشتر هم گفتم وقت و تاريخ معيين ندارد ، امير تيمور گاهی خود را در كتاب “ منم تيمور جهانكشآ” تاجيك خطاب كرده بود و اقلآ اين تاريخ موجوديت تاجيك را به دوران امير تيمور در حدود قرن چهارده نشان ميدهد . امير تيمور گرچه خود تورك است ولی محبت او به تاجيك و تاجيكی زياد بود .
بعضی ها را عقيده برآنست كه “تاجيك” كلمه ايست كه از كلمه “تاجليك” توركی گرفته شده ، تاجليك يعنی صاحب تاج ، پادشاه ويا امپراتور بوده و البته به اثر گذشت زمان شكل محاوری آن “تاجيك” شده است .
عده يی به اين باور ميباشند كه “تاجيك” از “تازيك” عربی اخذ شده است كه به اثر تكرار عوام شكل آن به “تاجيك” درآمده است .
فكر ميشود كه نظر دوم معنی هايي درخود نهفته دارد . اسلام در توركستان و افغانستان از طريق ايران امروزی آمد و بی ترديد در ايران فارسی گويان وجود داشتند . از آن سبب ميتوان گفت كه دين اسلام ازطريق زبان فارسی به مناطق مذكور داخل شده و چون مبلغين يا فارسی بودند ويا عرب از طريق اين زبان و به همين زبان نشر دين را لازم ديدند ، مردم توركستان اين گروه را اولآ “تازيك” خواندند و بعدآ ازينكه ازدواج ها صورت گرفت و جمله مبلغين در زمينهای آن ديار مسكن گزين گرديدند ، ساكنان آنجا آنها را اولآ “تازيك” و بعدآ به مرور ايام تاجيك گفتند ، گويا از مادران تورك و از پدران آرين ها و اعراب ايجاد شده اند .
در گفته بالا منظور از قدامت تاجيك نيست بلكه دليل بر پيدايش كلمه است و اگر اين كلمه درست باشد قدامت كلمه تاجيك قرن چهارده ميباشد .
يكی از دلايل ديگر بر كلمه “تاجيك” چنين است كه تورك ها به گروه های فارسی زبان “تت” ويا “تات” را استعمال مينمودند و چنانچه نظر محمود كاشغری را از طريق نويسندهً تاجيكان در اتنوگيز چنين ميخوانيم « تركان مردم بومی اين ديار را “ تت “ ياد ميكنند . محمود كاشغری در ديوان لغات الترك مينويسد كه تركان همه اهالی ايران زبان كشغر و ختن ، هفت رود ماوراالنهر را تت ميناميدند » ( محمود كشغری صفحه 454 و اين قول به صفحه 24 تاجيكان )
از قول محمود كاشغری كه فرهنگ زبان توركی را هزار سال پيش نوشت چنين مفاد بدست ميآيد كه “ تت “ ها يا تاجيكان در توركستان شرقی كم از كم هزار سال پيش تشريف داشتند .
در طبقات ناصری به حصه تعليقات استاد عبدالحی حبيبی درباره تاجيك و تازيك شرح قابل ملاحظه فرموده اند كه ميخوانيم : « تاجيك و تازيك - اين نام مفرد بصورت فوق و جمع آن تازيكان در طبقات مكرر آمده ..... كه نام قديم يكی از طوايف آريائی فارسی زبان است در ماوراالنهر و افغانستان مرحوم ملك الشعرا بهار در كتاب سبك شناسی گويد : كه در طبقات ناصری تات به معنی تاجيك و تازيك آمده ..... » كذالك آن مرحوم شرح عجيبی بر تاجيك در ذيل صفحه نوشته كه از روی موازين علمی قابل تآمل است ، مينويسد ( ..... كه ايرانيان از قديم به مردم اجنبی تاچيك يا تازيك ميگفته اند . اين لفظ در زبان دری “تازی” تلفظ شد و رفته رفته خاص اعراب گرديد . ولی در توران و ماورالنهر لهجه قديم باقی و به اجانب تاجيك ميگفتند .بعداز اختلاط توركان آلتائی با فارسی زبانان آن سامان لفظ تاچيك به همان معنی داخل زبان توركی شد و فارسی زبانان را تاجيك خواندند . و اين كلمه بر فارسيان اطلاق گرديد و ترك و تاجيك گفته شد ) “ ص 385 طبقات ناصری و حبيبی از جلد سوم سبك شناسی صفحه 50 “
حضرت مولانا جلال الدين بلخی كه از توركان به اصطلاح خودش نيم توركستانی و نيمش فرغانی ميباشد درباره كلمه “تت” ويا “تات” چنين ابياتی دارد كه فرموده ملك الشعرآ بهار را تآييد مينمايد :
اگر تات سن وگر رومين وگر تورك ***** زبان بی زبانی را بيآموز
ويا به اين شكل :
اگر تتساك وگر رومساك وگر تورك ***** زبان بی زبانی را بيآموز (( از فرهنگ دهخدا ))
ازينكه ملك الشعرآ مرحوم ميگويد - ايرانيها از قديم به مردم اجنبی تاچيك ويا تاجيك ميگفته اند دور از حقيقت نيست ، با آنكه استاد حبيبی بر آن تآملات دارد ، زيرا ما درين بحث تاجيك گفتيم كه شايد كلمه تاجيك از تازيك گرفته شده باشد و آن تاجليك ويا تاجليك ويا توركی آن “تاجليك” ويا “تاچليك” شكل يافته باشد .
ملك الشعرا بهار بازهم آنچه ررا كه درين مقالهً تاجيك درباره تاجيك آورده شد مهر تآييد ميگذارد و ميگويد : بعداز اختلاط توركان آلتائی با فارسی زبانان آن سامان لفظ تاچليك به همان معنی داخل زبان توركی شده و فارسی زبانان را تاجيك خواندند . در حقيقت اين اختلاطی را كه استاد بهار به مردم آن ديار ميآورد ، همان اختلاطی است كه در صدر اسلام كه آن دين از طريق زبان فارسی به توران ( به اصطلاح بهار) يا توركستان داخل گرديد و ازدواج ها صورت گرفت آن نسل مختلط تورك و فارسی را تاجيك يا تازيك گفتند .
و چقدر استاد بهار زيبا گفتند كه : « و اين كلمه به فارسيان اطلاق گرديد و تورك وتاجيك گفته شد » چنانچه ابولاسفار بلخی ميآورد « خلاصه اينكه در ادبيات و تاريخ نام ترك و تاجيك بطور لازم و ملزوم همديگر در يك رديف به مفهوم يك ملت مذكور ميگردد » ( ص 65 خاطرات دودمان ..... )
حقيقتيكه انكار پذير نيست تاجيكان در ماورالنهر محدود ميباشند و نام تاجيك به تنهائی در آن منطقه درين اواخر ذكر ميگردد ورنه يك كلمه معتبر كه استاد بهار هم آنرا تآييد مينمايد عبارت از “تورك وتاجيك”بود وطول اعصار رديف هم آمده اند و طوريكه گفته شد دوجسم و يك روح اند و گفته های استاد بهار كه قدرت فتوای زبان و ادبيات فارسی ررا دارد قابل تآييد و تقدير ميباشد . زيرا همه جان كنی ها و زحمات ما به اين است كه اين دو ملت باهم پيوسته و شريك همه چيز درطول تاريخ يكی بودند و يكی ميباشند و اين همان روس استعمارگر و استالين خونخوار بود كه آنها را ازهم جدا كرد و آن مفكوره نحس در وقت كاميابی مجاهدين بر مردم تورك و تاجيك افغانستان اثر انداخت و افتراق منحوس بر سر زبانها جاری گرديد .
استاد حبيبی علاوه ميدارد : « مستشرق معروف آلمانی ماركوارت در كتاب ايرانشهر گويد : اين كلمه از تاتچيك گرفته شده و معنی آن در توركی زيردستان كوچك است ٫ تات بمعنی مقهور و مغلوب و زير دست و چيك از ادات تصغير است و اسمی است كه تركان با ايرانيان داده اند » ( ص 385 وحبيبی از كاوه برلن ص 7 شماره 4.5 ) .
استاد حبيبی به مفكوره بالا تآمل نشان ميدهد وی علاوه ميدارد : « محشی دانشمند برهان قاطع شرحی بر كلمه تاجيك نوشته كه ملخص آن چنين است : در ختنی Tajik در تركی تاجيك است ( چغتای 194 ) فرای نويسد : اشتقاق كلمه تاجيك محتملآ از شكل ايرانی شده “طايی” ( قبيله يی از عرب ) آمده با آنكه فيلوت در گرامر فارسی طبع كلكته 1919 ميلادی ( ص 245 ) آنرا مشتق از تاختن ميداند و اين قول بعيد است . توركان نام تاجيك را مانند “تات” به ايرانيان اطلاق ميكردند . استاد هنينگ تاجيك را تركی ميداند ٫ مركب از تا- ت ( ترك + چيك ) پسوند توركی جمعآ يعنی تبعه تورك ، و اين كلمه را با تازيك و تازی (طايی) لغت مرتبط نميداند . » ( ص 386 طبقات ناصری ) . در جايی ذكر كرده ايم كه شهر گرديز از قديم مردمش مردمش به تاجيك بودن مشهور اند و گفته ما ررا استاد حبيبی از قول هرودت تآييد ميكند : « در پكتيكا چهار قبيله زندگی ميكنند : گنداری ، اپاريتی ، ستاگيدی و داديكی (تاجيك) و اين داديكان كه موًلفين يونانی و لاتينی از آنها ياد كرده اند از قبايل قديم و از شاخه های قديم افغانستان اند كه امروز هم به همان نام قديم خود تاجيك ..... زيست ميكنند » ( ص 387 طبقات ناصری ) .
مولف كتاب « تاجيكان پيرامون اتنوگيز » رمز داشتن “تاج” را چنين توضيح ميدهد : « رمز تاجداری تاجيك از خصوصيات مردم آريان و شاهان آن تاج سر آنها ميباشد .
تاجگذاری از كيومرث اولين شاه آريائی شروع گرديد ، نخستين انسان آريائی بسر تاج گذاشت و همه وارثان او عنعنه را دوام داده خود را كيانيان تاجدار ناميدند » ( ص 18 )
اگر اين روايت بالا قرين به يقين باشد پس كلمه “تاجليك” توركان بر تاجيكان تثبيت ميگردد و توركان گفتند “تاجليك” ها و بعدآ تاجيك و اما خلق تاجيك به قرار كتاب مذكور و نوشته بابه جان غفوروف از زبان فارسی زبانان يا تاجيكان نگفته اند كه تاجيكان خود را “تاجيك” خطاب كرده باشند و قرعهً اين نامگذاری به تورك ها تعلق ميگيرد .
اگرچه بعداز اسلام فارسی زبانها در توركستانات بسيار كم حكومت كردند ولی پيش از اسلام يك تعداد در ايران چون ساسانيان وغيره حكمرانی كرده اند . و تاريخ معيين آنها را ما درينجا نميآوريم .
قدامت تاجيك ها بروی زمين بسيار قديم است و آنها از نژاد مردمان قديم دنيائيان ميباشند .و عمومآ به نلاد ايرانی و آرين ارتباط دارند اگرچه درين اواخر كلمه “آريانا” زياد شنيده ميشود ولی كتاب هايی به چاپ رسيده كه لفظ آريانا را نفی ميكند ، مثلآ دانشمند شهير و شناخته شده ايران بنام ناصر پور پيرار و يكی از نويسندگان افغانستان آقای سليمان راوش نيز تحقيقات گسترده را درين باره به خرچ داده است ، اما از كلمه ايرين ، ايران و آرين انكار ندارند و آقای ناصر پور پيرار عقيده ندارد كه هخامنشيان ايرانی باشند ، درين باره لطفآ به كتاب “ميخ آخر بر تابوت نظريه ی آريا ساز” مراجعه بفرمائيد و بابه جان غفوروف هم درباره كلمات آريانا قاطعانه پيچيده است .
در قسمت حيات و سكونت های تاجيكان چندين كتاب تحرير يافته كه هركدام حكايتگر قهرمانها ، بافرهنگ بودن ، قدامت تاريخی و نجابت مردم تاجيك ميباشد .
تاجيكستان درزمان استعمار روسها از جمله توركستان جدا شد و نام يك مملكت مستقل را بخود گرفت . قبلآ از آغاز حيات در توركستان تا زمان اشغال روسها اين مملكت جزً خاك توركستان بود . در آنوقت ها چندان تفاوت اندر ميان تورك و تاجيك نبود و كثافت تبعيض را روسها در ميان اين دو برادر پاش دادند و بعدآ در افغانستان بوقت حكومت مجاهدين ريشه تعصب دربين تورك و تاجيك آب داده شد .
اكنون تاجيك ها مدعی اند كه بخارا و سمرقند به نسبت اينكه دارای نفوس زياد تاجيك ميباشند بايد مربوط خاك تاجيكستان باشند . اين دعوا ، دعوائی است حل نميگردد ، زيرا سرزمينهای خاك های هردو قوم و حتح طوريكه در بخش بلخ آورديم ، بخارا را كلمه توركی ثابت ساختيم . مرحوم مير محمد صديق فرهنگ ميگويد « بخش بزرگ ساكنين اين سرزمين را مردمانی تشكيل ميدادند كه از شاخه هند و اروپائی نژاد آرين بودند و بعدآ بنام تاجيك شهرت يافتند .» ( ص 14 )
وی می افزايد كه مبدآ كلمه تاجيك صورتی از كلمه “تازيك” است و اين “تازی” نام يكی از قبايل “يمن” است و پس : « كسانيكه بدست اينان يعنی تازيان دين اسلام را پذيرفتند هم تازی و به تحريف تاجيك ناميده شدند » ( ص 14 ) از همين كسانيكه بدست تازی ها مسلمان شدند و مردمان شهرنشين بودند ، مردم آنها را باسم تازی ها و بعدآ به شكل تاجيك خطاب كردند .
فرهنگ ميفرمايد : « از نبشته چانگ كين سفير چين درسال 128 پيش از ميلاد ، از سرزمينهای واقع در كناره رود جيحون ديدن كرده بود نقل قول ميكند : “ در باختر مردمانی تاهيا سكونت داشتند كه در شهر های محصور به ديوار زندگی ميكردند و به بازرگان ميپرداختند” ص 15
بعدآ از روی قوانين زبانشناسی ميگويد كه تاهيا ميتواند شكل چينی تاجيك بشمار آيد .
مرحوم فرهنگ در بالا ميفرمايد كه تعدادی از مردم كه تاجيك شدند آنها متمدن تر از ديگران بودند و كذا آنها را كه شهر نشين باشند تاجيك خطاب كردند ولی اين دليل دهقان بودن آنها را رد ميكند .
درعين حال در كوهستان مركزی خراسان كه بنام غور و غرجستان يا مطلق جبال ياد ميشد مردمان ديگری بنام هزاره و نكودرری جا گرفتند ...... اينان با مردم محلی كه تاجيك آميخته با تورك بود و امرای آل شنسب و سلاطين غوری ازبين ايشان ظهورر كرده بودند آميزش يافته زبان آنها را با مخلوطی از لغات توركی و مغولی قبول كردند ( ص 15 )
از گفتار بالا ثابت ميگردد كه غوريان از ميان توركان سربرآوردند و آل شنسب كه شاهان شان در هند مقام يافتند هم از اهل تورك بودند . و بنگريد در بحث های غور و تورك كه دلايل زيادی را درين خصوص آورده ايم . و يكی از دلچسپ ترين فرموده های مرحوم فررهنگ اينست كه ميگويد : « اينان با مردم محلی كه تاجيك آميخته با تورك » گويا اين طائيفه در تاريخ ، در خون ، در حيات و ممات يكی ميباشند و پيوند های ناگسستنی دارند .
فرهنگ ميفرمايد : « در شمال هندوكش يكتعداد مردم تركی زبان از سابق موجود بود ، بعدآ يك عده اوزبيكان شيبانی در آنجا سكونت اختيار نموده به تدريج از خانه بدوشی به ده نشينی گراييدند و بمرور زمان قبايلی چند از تركمن و قرغيز كه با ايشان خويشاوندی داشتند به آنان پيوستند به علت وجود اين مردمان ترك زبان بود كه در سده نوزدهم ميلادی بخش های شمالی افغانستان به توركستان افغانی شهرت يافت » ( ص16 ) « اگرچنديكه صحت اين نظر آقای فرهنگ هيچگاهی از جانب ديگر منابع معتبر تاريخی تآييد نشده است زيراكه تمام تحقيقات علمی و تاريخی نشان داده است كه قسمت شمال افغانستان قرن ها قبل از سده نزدهم به توركستان مسمی بود» “ويبراستار” .
سمرقند را كه توركی ذكر كرديم ، بابه جان غفوروف موًلف كتاب “تاجيكان “ چنين ميفرمايد : « مركز سغد شهر سمرقند بود كه در شهرستان افراسياب موقعيت داشت » ) ص 408 )
سمر نام پادشاهی بود از توركان و شهر سمرقند را او ساخت (( امروز نام سمر ويا سمير برای توركان تاتار بيشترين كاربرد را دارد “ويبراستار” )) و فارسی زبانان در سمرقند بدوره امير تيمور زيادت يافت زيرا وی هزاران اسير هنرمند ، كاتب و عالم را از خاك ايران به آنجا آورد و پيش از آن موجوديت تاجيك حقيقت داشت ولی نه چندان اكثريتی .
حالا مشكل تورك و تاجيك اينست كه هرچه در خاك شان پيدا شود ازآن خود ميدانند و موضوع تاريخ مشترك را فراموش كررده اند ، چنانچه بابه جان غفوروف در كتاب تاجيكان چنين ميآورد : » از عصر برنجی آلات زيادی از شمال و جنوب تاجيكستان كشف گرديده اند ، در ساحل راست رودخانه سيحون سمت شرقی خجند در محل بيابانی قيراق قوم دها مسكن دوره ترقی و آخوين مرحله های عصر برنجی دريافت و تحقيق شده اند .» ( ص 26 ) .
درين اسناد غفوروف در هردو جمله موجوديت تورك را در سمرقند با آوردن نام افراسياب و قدامت تاريخی قيراق قوم را به زبان خود ميآورد كه حق است . اما ناگفته نماند كه بخارا ، سمرقند ، خجند و حصار و سغديانه يا پنجه كينت همه مال مشترك تورك و تاجيك است و تفكيك آن صعب و مشكل است .
نفوس تاجيك در توركستان به مانند قطره يی در بحر تورك ميباشد ، ولی كيفيت اعجازی كه لفظ تاجيكی دارد در وقت آزادی توركستان يعنی پيش از تسخير روسها زبان تاجيكی ده ها مرتبه زياده تر از امروز تكلم ميگرديد ، گويا اينكه جدايی مملكتی بنام تاجيكستان محدوديت زبان را به ميان آورد . چونكه تورك ها در طول تاريخ با اين زبان خوشبينی داشته و منحيث زبان دوم خود پذيرفته بودند . از جانب ديگر در قسمت تاريخ هم بر تاجيكان ضرر رسيد ، زيرا تاريخ كهن توران زمين ، ماورالنهر ، آسيای مركزی ويا توركستان بسيار پركيف و دراز ميباشد و حالا فقط تاريخ محدوده خاك تاجيكستان در نظر گرفته ميشود ، و مثال آنرا ميتوانيد در سطورر بالا از زبان بابه جان غفوروف بشنويد ، كه از قدامت قيراق قوم ها ذكر مينمايد ونه از تاجيك ها و اگر اينها يك مملكت ميبودند بنام هردو تمام ميشد .
مثال ديگر از زبان غفوروف ميآوريم : « در جنوب تاجيكستان ( مثلآ در حوالی شهر فرغانه ) آثار مسكن قبيله های عصر برنجی صحرايی پيدا گرديد . در واحه های واقع در مجرای سفلای نهر های قزل سو ، وخش و كافرنهان كه به رود پنج ميريزند ، قبرستانهای دوره آخر عصر برنجی ، يعنی اواسط و نيمه دوم قبل از ميلاد يافت شدند ......» ( ص 27 تاجيكان غفوروف ) .
شما خواننده محترم اينك دانسته خواهيد بود كه پيوند های نا گسستنی و تاريخ گره خورده تورك و تاجيك را چطور ميتوان ازهم جدا كرد ؟
اين نگارنده به سال 1992 مسيحی به نمايندگی از تاجيكان هندوستان ، پاكستان و بنگله ديش ويا به معنی ديگر نيم قاره هند به دعوت موًسسه جهانی “پيوند” تاجيكستان به امضای شادروان استاد عاصمی دعوت شدم .نام گردهمآيی بزرگ « تاجيكان جهان متحد شويد » بود و در ختم مجلس بحيث معاون آن سازمان بزرگ انتخاب گرديدم و تا اكنون هم افتخار ارتباط را در آن موًسسه دارم .
خيلی دلچسپ بود كه در آن مملكت مردم حق آنرا داشتند كه با تمام تاجيكان جهان همآواز شوند ولی درر افغانستان تاجيكان حق آنرا ندارند كه آزادانه با تاجيكان تاجيكستان و فارسی گويان ايران رابطه سياسی داشته باشند ، همچنانيكه تورك های افغانستان حق آنرا نداررند كه با تورك های جهان (( كه در حدود چهارصد مليون جمعيت دارند “ويبراستار” )) ارتباط سياسی ويا فرهنگی برقرار نمايند . گفتنی است كه يكی از فرزندان يك جاسوس پاكستان كه سالها قبل تابعيت افغانستان را بدست آورده بود ، يكروز چنين ميگفت كه تاجيك ها به تاجيكستان برايند و بروند و اوزبيك ها از افغانستان به اوزبيكستان بروند ، هزاره ها كه شيعه ميباشند به ايران بروند و پشه يی ها كه به مانند پشه بال دارند از افغانستان پرواز نمايند و بگذارند كه ما پشتونها كه قدامت پنج هزار سال را در افغانستان داريم آرام و تنها حيات بسر ببرريم . ازينجاست كه بعضی متعصبين عاری از عقل در داخل افغانستان با اين كلمات پوچ و فاقد معنی كه ضمنآ زهرآگين است ، مشكلات سياسی را توليد مينمايند ، گفتهً بالا از شنيدگی های مستقيم شخصی راقم ميباشد كه شكی و ترديدی در آن راه ندارد .
تا اینجا زياده تر در عموميات تاجيك سخن زده شد ، در افغانستان ما تاجيكان زياد داريم . بصورت عمومی از بندر چمن قندهار تا اسلام قلعه و از آنجا تا پامیر و از پامير تا به تورخم مليونها تاجيك اصيل حيات بسر ميبرند . ما در گرديز كه در سابق آنرا شهر تاجيك نشين ميشناختيم اكنون همه پشتو زبان شده اند . گرچه در بخش توركان هزاره قبيله مسعود را از قلم محترم حاج كاظم يزدانی تورك و توكيو يا تورك هزاره آورديم ولی در ميان اهل قلم قبيله مسعود را از نژاد تاجيك ميشناختند و منگل و زدران را تورك و مغول ميدانند .
امروز غوری های سرشناس غورستان كه سوابق شانرا در بخش غوری ها ذكر نموديم همه تاجيك شده اند و تنها بصورت افسانوی مردم در ميان خود ميگويند آنها در قديم به توركی صحبت ميكردند .
اكثريت قاطع توركان هزاره بزبان تاجيكی سخن ميگويند و تاجيكی آنها بسیار شيرين و خاص ميباشد .
تاجيك با ديگان ( دهگان - دهقان ) در تاريخ همرديف ذكر شده است در صفحات شرقی افغانستان كه جمله دين هندويی داشتند و امير سبكتگين (( سيويكتگين از كلمه توركی سيوماق - ويبراستار)) به نوشته استاد حبيبی آنها را مسلمان گردانيد ، به هزاران دهگان حيات بسر ميبردند ، كه حتی تا اكنون مردم پشتون آنها را دهگان يعنی فارسی زبانان خطاب مينمايند .
زابلستان ، غزنی و كابلستان سه ولايت عمده افغانستان را دررين رساله معرفی كرديم كه زياده تر آنها را تورك تازان و مراكز عمده توركان توكيو ويا خلجی ها ثابت نموديم ، اكنون همه بزبان تاجيكی خاص كابلی و غزنيچی تكلم مينمايند . آقای وفا معصومی كه يك قلم بدست است از تاجيكان غزنی ميباشد گفت كه تنها قرآ تاجيكان در رامك غزنی از حساب بيرون ميباشد . و در اطراف و مركز اين ولايت تاجيكان زياد بسر ميبرند .(( بادرنظرداشت تاريخ غزنه محتمل بر آنست كه اين همه مردمان تاجيك شده هزاره و ديگر توركتباران ميباشد .” ويبراستار” )) .
يكی از تاجيك دوستان باميان بنام محترم بسم الله باميانی از موجوديت تورك هزاره در باميان در كتاب “باميان” كاملآ انكار ميورزد و ميگويد كه باميانی ها همه تاجيك اند . و ما البته برعليه آن محترم چيزی ننوشتيم ولی تارريخ برعكس فرموده شان تثبيت ميكند كه باميان با تورك هزاره ساخته شده است ولی به هر شكلی كه هست اكنون در باميان همه بزبان روان تاجيكی سخن ميگويند .
مردمان خوست و فرنگ تخار ، نهرين و اشكمش ، دهنه غوری ، دوشی ، اندراب ، فرخار كه سابقهً آنها با اسناد زياد به تورك های توكيو ميرسند و ما دلايل زياد درين باره به صفحات ديگر آوررديم ، فعلآ جمله به زبان تاجيكی حرف ميزنند و تنها و تنها خود را بنام تورك ميشناسند و زبان شان همان زبان زيبا و اعجازی و پر كيف تاجيكی است .در فراه تاجيكان با اكسنت خاص آن محيط سخن ميگويند . استاد حبيبی ميگويد : در قندهار تاجيك هايی داريم كه پشتو ميگويند ولی قومآ تاجيك اند همچنان در قندهار بدشت توپ يا توپخانه تاجيكان قديمی حيات بسر ميبرند . هرات يا مركز اعلی خراسان زمين كه زمانی مركز امپراتوری تيموريان بود بجز از معدودی به توركی و پشتو ميگويند و اصلآ هرات باستان نقطه بزرگ و درشت تاجيكان ميباشد و اكسنت آنها با تاجيكی صفحات شمال ، دری توركان هزاره ، دری كابلستان فرق دارد .
درباره سيستان درين رساله معلومات زياد ارايه شد و تاريخ آنرا زياد شرح داديم ، فارسی آنها هم زيبائی زیاد دارد . بادغيس ولايتی است نيمه تورك و نيمه تاجيك .
از سرزمين بادغيس كه جانب شمال مشرق نظر افگنيم ، ولايات فارياب ، سرپل و جوزجان ، بلخ و سمنگان ، اصلآ تورك نشين های بسيار بومی و اصيل ميباشند ، ولی كی ميتواند ثابت نمايد كه اين خطه ها جای و سكونت تاجيكان نميباشد ، در هر گوشه و كنار ، در هر چند خانه بعد تاجيكان حيات بسر ميبرند و چنان باهم خلط شده اند كه مگر پليدترين و خائن ترين انسانی باشد كه آنها را ازهم جدا نمايد . مردمان سنگ چارك ، كوه نشين های سمنگان توركان هزاره اند كه جمله تاجيك شده اند و مخصوصآ سنگچاركی ها خود را تاجيكان اصيل ميشمارند . در ولايات فوق در حدود كمتر از يك قرن مردمان و قبايل پشتون بصورت ناقل تشريف آوردند و از آغاز شيوع اسلام اعراب در ولايات مذكور مسكن گزين شدند و هنوز آثار زبان عربی در اصطلاحات آنها ظاهر ميگردد ، مگر پشتونها زبان آبائی و اجدادی خود را حفظ كرده اند .
ولايت زيبای لوگرستان تاجيكان زياد دارد و طوريكه در خصوص محمد آغه ميدانيم كه آنها از اولاده شهزاده قرغزی دروازستان ميباشند و مابقی مردم لوگر كه تاجيكانش به اكسنت غزنچی سخن ميگويند اكثريت زياد دارند ، پشتونهای لوگرستان از شمار بيرون ميباشند .
اما در قسمت شمال پايتخت يا كابلستان در سرزمينهای كوهدامن ، كوهستان و پنجشير : بگرام پايتخت كوشانيان و يفتليان بود . استاليف و جبل السراج محل بودوباش های تابستانی تيموريان بشمار ميرفت .
رتبيل شاهان ، كابلشاهان در مركز كابل حكم ميراندند ، غوربند سرحد آخر غورستان - غرجستان ويا جاغوری ها بشمار میرفت . نواحی متذكره تا زمان ورود نادرشاه افشار كه از توركمنان ايران بود از قبل از ميلاد تا ورود نادر افشار ، جمله توركان درين محلات حكم راندند و طی پيش از دوهزار سال محل حكمرانی های تورك ها بشمار ميرفت ، بيش از دوهزار سال در محيط های شمالی عنصر تورك با تاجيك اختلاط داشتند و چنان اين دو موجود باهم چسپيده اند كه مگر به مانند بنی هاشم و شخص مقابلش ، با شمشير و ريختاندن خون اينها را جدا سازند و چه جائيكه اكنون در حدود بيش از نود در صد آنها تاجيكی زبان ميباشند و بنام تاجيك ياد ميشوند ، جمال آغه ، گل بهار ( گل آغه ) ، قره باغ ، بايان ، توتم ده و ده های ديگر اين سرزمين قهرمان زا نام های توركی ميباشد و بيش از دوازده قريه اكنون بزبان توركی تكلم مينمايند ، اين مردم نيز دری بخصوص دارند كه دری مردمان كابلستان فرق دارد . درين ولايات پشتونها بعدآ جای گرفتند .
گرچه من بزبان تاجيكی از طفوليت عادت گرفته و سخت دوست دارم ولی دری كابلستان اندر ميان عالم فارسی شيرين ترين ميباشد و رقيبی هم ندارد .
از گفته های بالا چنين مفاد بدست ميآيد كه بيش از نودو پنج در صد مردم افغانستان بزبان تاجيكی (دری -فارسی ) سخن ميگويند و تصادفآ هيچ زبانی درطول تاريخ نتوانسته است با زبان تاجيكی افغانستان رقابت نمايد . شايد يكتعداد سوال نمايند كه چرا تاجيكی را زبان ميگويم و لهجه نميگويم ، همه ميدانند كه «دری ، فارسی و تاجيكی » يك زبان و دارای يك ريشه ميباشند ولی بخاطر غرور ملی مردم تاجيك كه زبانشان بنام قوم شان ياد ميشود ، “زبان ةاجيكی” ميآوريم .
حالا سخنی چند درباره ارتباطات ناگسستنی تورك باتاجيك :
درباره طرز حكومت داری كوشانی ها ، يفتلی ها ، رتبيل شاهان ، نپكيان ، لاويك ها ، كابل شاهان ، تگين شاهان در كتب معلومات زياد داده شده است ، اما در خصوص مراودات و مكالمات آنها چندان معلومات موثق نداريم ، بدون ترديد جمله شاهان و فاميل هايشان بزبان عمومی “توركی” اويغوری صحبت مينمودند ، منظور از اويغوری كلمه عام است كه ختنيها ، كاشغری ها ، توكيو ها ، ژوان ژوان ها سيتی “ستی” ها و يوچی ها همه بصورت كل زير سايه همين كلمه « تورك اويغور » سخن ميگفتند .
اما بدوره صفاريان و سامانيان :
عيار مشهور سيستان يعقوب ليث صفاری و خلف او بر زبان فارسی در مقابل عربی انگشت تآييد گذاشتند و اينكه خودشان به كدام زبان در خانه ها گفت و شنود ميكردند معلومات دقيق وجود ندارد .
سامانيان زياده تر به تاجيك نسبت داده ميشوند ، نظر به اينكه تورك شناخته شوند اما در كتاب معتبر جامع التواريخ رشيدالدين فضل الله سامانيان را تورك گفته اند به اينطور : « در تاريح اغوز پسر ديپ يا وقوی آمده است كه اولاد و اعقاب او بطنآ بعد بطن پادشاه بودند تا رسالت محمد “ص” ..... طغررل بعداز مدت بيست سال پاهی ( پادشاهی ) مرد ..... توقاق ..... چون وفات يافت دو قور يا وقوی را به پادشاهی برداشتند ..... بعداز حادثه وی ، سامان يا وقوی يعنی اصيل زاده را بپادشاهی برداشتند ..... كه تازيكان او را سامان خدا گفتند كه پدر جمله سامانيان است » ( ص دو ، رشيدالدين )
همچنان بار تولد تورك شناس معروف روسی در كتاب “ تركستان نامه” به تآييد جامع التواريخ رشيد الدين ميگويد كه : « سبكتگين كه بعد ها انساب نويسان متملق وی را اخلاف شاهان باستانی ايرانی ناميدند يكی از تركان كافر بود كه بدست هم قبيله گان خود ( سامانيان ) ويا “مجاهدين” اسير ..... و به خراسان آورده شد » ( ص 554 )
البته دلايل ديگری بر تورك بودن سامانيان زياد است و تنها دلايل دو موًرخ بزرگ و قاب اعتماد را در بالا آورديم كه سامانيان توركی النسب و توركی التبار ميباشند ، و اين مطلب درباره “سامانیان” به نوشته اين نگارنده بعداز تآييد در بنياد موقوفات داكتر محمود افشار بطبع رسيده است . همچنان استاد حبيبی از آريائی بودن سامانيان انكار مينمايد ، چنانچه وی در زين الاخبار گرديزی نظر كسانی را كه شجره سامانيان را به كيومرث ميرساند بدينگونه جعل و ساختگی ميداند . « اين شجره نسب اگرچه مجعول است ولی جعل آنهم قديم است » ( زين الاخبار صفحه 32 )
و اينكه بار تولد امير سبكتگين را هم قبيله سامانيان ميداند ، معنی اين را دارد چون سبكتگين تورك است و هم قبيله آنها نيز تورك است . مثلآ در مجمع الانساب شبانكاره درباره شاهان غزنه گويد : « و اصل ايشان همه ترك است » ( ص 29 )
و باز امير سبكتگين كه با فاميل سامانيان بسیار دوست بود و خود را با ايشان بنی اعمام و حتی آنها را محدومين ميدانست خودش بزبان خود تورك بودن خود را چنين ميفرمايد : « ايشان گفتند چاره نيست از آنكه تو امير باشی ، سبكتگين گفت اين سخن ميگوئيد كه ما مردمان تركيم و درين ولايت حشمتی داريم و ملوك هندوستان از ما ترسيده اند » .
از گفتار بالا چنين برميآيد كه سامانيان هم تورك وهم تاجيك ميباشند ، و چون تاجيكان آنها را از خود دانسته و تصاحب كرده اند ، لذا ما هم سامانيان را در جمله شهرياران تاجيك ميشماريم .
اگرچه پايتخت شهرياران سامانيان در سغد و بخارا بود و مركز ايشان در افغانستان وجود نداشت و نيز اسناد زياد بلخی بودن آنها را بدست نداريم . بازهم درين مضمون شاهان سامانی را بنام شهرياران ويا حكام تاجيك ميآوريم :
يك - نصر اول سامانی از ( 261 - 279 هجری )
دو - اسمعيل بن احمد سامانی از ( 279 - 295 هجری )
سه - احمد بن اسماعيل سامانی از ( 295 - 301 هجری )
چهار - نصر دوم بن احمد سامانی ( 301 - 331 هجری )
پنج - نوح اول بن نصر سامانی از ) 331 - 343 هجری )
شش - عبدالملك اول بن نوح سامانی از ) 343 - 350 هجری )
هفت - منصور اول بن نوح سامانی از ) 350 - 366 هجری )
هشت - نوح دوم بن منصور سامانی از ( 366 - 387 هجری )
نه - منصور دوم بن نوح دوم از ( 387 389 هجری )
ده - عبدالملك دوم بن نوح دوم سامانی از ( 389 هجری )
يازده - ابو ابراهيم بن نوح دوم سامانی از ( 390 395 هجری )
بيتی هم درین باره آمده است :
گشته به امارت خراسان مذكور ***** نه تن بودند از آل سامان مشهور
به حساب و تحقيق اين نگارنده نه نفر آل سامان شهرت داشتند و دو شاه آخرين غيرمشهور بودند و از آن سبب در برخی از نوشته نه شخص را ذكر نموده اند .
و ديگر بعداز سامانیان در افغانستان تا زمان احمد شاه ابدالی جمله توركان حكومت كرده اند و طوريكه گفتيم قبل از آنهم شاهان تورك از قبل از ميلاد تا زمان سامانيان تورك ها حكام افغانستان بودند ، از جانب ديگر به وقت سامانيان هم آل آليتگين مستقلانه در غزنی حكومت ميكردند .
احمد شاه ابدالی كه حكومت افغانستان را بعداز نادرقلی خان افشار بدست آورد ، طور حكومتداری ررا از تورك ها نيك آموخته بود و خواهر احمد شاه ابدالی بنام بی بی صاجعه در قيد ازدواج نادر افشار قرار داشت و از آن سبب بود كه كوه الماس و دريای نور دو سنگ قيمت بها را بعداز مرگ نادر افشار برای احمد شاه ابدالی آورد . اين موضوع را دوام نميدهيم . موضوع بايد در قسمت پشتونها شرح ميگرديد .
در ختم شاهی شاه امن الله غازی ، يكنفر عيارر تاجيك بمانند سلفش يعقوب ليث صفاری شاه بسيار با عظمت اعليحضرت امان الله خان را كه تا چهار نسل پيش پدرانش پادشاهان افغانستان بودند بزور خود و همراهان عيارش از افغانستان فرار داد و خود به اريكه قدرت تكيه زد .
اين عيار خراسان بنام شاه حبيب الله خان كلكانی بود و او مرد متدين ، باغيرت ، شجاع و رزم آور و صادق بود . گرچه او بمانند شاهان ديگر افغانستان مثل امير عبدالرحمن خان از سواد بلند بهره نداشت ولی با نداشتن مشاورين خوب و نداشت تجربه كافی ، توسط عمال انگليس بعداز نه ماه از مقام شاهی كناره زده شد و بعدآ همه با دوستان بدار آويخته شدند .
تاجيكان اصيل منظورم از اصل ( خوب و خراب ) نيست بلكه اصيل به معنی اينكه اصلآ خون تاجيكی داشته باشند در سرتاسر افغانستان زياد ميباشند . در بدخشان اكثريت مردم از تاجيكان قديم و باشندگان اصلی ميباشند و طبعآ آميزش بی حد و اندازه با تورك ها دارند ، چاه آب تخار ، ورسج و قسمتی از دوستاق و بعضی نواحی در تخار نيز به تاجيكی صحبت مينمايند ، ديگر در ولايت قندز و بغلان تاجيكی گويان اصيل كثرت دارند .
قابل يادآوری ميباشد كه با آنكه تاجيكان در طول تاريخ دنيا و خاصتآ افغانستان حكومت نكرده اند ، اما سنت تاجيكی دوستی توركان از زمانه های بسيار قديم مخصوصآ بدوره شاهنشاهی محمود كبير آغاز يافت و تا اليوم دوام دارد ، مثالی داريم از منطقه خاش بدخشان كه جمعآ درر سابق دارای دوازده قريه بود ، از جمله دوازده چهار قريه آن تاجيكان و متباقی تورك بودند ، بيادداشت اين نگارنده در بين پنجاه سال حالا هشت قريه تاجيك زبان شده اند و چهار قريه همانطور تورك زبان باقی مانده اند . البته اين سحر و جذابيت زبان تاجيكی ميباشد و بس .
در جريان اين گفته اه در خصوص مقام منيع مردم نجيب ، شريف و با فرهنگ تاجيك بايد به حقايق و نظريات پائين نظر انداخت :
اولين سوال مهم و عمده اينست كه چه دليلی وجود دارد كه درين اواخر خصوصآ بدوران مجاهدين اختلاف در بين تورك و تاجيك دامن زده شد ؟ حضرت ابولمعانی كه توركی زبان اصل و ضمنآ شاعر درجه يك تاجيكی ميباشد بجواب سوال بالا چنين ميگويد :
ساز نافهميدگی كوك است كو علم و چه فضل
هركجا ديديم بحث تورك با تاجيك بود
ندانستن تاريخ مشتررك تورك و تاجيك يكی از عوامل عمده اختلاف است .خواندن تاريخ عمومی درباره اقوام به ادراك و فهم شخص ميافزايد و داشتن علم و فضيلتمندی خود دشمن تعصب بوده و تفوق طلبی را از ميان ميبردارد .
عقده های تاريخی كه گذشته است و دوباره تكرار هم نخواهد شد ، بصورت عمومی عقده ها حقارت توليد مينمايد . ولو كه يكی از اقوام برسر اقتدار ميبودند و هرگز به قوم مقابل سخت نگرفته باشند .
همين حالا كه اين نگارنده بخاطر تكميل مقاله هذا در حدود پنجاه كتاب بر سر ميز تحرير و روی قالين دارم ، حرفی و كلمه يی را در طول تاريخ پنج هزار سال توررك و تاجيك نيافته ام كه حكام تورك بر تاجيك ظلم كرده باشد .
دلچسپتر از همه اينكه درطول مدت طولانی حكام تورك وزرای خود را از تاجيك انتخاب نموده و آنها را بمدارج عالی رسانيده و خودمختار می ساختند .
فوق العاده تر از جمله احيآ زبان و فرهنگ تاجيك توسط تورك صورت يافته و درين باره بخوانيد تواريخ غزنويان ، غوريان ، تيموريان ، عثمانيان و سلجوقيان را .
در بالا از آن همه كه گفتيم شعرای درجه يك زبان و ادبيات فارسی ( تاجيكی و دری ) توركان بودند ، از جمله بصورت خلاصه ، مولانا جلال الدين محمد بلخی ، امير خسرو بلخی ، صائب تبريزی ، نظامی گنجوی ، خاقانی ، انوری ، زبيوردی ، ظهيرالدين فاريابی ، « نادم قيصاری ، عبدالموًمن حامد فاريابی - ويبراستار » ابولمعانی ميرزا عبدالقادر بيدل ، فرخی سيستانی بن جلوغ ( اولوغ بيگ ) ، قآانی ، ميرزا اسدلله غالب ، ، مسجدی ، هلالی ، هروی چغتائی ، لطفی هروی يا استاد خاتم الشعرآ عبدالررحمن جامی كه شادروان استاد علی رضوی همواره ميفرمود كه مولانا جامی تورك اوزبيگ بود و هنوز استاد دانشمند عبدالعلی نور امراری آنرا تآييد نكرده اند .همچنان صدها شاعر وهزاران نويسنده زبان فارسی مثل نهاج سراج موًلف طبقات ناصری وغيره توركی زبانان بودند . پس نتيجن چنين است كه فرهنگ فارسی محصول تورك ميباشد .هفتصد سال پيش حضرت مولانای بلخی فرموده بود :
تو برای وصل كردن آمدی
نی برای فصل كردن آمدی
اين تفكيك تعصب آميز از نگاه دين ، حقوق بشر ، اقتصاد و فرهنگ چه مفادی را به تبعيض كنندگان ميآورد ؟ فرضآ اگر كسی خواسته باشد اقوام تورك را با اقوام تاجيك جدا كند ، آيا در دنيا آن قدرت وجود دارد كه وصلت و پيوند انسانهاييكه پنج هزار سال به اينطرف استخوان و رگ و پوست شان يكی شده و خواص انسانی بخصوصی از نگاه فرهنگ و روانی مشترك پيدا كرده است از هم جدا نمايد .
آن جوان بی باك و متعصبيكه در اوكرائين ، در جرمنی ويا غرب در گوشه خانه يی نشسته و گاهی هم خود را نشه ميسازد ، آيا خبر دارد كه وضع تاجيكان چاه آب ، درواز ، درائيم ، راغ ، كشم ، دره های پنجشير ، دشت های سوزان نيمروز و فراه ، كوه پايه های سالنگ و قشلاق های دور افتاده كل افغانستان بكدام وجه پائين و خراب حيات بسر ميبررند و بيك لقمه نان جو ويا ارزن محتاج ميباشند . آن معصومان و بيچاره گان از مرگ خود خبر دارند ولی به معنی تعصب پی نبرده اند ، مشكل آنها مشكل شكم است و مرگ و مير فرزندان و مادران حامله وغيره آيا جوانان كه ظرفيت شنيدن قهرمانيهای واقعی يك قوم را ندارند ، گاهی هم پا را لچ نموده و به خدمت بينوايان قوم خود شتافته اند يا ني و آيا تاريخ غورات را درين اواخر خوانده اند كه بيش از صدهزار نفر از فاقگی و گرسنگی مردند و خوراك حيوانات وحشی و درندگان و پرندگان گوشت خوار شدند .
داشتن محبت به قوم و قبيله بايد بشكل محبت مادر به فرزند باشد ، چونكه مادر فرزندش را دوست ميدارد بنآ از دل مادران ديگر و حقوق اطفال ديگران پی ميبرد ، و از آن سبب به اطفال ديگران علاقمند و در همه اوقات با ايشان مراودات و علاقمند ميگردد . اما زهر تعصب داشتن چنان در وجود تبعيض كنندگان اثر بد مياندازد كه ميگويند فقط ما خوب هستيم و ديگران حق ندارند كه خوب باشند ويا راجع به خود سخن بگويند .
درحاليكه حرف های بالا را از صميم قلب بقلم آورديم ولی يك مطلب ناگفته نماند كه فاشيزم و ناسيوناليزم در جهان اسلام و در عالم انسانی مردود است ، از آن سبب مجادلات ما بمقابل تفوق طلبی ها ، فاشيزم و تبعيض دوام خواهد داشت . اميدواريم كه با لطف و كرم الهی همه جامعه افغانستان يكی باشند و بمانند يك كتله و برادرر زيست باهم نمايند .
بخاطريكه زير سوال نيايم يك موضوع مهم را بايد بگويم كه آخرين حكومت تاجيك ها در افغانستان يك حكومت بی كفايت و ناكام بود . زيرا تورك ها و تاجيك ها كه يك روح در دو جسم بودند ، از هم قهرآ جدا ساخته شدند ، و آنچه ارتباطات خوبيكه بين اين دو برادر بوقت حكمرانی تورك ها محكم شده بود با شمشير بريدند و از آنست كه ناكام شدند .
درباره عموميات و خصوصيات قوم نجيب ، شريف و با فرهنگ تاجيك كتابی را بنام “بزم تاجيك” تهيه كرده ام كه تاجيك ها ، تاريخ و فرهنگ شان را بخوبی شرح داده معرفی مينمايد .
ارتباط من با تاجيك و تاجيكی بيش از تورك ها ، بيش از تورك های هزاره و بيش از پشتونها ميباشد . شمه ای از كارهاييكه در خصوص تاجيكی انجام داده ام بقرارر ذيل ميباشد :
1 -يك كتاب دو جلده “گوراوغلی” را تهيه و ترتيب نمودم كه به ادبيات خالص و كهن تاجيكی بدخشان است . و در حقيقت ادبيات شفائی تاجيك را با داستانهای قهرمان توركستان گوراوغلی زنده ميسازد ،
2 - “كتاب ضرب المثل های دری افغانستان” كه تقريبآ چهل و چند سال پيش بمدت زحمت ده سال تكميل كرده بودم اولآ بنام “امثال و حكم دری” و بعدآ بنام بالا هفت بار در مطبوعات برونمرزی بشمول ايران و درونمرزی بچاپ رسيد . تعداد امثال جمعآوری شده نزديك به ده هزار ضرب المثل ميباشد .و كاريكه درينباره انجام داده ام بی نظير ميباشد و زبان تاجيكی را يكبار ديگر جان تازه بخشيده ام ، اگر كسانيكه بعداز من در زمينه مينويسند يقينآ تقليدی است و نقلی زيرا اولتر از همه من آن كار را انجام داده ام .
3 - دوكتاب ديگر در باره دوبيتی های تاجيكی گردآوری و نوشته ام ، يكی بنام “فلك های كهسار” كه در مجله آريانا نشرريه انجمن تاريخ سلسلتآ به چاپ رسيد و بعضی از آن توسط استاد عبدالحق واله به زبان انگليسی ترجمه ودرانجمن مذكور به چاپ رسانيده شد . جلد بعدی دوبيتی ها را بنام “دوبيتی های تاجيكی” مكمل ساختم ويكی از دستگاه های فرهنگی ايران آنرا در اسلام آباد به چاپ رسانيد و چاپ دوم آن انشاالله عنقريب در تهران به چاپ خواهد رسيد .
4 - “فرهنگ تاجيكی” فرهنگيست كه قسمت اول آن چندين سال بصورت مسلسل در مجله “ادب” دانشگاه كابل بچاپ رسيد و در ايران هم شهرت خوبی را كسب كرد ، درحال چاپ در پشاور بصورت مجلد است .
5 - “بزم تاجيك” اصلآ ره آورد سفر تاجيكستان در سال 1992 م ميباشد ، ولی بداخل آن از بزرگان فرهنگيان و ديگر خواص و طبعيت مردم تاجيك سخن گفته شده است ، و ضرورت بيك تجديد نظر داراد .
6 - حكيم ناصر خسرو قباديانی بلخی ، از قهرمانان اول زبان تاجيكی و خودش نيز از نسل تاجيك ميباشد كه نوشته كوچك بيست و چهار صفیه يی استاد بزرگ سخن خليل الله خليلی را درباره اش وسعت داده ، درباره خود ناصر خسرو و درباره تاجيكان بدخشان شرح و بسط زياد علاوه نمودم و آن كتاب در يونورسيتی دهلی به چاپ رسيد .
7 - “بكمك تاجيكان بشتابيم” كتاب ديگريست كه از طريق جريده كاروان نوشته و به چاپ رسانيدم . و اين زمانی بود كه وضع اقتصادی و سياسی تاجيكستان بحالت بد مشاهده ميشد و استاد شكرالله كهگدای رئيس جريده كاروان ميخواست كسی درباره مردم تاجيك های تاجيكستان معلومات بدهد چون نوشته اينجانب طولانی بود بنآ بشكل يك رساله بزرگ تهيه گرديد . 1995 - 1996 م .
8 - كتاب ضخيم ديگر بنام “شاه محمد وليخان دروازی وكيل السلطنت اعليحضرت امان الله خان غازی “ را تحرير داشتم كه درسال 2007 م به پاكستان به طبع رسيد .
شاه محمد وليخان دروازی ، كه زادگاه او درواز بدخشان است و دروازيان بصورت عموم مردم تاجيك زبان ميباشند . سوابق محمد ولی خان دروازی كه در حقيقت كفالت سلطنت افغانستان را نه سال برای امان الله خان انجام داد ، بعداز سامانيان اولين تاجيكی بود ، شهرياری فوق العاده عالی را انجام داده است و البته طوريكه به سوابق فاميلی او نگاهی نظر صورت گرفت اصلآ از احفاد شاهان بلخ و نژادآ به تورك و مغول ارتباط ميگيرد به اين شكل :
ندر محمد خان پادشاه بلخ فرزند دين محمد خان است كه تاريخ بحرالاسرار را محمود كتابدار بنام او مصدر و بخواهش او نگاشته است . ندر محمد خان دو فرزند بنامهای سبحانقلی خان و عبدالعزيز خان داشته و سبحانقلی خان دارای فرزندانی بنام اسكندرقلی خان و عبدالله خان بوده و محمد مقيم خان نواسه اوست .( معلومات از كتاب “ بخش بلخ ، تاريخ بحرالاسرار فی مناقب الاخبار ، تحشيه و تعليق مايل هروی ، كابل 1360 هجری ) و مقيم خان نيز از پادشاهان مهم بلخ ميباشد كه تاريخ مقيم خانی بنام او يكی كتب تاريخی معتبر افغانستان ميباشد .
از اسكندر قلی خان كه در سطر بالا ذكرش بعمل آمد ، اولاده او جمله شاهان متآخر درواز ميباشد كه آخرين شخص مهم آن فاميل شاه محمد وليخان دروازی بدخشی است ، “رجوع شود به كتاب مذكور”
9 - مقالات زياد به معرفی شخصيت های بزرگ درباره ناصر خسرو ، استاد خليلی ، استاد رودكی پدر شعر تاجيكی دری يا زبان درباريان ، درباره شاه عبدالله يمگی بدخشی عالم بزرگ تاجيك ، جمشيد شعله چاه آبی ، عارف چاه آبی ، استاد محمد هاشم واسوخت و ده های ديگر كه هريك ثبت تاريخ ميباشد .
10 - اشتراك و سهم گرفتن در مجلس جهانی “تاجيكان جهان متحد شويد” به شهر دوشنبه 1992 م كه از فعالين اول جلسه بشمار ميرفتم و بيانيه های بسيار طولانی درباره نفوذ تاجيكان و تاجيكی در نيم قاره هند را در جلسات ، راديو های تاجيكستان و تلويزيون آن كشور انجام دادم .
گفته ها و اعمال بالا كمترين خدمت به جامعه تاجيك بوده كه هنوز هم نوشته های زيادی را زير پلان دارم و تاجاييكه به تاجيكستان سفر كردم و در افغانستان زندگی كرده ام تا اكنون كسی نتوانسته كه برابر من در ميان تاجيكان درباره تاجيك و زبان تاجيكی خدمات زياد فرهنگی نموده باشد . جای بسيار تآسف بود كه شخصی بنام آقای ميرزائی اين عاجز را متهم به تعصب داشتن كرد و جوابش را در سايت آريائی ادا كردم .
بمجرديكه يك شخص عادت تنگنظری را بخود گرفت همينكه هركس درباره حقايق قوم و نژاد خود را بدون بدون مبالغه بيان كند ، آنرا متهم به تفوق طلبی و تعصب داشتن ميسازد زيرا از بسكه بدبينی ها وجود دارد ظرفيت شنيدن واقعی تاريخ را ندارد . اما اگر همان اشخاص ويا شخص فرضآ تاجيك باشد و كارهای فرهنگی بالائی مرا بخواند هرگز مرا متهم به تفوق طلبی يا تعصب نمی نمايد .
مگر تا اكنون شنيده ام كه توركی، تورك هزاره ای يا پشتونی در زمينه مرا متهم به متعصب بودن بنمايند با اينكه آنها تاجيك نميباشند .

ادامه دارد

Geen opmerkingen: