zaterdag 16 februari 2008

تاريخچه نژادها واقوام درافغانستان - فصل سوم توركها

فصل سوم
تورك ها
تورك ها در افغانستان يك قسمت اعظم مليت ها را تشكيل ميدهند ، موجوديت تورك در افغانستان بدو قسمت شناخته ميشوند : اول - تورك هائيكه از آغاز در صفیات مختلف بخصوص شمال در افغانستان تشريف داشتند ، دوم - توركانيكه پيش از ميلاد و قبل از اسكندرر در افغانستان كنونی حيات بسر ميبردند و توركان مركزی دست كم صد ها سال پيش از ميلاد از توركستان شرقی و ختائيستان آمدند . چنانچه قاطبه موًرخين از جمله مير محمد صديق فرهنگ گفته ما را تآييد مينمايد . تورك ها مليتی ميباشند كه در تواريخ مختلف آنها را از اولاده يافث فرزند نوح نبی ميدانند .همچنان افراسياب را ابولآبای توركان گفته اند ، مثليكه گفته ايم كيومرث از تاجيكان است . « گويند تركان از اولاد يافث بن نوح است » ( برهان قاطع ) - ترك : نام طائفه ايست در تركستان كه تاتار و مغول و ساير اتراك از آن طائفه اند و زبان ايشان معيين است ( انجمن آرآ و آنندراج ) - گروهی از اولاد يافث بن نوح ( ناظم الاخبار ) - نام قوميست منسوب به ترك كه مردی بود از فرزندان نوح عليه السلام ( غياث الغات ) - اتراك نقيض تازيك طائفه بزرگی از طوائف انسانی را گويند ( ناظم الاخبار ) - “تورك” نام قوميست به عنوان قوم بدوی نخستين بار در قرن ششم ميلادی ديده ميشود ، در همان قرن تركان دولتی نيرومند و بدوی تآسيس كردند كه از مغلستان و سرحد شمالی چين تا بحر اسود امتداد داشته ( توركان - ناظم الاخبار ) - تورك به معنی معشوق و زيبا هم آمده است : دخت سقلاب شاه نسرين نوش **** ترك چينی طراز رومی پوش “نظامی” - تركستان را نيز به طريق مجاز ترك گويند . - يك معنی تورك اسلام باشد ( خليل احمد حامدی ) - ترك : روديست در توركستان كه وارد سيحون ميگردد ( دهخدا و دهخدا از .... ) - ترك : بگفته برخی از نسابان از فرزندان يافث بن نوح و جد اقوام تورانی است و ظاهرآ دو مرد بنام مغول و تاتار كه دو قوم نيز ميباشند به همين نام شهرت يافته اند از احفاد وی اند ( ؟ ) - ترك : نام كوهی است در ميان توركستان شرقی و جنوبی . - « شاهنشاهی آتيلا نيز كه اصلآ هون يعنی بدون شك ترك بود » ( امپراتوری صحرانوردان ) - « فريدون پسر تور مالك ترك و چين گرديد بنابر همين روايت است كه او را توران شاه يا پادشاه چين ميگفتند . رجوع كنيد به كلمه توران بقلم مينورسكی در انسيكلوپيدی اسلام ( حدود العالم صفحه 63 ) . ابوريحان البيرونی گويد : « در كابل پادشاهان تورك حكم ميراندند كه اصل ايشان را از تبت ميگويند و نخستين شاه اين سلسله برهتگين بوده است » ( صفحه دوصد پژوهشی واو از بيرونی ) . - موًرخين اسلام عمومآ رتبيلان را تورك خوانده اند ، طبری در ذيل حوادث هفتاد و نه هجری مينويسد كه ياران و سپاهيان رتبيل تورك بودند ، ابن اثير نيز در ذيل حوادث همين سال از رتبيل نام برده و به تورك بودن او و سپاهش اشاره ميكند ( صفحه دوصد يزدانی واواز ابن اثير ) . - در هنگام مسافرت هيوان تسنگ در تخارستان پادشاه تورك بنام « تاردوشاد » حكومت ميكرد ، اين خان پسر يولدوز و داماد خان كائوشانگ بود اين اسامی نيز تورك بودن آنها را تآييد ميكند .( صفحه دوصد ويك پژوهشی ..... واو از منابع ديگر چون ايران در عهد باستان و وفيات الاعيان و تاريخ سيستان ) . - ملوك يزد : « طائفه پنجم از ملوك اطراف ايشان ملوك يزد اند ..... كه اصل آن اتايكان از ترك است و گويند كه مقدم ايشان تركی بوده نام او عطا خان و در مصر ميبود پيش علما و خلفای مصر گفتنی نسب من از خانان تركستانست » ( ص دوصد و ده مجمع الانساب ) . - ملوك هرمز : « و چون روزگار امارت به بهآالدين اياز رسيد كه تركی بود » ( صفحه دوصد وسيزده مجمع الانساب ) . - « و قراقورم اصل تركستان است و تختگاه افراسياب بود » ( صفحه دوصد وسی و پنج مجمع الانساب ) . - « ايلخانيان سلاطين ايران از طائفه مغول اند ..... چوپانيان : دكراحوال چوپانيان كه نسب امير چوپان تراكمه بود » ( صفحه دوصد وهشتاد مجمع الانساب ) . - « خلخ در آن وقت روابط دوستی با هيتال طخارستان قايم كرده بودند اين اتحاد بررای خاقان ترك مشكلاتی ايجاد كرد و مشار اليه به تغز غز های مذكور هدايت داد كه بين خلخ و كيماك مقيم شوند » ( صفحه يكصد وبيست حدودالعالم ) . منهاج سراج درباره نسب توركان آورد : « افراسياب الترك : در نسب او دو روايت است : يك روايت آنست كه افراسياب بن بشنگ بن داوشم بن تور بن افريدون . و بروايت ديگر ، افراسياب بن بشخ بن رستم بن ترك و اين شخص آن بود كه جمله نسب تركان بدو كنند ..... جمله چشمه سار های جبال غور كه آن بخراسان و سجستان رفتی انباشته گردانيد » ( ص 140 - 141 حدود العالم ). در سطور بالا ديده شد كه “تور” بحدی در زبان توركی قديم است كه نميتوان بدان تاريخ يافت .ازجانب ديگر “تور” مخفف توركی ميباشد و توره و توران و تور همه ارتباط مستقيم به توركی دارند . در كتاب امپراطوری صحرانوردان آقای رنگ گروسه كه علاقه زياد به تورك ها ندارد ، موجوديت و عظمت تورك ها را چنين در صحنه تمثيل ميگذارد : « آنچه يك قرن بعد بروی سنگ نوشته اند و بنام “گول تگين” در “ كوشوتزايدام “ وجود دارد با عباراتی حماسه مانند اعتلآ تركان را به اوج عظمت بدينترتيب وصف ميكند : ( هنگاميكه آسمان كبود در بالا و زمين تيره در پائين آفريده شد بين اين دو فرزندان انسان نيز بوجود آمدند . مافوق فرزندان آدم اجداد من بومين خاقان و ايستمی خاقان جای گرفتند ، پس از آن برياست منصوب شدند پادشاهی و تآسيسات ملت تورك را بنياد نهادند و بسلطنت پرداختند ، در چهار گوشه زمين دشمنانی بسيار برايشان پديد آمد ولی با لشكركشی هائيكه كردند ، دشمنان را مقهور و شورش بسياری از ملل را در چهار گوشه ً دنيا خاموش نمودند . آنها درر برابر اجداد من سر خود را خم كردند و بزانو درافتادند . اجداد مان ما را مقيم سرزمينی نمودند كه از جلو و مشرق تا جنگل قدرخان “ جبال كنگان - خينگان “ و از عقب و مغرب تا درهای آهن “ ماوراالنهر “ امتداد دارد . بين اين دو نقطه دور دست و در تمام اين پهن بوم ما تركان چون مالك و صاحب ، سلطنت ميكنيم . آنها خاقانهای فرزانه ، خاقان های دلاوری بودند ، سركردگان آنها همه فررزانه و همه دلاور وهمه نجيب بودند و تمام ملت آنها درستكار و نيك كردار بودند » ( ص 165 حدود العالم ) . استاد عبدالحی حبيبی موًرخ بزرگ به تآييد گفته های منهاج سراج كه گفته بود : « افراسياب بن بشنج بن رستم بن ترك » رستم و افراسياب را از يك فاميل تورك ثابت مينمايد ، زيرا تحقيق استاد حبيبی از زبان موًرخين متقدم و معتبر ميباشد و اينست نوشته استاد مرحوم : يك - تاريخ طبری : افراسياب بن فشنج بن رستم بن ترك بن شهراسب و يقال ابن ارشب بن طوج بن افريدون ، دو - نظر ابوريحان البيرونی : افراسياب بن بشنك بن اينت بن ريشمين بن ترك بن زين اسب بن ارشب بن طوج ، سه - نظر ابن خلدون : افراسياب بن اشك بن رستم بن ترك ، چهار - مسعودی : افراسياب بن اطوج بن ياسر بن رامی بن آرس بن بورك بن ساساسب ن زيسست بن نوح بن سرور بن اطوج بن افريدون . ( صفحه 140 طبقات ناصری نوشته و تحقيق استاد حبيبی ) . در كتاب “ اكبرنامه “ علامه شيخ ابولفضل علامی درباره نسب توركان بعداز نوح نبی چنين می آورد : نوح نبی سه پسر داشت - يافث ، حام و سام ..... چين و سقلاب و تركستان را به يافث كرامت كرد . يافث يازده پسر آورد : تورك ، چين ، سقلاب ، منسج يا منسك ،كماری يا كيمال ، خلج ، خزر ، روس ، سدسان ، غز و يارج . ازآنست كه خلج كه به غلجائيها منتهی ميشود وی را در جمله اتراك آورديم ، البته چين و روس از تورك ها جدا ميگردند و درر توركستان شرقی كه با چين همسرحد ميباشد منبع تورك ها سراغ ميگردد . درباره فررزند اول يافث می آورند كه : « در آئين او آن بود كه پسر را جزً شمشيری ميراث ندهند و تمام خواسته دختر را باشد » ( ص 59 اكبرنامه ) . يكی از دانشمندان شهير ايران زمين جناب داكتر سيد محمد دبير سياقی از كتاب الغات ترك محمود كاشغری درباره دولت داری توركان چنين ميآورد : « از رسول “ ص “ خدا سبحانه تعالی به روايت شيخ امام زاهد حسين بن خلف بن خلف كاشغری با چند واسطه روايت است كه فرمود : خدای عزوجل ميگويد مرا لشكری است كه ايشان را ترك نام داده و مسكن شان را در مشرق زمين قرار داده ام و چون بر قومی خشم گيرم آنان را بر آن قوم مسلط و چيره ميگردانم و اين فضيلتی است ايشان را برجمله آفريدگان كه نامگذاری ايشان را خود “ خدای عزوجل “ مباشرت و ولايت كرده است و ايشان را در بلند ترين جايگاه و پاكيزه ترين هوا از كره زمين سكونت داده و آن را از لشكريان خود ناميده است . به اضافه آنچه در خود تركان از زيبائی و خوشرويی و نمكينی و مراعات حرمت پيران و دليری و فخر ديگر چيز ها هست كه همه استحقاق ستايش و مدح دارند » ( نقل از جمله آشنا جلد چهاردهم صفحه چهل و نه از گفتار شيخ امام زاهد ) . در بالا گفته آمد كه توركان صفحات شمال و بعضی حصص ديگر افغانستان از آغاز تاريخ تا اكنون موجود بود و اصيل زادگان همين مرز وبوم هستند كه با تاجيكان تقريبآ يكی شده اند . چنانچه مرحوم مير محمد صديق فرهنگ كه محقق عاليقدر است مينويسد : « در شمال هندوكش يك تعداد مردم توركی زبان از سابق موجود بود » ( صفحه شانزده افغانستان ) . اما گروه ديگر تورك ها را گفتيم كه منبع و منشآ آنها اصلآ ختای يا توركستان شرقی ميباشد كه در زمانهای بسيار پيش يا قبل از ميلاد در سرزمينهای كابلستان ، زابلستان ، غزنی ، باميان ، كاپيسا و كوهدامن حيات بسر ميبردند و چنانچه با گواهی تاريخ اينرا ميدانيم كه كوشانی ها پيش از ميلاد مسيح در خاك افغانستان و هندوستان حكم ميراندند و آنها از اقوام يوچی و سيتی ويا هونهای سفيد بودند كه بقايای شان يفتلی و ديگر شاهان بعداز آنها می باشند كه يكی از بازمانده های عادی آنها عبارت از تورك های هزاره ميباشد . استاد عبدالحی حبيبی ميفرمايد : « بقول هيوان تسنگ جهانگرد چينی ( 654 - 24 هجری ) رسم الخط مردم كابل و كاپيسا مانند تركان بود » ( ص شش تاريخ افغانستان بعداز اسلام ) . كتيبه های اورخانی و منگولی به وفرت يافت ميشوند و در بسياری كتب معتبر تاريخ نمونه های خط اويغوری و منگولی مشاهده گرديده است . (( برای امروز طرح بازسازی فرهنگی حكومت منگوليا اينست كه الفای اويغوری بار ديگر به رسم الخط مغولستان باز گردانيده شود و كار بالای اين پروژه جريان دارد - “ ويراستار “ )) . در قسمت كار ها و فعاليت ها و خدمات توركان مراجعه شود به كتب تاريخ افغانستان ، تاريخ افغانستان و شرق اكثرآ درباره تورك ها ميباشد و ضرورت به شرح و بسط درين رساله نمی افتد . رنه گروسه در كتاب امپراتوری صحرانوردان ميگويد كه : » بعضی از روئسای اين قبايل صاحب هوش و ذكاوت سرشاری ميباشند و بايد دانست كه تمام اين تركان فطرتآ استعداد حكمرانی را دارند » ( ص 274 امپراتوری صحرانوردان ) . وقتيكه درباره تاريخ و حكام تورك ها صحبت ميشود بايد درنظر گرفته شود كه توركها علاوه ازينكه بزور شمشير در نيم دنيا حكم راندند ، كار های عمرانی و فرهنگی شان مساوی و حتی زيادتر از جهانكشائی آنها ميباشد . مثلآ در افغانستان تمام عابدات تاريخی هرات ، آثار هده جلالآباد ، فندقستان ، بغلان ، وردك ، باميان ، هرات ، مزار شريف ، قندهار ، غزنی ، آی خانم ، طلا تيپهً جوزجان وغيره معماری های تاريخی افغانستان جمله در جمله خدمات توركان به افغانستان بشمار ميآيد و در يكی از صفحات نيز اين موضوع مقايسه گرديد كه از شاهان مليت های ديگر درين سرزمين به چشم نخورده است . در قسمت فرهنگ ، ادبيات و هنر : بدوره تيموريان هرات زير نظر سلطان حسين بايقرآ ، امير علی شير نوائی و ميرزا بايسنقرر ولد شاهرخ ميرزا ، فرهنگ بحدی پيش رفت كه آن دوره را دوره رسانس شرق ميگويند . حضرت خاتم الشعرآ عبدالرحمن جامی ، استاد كمال الدين بهزاد ، خود اميرعلی شير نوائی يا خداوندگار زبان و ادبيات توركی ، هلالی چغتائی ، بنائی ، لطفی هروی ، ميرعلی هروی ، ميرعبدالرحمن و صدها و هزاران عالم و فاضل محصول دست پروردگان و تشويقات شاهان تورك تيموری ميباشند كه نامهای برخی از آنها چون جامی ، بهزاد ، ميرعلی هروی ، و نوائی در سراسر دنيا گرفته ميشود .مصلی های هرات ، مسجد گوهرشاد وغيره عمارات از آن دوره به يادگار مانده است . استاد حبيبی كتابی را به ضخامت بزرگ بنام “ هنر عهد تيموريان “ تآليف و در ايران چاپ كرده است كه فخر تاريخ تورك ها در افغانستان است . بدربار سلطانان غزنی - فرخی سيستانی ، عنصری ، فردوسی ، مسجدی ، ابولفضل ، بيهقی ، عبدالحی گرديزی و بالآخره چهار صد شاعر و عالم درين دربار تربيه شدند و شهكاری های شان در شرق و جهان تا كنون ورد زبانها ميباشد . هر نقاشی و كاردستی نيز بدوران اين شاهان به منتهای پيشرفت صورت گرفته بود ، معماری لشكرگاه ، قلعه بست ، چهل زينه قندهار ، منار های غزنی ، مقابر شاهان ،بند سلطان و صدهای ديگر از نشانه های خدمات توركها در افغانستان است . بدربار غوری های بزرگ علاوه ازينكه خود آن شاهان فرهنگی مآبان بودند منار جام و يادگار های ديگر آنها ورد زبانهای عام و خاص ميباشد . علاوتآ يادگار های بزرگ آنها در سرزمين نيم قاره هند بمشاهده ميرسد . بابريان در افغانستان يادگار های زيادی بجا مانده اند كه ذكر آنها در صفحات ديگر آورده شد و تنها بدربار نورالدين جهانگير ملقب به شهزاده سليم چهارصد شاعر بزرگ فارسی مستمری ميگرفتند و هزاران كتاب به دوران آنها نوشته شده و اكثرآ در موزيم های هند تاكنون محفوظ مانده اند و اگر آن كتب به افغانستان ميبود توسط حكام محمدزائی وبه فعاليت محمدگل مومند سوختانده ميشدند . البته اين خيلی مضحك ميباشد كه بدوران حكام توركی در افغانستان عمرانات صورت ميگيرد و كتب تآليف ميشوند وبدوره حكام متآخر ، آنها ازميان برده ميشوند وبدبختانه خودشان نيز مصدر كاری هم نميشوند . رياست بدست كسانی خطاست *** كه از دست شان دست ها برخداست بدوره كوشانی ها ، يفتلی ها ، كابل شاهان ، رتبيل شاهان ، شيران باميان ، تگين شاهان و لاويكان مثل هيكل های بزرگ باميان ، ديوار های كوه های آسه مايی و شيردروازه كابل و صد های ديگر تعمير و آباد شده كه يگانه افتخارات مردم افغانستان را تشكيل ميدهد . در قسمت انكشاف دادن دين مبين اسلام توسط توركها : سلطان محمود غزنوی بزرگ از توركان قرلوق افغانستان تنها در روی زمين دست كم پنجصد مليون انسان را مسلمان گردانيد و پدرش تمام گوشه های جنوبی و شرقی افغانستان را مسلمان ساخت . تنها در شهر بلخ از هزاران شيخ ، ملا ، فقها ، علمآ قدعلم كرده اند . از نمونه های كوچك آن كتاب “ فضايل بلخ “ ميباشد كه استاد حبيبی آنرا تحشيه و تعليق نموده اند ، “ هفتاد مشايخ بلخ “ هم از همان كتابهايی است كه فخر افغانستان ميباشد . منهاج سراج جوزجانی موًرخ بزرگ و موًلف كتاب “ طبقات ناصری “ از شبرغان ميباشد . دقيقی بلخی ، رابعه بلخی ، شهيد بلخی ، ناصر خسرو بلخی ، امير خسرو بلخی و صدها و هزاران تورك و تاجيك بلخ و توركستان افغانستان قابل مباهات و فخر كافه افغانستان ميباشند . امروز برر سر مولانای روم هفتاد و دو ملت برخاسته است و آن از عظمت مردم توركستان افغانستان ميباشد . اگر درباره علمآ ، مجتهدين ، صوفيان و عارفان ، شاعران و نويسندگان مردم تورك افغانستان سخن بگوئيم مثنوی هفت من ميشود ، آنچه را كه درين نقطه حساس ميخواهم بگويم كه در همين فعاليت های عرفانی ، تاجيكان دائم سهم داشته اند . در قسمت خدمات تورك ها به اسلام كتابهای زيادی نوشته شده است ، يك دانشمند برجسته پاكستان بنام خليل احمد حامدی ميگويد : « كلمه تورك هم معنی كلمه مسلم است » ( ص پنج در تاريكی ...) . حضرت امام بخاری رحمت الله عليه كتاب دوم جمله مسلمانان را تهيه و ترتيب نمود كه بنام “ صحيح بخاری “ ياد ميشود .امام ابومنصور مانريدی بعداز حضرت امام اعظم همه اساليب تمرين عبارت را به حنفيان جهان آموخت ، خلفای عثمانيه شش و نيم قرن خلافت اسلامی را چلاندند .بخارا مركز دين بود ، در سمرقند چهارونيم هزار امام گور هستند . امام جعفر هندوانی يا ابوحنيفه كوچك در بلخ دفن است . ابونصر فارابی معلم ثانی بعداز ارسطو از توركان اوزبيك است . ابوريحان البيرونی ، ابن سينای بلخی و صدهای ديگر فخر مردم افغانستان ميباشند . اگر درباره خدمات عموم توركان دنيا در دين مبين اسلام بحث برانيم ، مقالا هذا گنجايش آنرا ندارد . برای مزيد معلومات تنها درباره علمای توركستان غربی و امامان و فقها و علامه های آن دياربه كتاب خليل احمد حامدی بنام “ن در تاريكيهای سرخ “ مراجعه بفرمائيد . اكنون بر ميگرديم بياد حكام و شهريارانيكه در خاك فغليه افغانستان حكم راندند و توركی تبار بودند و بزبان توركی در خانه های خود صحبت مينمودند : يك :- لاويك ها در حدود سال صد قبل از ميلاد : - انوك بوسر ويا دوام لاويك ها در حدود يكصد و شصت ق . م . - برهتگين ها تا در حدود پيش از سال صد ق. م . كه شصت نسل ويا پشت بقول ابوريحان البيرونی حكم راندند . - شارتپه در حدود 430 ميلادی - كنك از نسل برهتگين در چهارصد ميلادی و فيروز بن كنك - سيری باميكان در حدود 480 ميلادی - خود ويه كه در حدود 400 ميلادی - سپاله پتی در حدود پنجصد ميلادی - يدمه در حدود پنجصد ميلادی - وكه ديوا توزك يبغو در حدود پنجصد ميلادی - رتبيل ، رتبيل دوم ، رتبيل اعظم و رتبيل از سی هجری تا دوصد وپنجاه وهشت هجری - شار معاصر هيوان تسنگ در حدود نه هجری - كابلشاه و كابلشاه بزرگ حدود سی وشش هجری - تاردوشاد ، نيزك ، شار يبغو، نيزك و نيزك معاصر - ابومسلم از نهم هجری تا يكصد وسی هجری - هو در حدود يكصد ونهم هجری - ماهوی سوری و شنسب تا امير سوری از ( 34 - 253 هجری ) - خانان ويا خاقان ( 164 هجری ) - شار معاصر منصور و مسلم ( 145 هجری ) - خنچل ( 164 هجری ) - تگين حدود يكصد وسی وچهار هجری - امير ناصر ، يكصد وشصت هجری - امير بنجی ، يكصد وهفتاد هجری - حسن بن شير باليق حدود ( 176 هجری ) و محمد بن خاقان ( 200 هجری ) - شار بقول ابن خرداد حدود ( 234 هجری ) - لكتورمان ، كلر ، سامند ، كملو ، بهيم ، جپه پاله ، انند پاله ،ترر جنيانه و بهيم پاله از دوصد هجری تا 417 هجری - افلج بن محمد ، منصور بن افلح ، ابوعلی ، مرسل بن منصور وسهل بن تيرسل از دوصد وهشتاد تا ( 450 هجری ) - شارباديك معاصر آلپتگين شار از سه صد وچهل و هفت تا ( 365 هجری ) - آلپتگين ، اسحاق ، بكاتگين ، پيری تگين ، سبكتگين “ سيويكتگين “ ، قرا تگين در حدود سال ( 352 - 370 هجری ) تواريخ نوشته بالا بسيار موًثق نميباشند ، استاد عبدالحی حبيبی از قول يكتعداد موًرخين و نيز از روی شواهد يك تعداد ررا تاريخگذاری كرده اند ، مآخذ ها عبارت اند از هيوان تسنگ ، ابوريحان البيرونی ، ابن خرداد ، ابن حوقل ، ووكونگ ، هونچاو وغيره ميباشند . دوره تخمينی پادشاهی توركان فوق الذكر از قبل از ميلاد تا دوره آخر سبكتگين پدر محمود غزنوی بيش از هزار سال ميشود . دو :- حكومت كوشانيان بزرگ حكومت كوشانيان بزرگ در افغانستان و هندوستان از تاريخ 70 قبل از ميلاد تا ظهور يفتليان در حدود 488 ميلادی دوام نمود و درين ميان در اواخر حكومت كوشانيهاساسانيهای ايران بر كوشانيان غلبه نمودند ولی هون های سفيد يا يفتليان كه از بقايایشاهان كوشانی يَوچی نژاد بودند در حدود 488 ميلادی قباد ايرانی را عقب زدند وباز امپراتوری يفتلی ها ويا اسلاف شان كوشانی ها را برقرار ساختند . سه :- يفتلی ها يفتلی ها نيز صدها سال در افغانستان حكم راندند كه شرح حال آنها را با كوشانيان نميتوانيم درين رساله بگنجانيم . درين قست درباره يك نوشته مرحوم استاد علامه حبيبی كه مربوط يفتليان ميباشد چند كلمه بگونه نقد تحرير ميگردد . استاد مينويسد : « آثار زبان و فرهنگ هپتاليان در السنه افغانی پشتو ، دری وغيره باقی مانده كه از آنجمله لقب “ خان “ تا كنون هم جزً نام هر افغان بود . و هر فرد افغان در هند بدين نام شهرت دارد . و تورخان و مهرگل هم نامهای بسيار مروج افغانيست ، همچنان لغات اولس “ ملت “ و جرگه “ مجلس شوری “ و يرغل “ ايلغار “ در پشتو و دری و نامهای سهاك ( = ساكه ) و خلجی ( = غلجی ) و ابدالی ( = هپتالی ) و كشانی ( = كوشانی ) و ميرويس ( = مهرويسه =مهره كوله =از خاندان آفتاب وغيره در افغانستان از همان عصر ساكه ها و كوشانيان و هپتاليان باقيست » ( ص 79 تاريخ مختصر ... ) . استاد مرحوم نگفته كه اولاده خود همان مردم تاكنون موجود اند و اينطور نبوده كه آنها حكومت كنند وباز بكدام جائی بروند . استد حبيبی بخاطريكه ابداليان پشتون تبار را به يفتليان برساند در كتاب تاريخ افغانستان بعداز اسلام در صفحه بيست و نهم چنين ميآورد : « و در عهد قبات بعداز 488 ميلادی هون های هفتلی ( خاندان ابدالی ) كه از نژاد آريائی بودند » ، نسبت به اين تحريفات تاريخ بايد قاطعآ گفت كه ابدالی ها اصلآ از پاكستان ميباشند و احمد شاه ابدالی در ملتان تولد شده و باز هون ها ويفتلی ها را به صد دليل و فاكت درين رساله ثابت ساختيم كه توركان ختائی ميباشند . از جانب ديگر دلايل زيادی ررا از قلم خود آن مرحوم آورديم كه آنها ( هون های سفيد ) آريائی نميباشند و كلمه “ خان “ را كه نام آريائی ناميده اند ، خود استاد در تعليقات طبقات ناصری درباره كلمه “ خان “ چنين ميآورد : « كلمات توركی : خان ملك اعظم و هريكی از بنی افراسياب كه خاقان هم ناميده ميشود ( ديوان 3 . 117 ) اما خاقان ملك اعظم تركست و خان رئيس ايشان پس خاقان مانند شانهشاه فرس ، خان خانان و رئيس الروًسآ باشد » ( مفاتح العلوم 37 ) ( ص 443 طبقات ناصری ) . اينجا استاد حبيبی به صراحت كلمه را توركی ميداند ولی در بالا آنرا به آريائی و ابدالی توجيه مينمايد . در قسمت دو كلمه ديگر « اولس و جرگه » كه اولس توركی و جرگه مغولی ميباشد در كتاب “ مرزهای همزيستی زبانها “ مراجعه شود و با دلايل زياد هردو توركی و مغولی ثابت شده اند . اين كلمات در وقت محمد شاهرشاه خان بنام لغت پشتو معرفی شده بودند كه كاملآ اشتباه ميباشد (( معلومات موًثق و صد در صد ديگر كه دربارره دو كلمه “ اولس و جرگه وجود دارد اينست كه نقل قولی از مقاله دكتور همت فاريابی تحت عنوان « جرگه امن منطقوی يك بازی سياسی » بدون كم وكاست صورت میگيرد : اصطلاح جرگه - بنظر ميرسد كه درين بحبوحه جرگه بازی های بعداز اجلاس بُن چند سخن كوتاه درمورد تعريف كلمه « جرگه » برای ازدياد معلومت بيهوده نخواهد بود : اصطلاح جرگه كه در تعاملات حيات سياسی و اجتماعی مردم افغانستان در رديف اصطلاحات گردهمآيی شامل گرديده و كاربرد وسيع در جامعه افغانستان دارد ، اين اصطلاح از فرهنگ مغول وزبان توركی اويغوری مآخوذ ميباشد . تلفظ واژه جرگه در اصل خود به زبان مُغلی « جُرغه » به ضم حرف “ ج “ وسكون حرف “ ر “ بوده و به معنی جلسه بزرگ قومی ميباشد . استعمال اين كلمه در جامعه مغول پيشينه عميق تاريخی دارد كه برای امروز نيز ازين واژه استفاده ميگردد . لقب “ تينگيز “ كه به معنی بحر بزرگ است ، با تدوير “جُرغه” سراسری قبايل مغل متشكل از خان های مغل برای تيموجين داده شد كه بعدآ بنام چنگيز خان « خان بزرگ » معروف گرديد . عظمت « جُرغه » در جامعه امروزی منگوليا بالاتر از اصطلاح سياسی كنگره معاصر بوده و اصطلاح « قورال خلقی » به نشست ويا جلسه دولتی پايانتر از جُرغه استعمال ميگردد . و همچنان اصطلاح “ اولس “ اوزبيگی كه در زبان پشتو نيز معمول و مستعمل است ، مآخوذ از زبان توركی اويغوری بوده و مستعمل به زبان های مغولی ، اوزبيكی ، تركمنی ، قزاقی ، قرغزی و آذربايجانی ميباشد كه اصل اين واژه بنابر گرامر قديم زبان اويغوری « اوْلْس » به سكون حروف “ واو “ و “ لام “ تلفظ گرديده است . جرگه كه در افغانستان از كاربرد سابقه تاريخی برخوردار است ، احتمالااصطلاح جرگه از ورود كوشانی ها در سرزمين بخدی “ بلخ “ در سال چهلم بعداز ميلاد مسيح به ميراث مانده است . نظرياتی هم وجود دارد كه مطابق آن واژه “ جرگه “ از زمان ورود چنگيز خان بدينسو در كشور افغانستان معمول گرديده است . ذكر اين معلومات بخاطری هم ضروری دانسته شد كه در مقاله ، رساله و حتی آثار علمی بعضی از نخبگان به ارتباط تعريف و مآخذ اصطلاح “ جرگه “ وهمچنان “ اولس “ معلومات غير دقيق ارايه گرديده بود . مآخذ اين معلومات يادداشت های نگارنده است كه در صحبت زنده با يك داكتر زبان شناس منگوليائی بنام دامبينيام دورچ خان در تابستان سال 2003 در هالند تهيه گرديده است “ ازطرف ويراستار “ )) . استاد محترم حبيبی سهاك را به ساكه مساوی ساخته اند درحاليكه اين كلمه از بقايای سكزی ها و سيستان و سجستان و سگستان گرفته شده و ارتباطی با آنچه استاد ميفرمايد ندارد . “ كوشانی” را به “ كشانی “ ارتباط ميدهند كه پر واضح است كه كوشانی و يفتلی به هيچ يك از كشانی پشتو ويا ابدالی ارتباط ندارد ، در توركستان جائی بنام “ كوشو تزايدام “ kocho Tsaidam وجود دارد كه جمله توركان ختای در آن جای زيست دارند و عقيده بسيار قوی اينست كه كوشانی از همين نسب “ كوشو “ گرفته شده اند . همچنان استاد محترم كلمه “ ميرويس “ را به مهرويسه ، مهره كوله و از خاندان آفتان گفته اند . استاد درينجا باز اشتباه بزرگ كرده اند و نام “ ميرويس “ بعداز اسلام در افغانستان آمده “مير” و “ويس” هردو الفاظ عربی ميباشند كه “مير” به اولاده چهاريار كبار تعلق ميابد و “ويس” هم از كلمات عبری عربی است كه “ويس قرنی” كه در اسلام شهرهً آفاق دارد ، بدوران آنحضرت “ص” ميزيست و اين كلمات به كلمات توركی توركستان چين قطعآ ارتباطی ندارد . همچنان در كلمه “تورخان” كه كاملآ توركی ميباشد و خود استاد هم در بالا آنرا توركی گفته اند ولی پشتو دوستی آنها ايشان را وادار ميسازد كه گفته های سابق شان فراموش گردد . استاد دريك جای ديگر در رد فرموده خود باز میآورند : « تگينان ، مانند امرای شمال هندوكش ايشان نيز از عناصر كوشانی و هفتلی اند كه در ازمنه قبل از اسلام به صفحات شمالی هندوكش و تخاررستان آمده و درينجا مليت وفرهنگ و تمدن اين سرزمين را پذيرفته و از رجال همين كشور شمرده ميشوند و حتی بنام يكی از يشان بين مجرای اررغنداب و هلمند در غرب قندهار كنونی ، شهری بود كه در دوره غزنويان آنرا تگين آباد گفتندی ..... تگين به كسر تين كلمه ترركيست » ( ص يصد ونه افغانستان بعداز ...) . اينك ملحظه فرموديد كه استاد درينجا آريائی بودن را فراموش و حق را گفته است ، چونكه ناگزير به كتاب لغات الترك محمود كاشغری رجوع نموده است . استاد حبيبی همچنان از زبان ابوريحان البيرونی پادشاهان كابل را تورك ميآورد :« در كابل پادشاهان ترك حكم ميراندند » ( ص هفتاد وپنج تاريخ افغانستان ) . سقوط دوره يفتلی ها در سنه 568 ميلادی صورت ميگيرد ولی بقايای شان تا اوايل اسلام بصورت امارت های كوچك باقی ميماند . « در افغانستان مركب از عناصر كوشانی ، هپتالی و خاندانهای تركی تا عصر اسلام باقی ماندند » ( ص 79 تاريخ مختصر ) . مدت حكومات شان در حدود شش ونيم قرن بوده است . چهار :- فريغونيان يا حكام جوزجانيان يك - امير فريغون ( 250 هجری ) ، دو - امير احمد بن فريغون ( 279 - 337 هجری ) ، سه - ابوحارث محمد بن احمد ( 337 - 389 هجرری ) ، چهار - فريغون بن محمد ( 394 هجری ) ، پنج - ابونصر احمد بن محمد ( 390 - 410 هجری ) ، شش - حسن بن ابونصر احمد ( 410 هجری ) فريغون در حدود يكصد وشصت سال حكم راندند ( از كتاب تاريخ مختصر افغانستان و او از چهارده مآخذ معتبر ) ، پنج :- بانيجور های تخارستان و بلخ يك - داود بن الياس از ) 233 - 258 هجری ) ، دو - ابو داود محمد بانيجور از ( 260 - 268 هجری ) ، سه - ابو جعفر احمد بن محمد از ( 279 - 288 هجری ) ، چهار - جعفر بن احمد بن محمد از ( 310 - 313 هجری ) ، پنج - احمد بن جعفر بن احمد در حدود ( 372 هجری ) ، بقرار تذكر استاد حبيبی ازين خاندان حكمرانان زيادی ديگر موجود بودند . اين خاندانها در حدود چهارصد وچهل سال حكومت كردند . شش :- شاران غرجستان يك - شار رشيد ( سنه 389 هجری بطور امير ) ، دو - ابونصر محمد بن اسد ( در حدود 405 هجری بطور امير ) ، سه - شار شاه ابو محمد ، چهار - شار اردشير ، پنج - شار ابراهيم بن اردشير ، شش - شار شاه بن ابراهيم ، تعداد سنوات حكمرانی شاران غرجستان از ( 389 هجری ) آغاز ميابد و تا زمان حكومت های مركزی غزنويان و حكمرانان غور بصورت پراكنده حكم ميراندند . هفت :- استاد حبيبی نام يك گروه از امرای اندراب را درر كتاب خود شامل ميسازد و ميفرمايد كه آنها نيز بمانند شاهان ماضی از اولاده كوشانی و هفتلی ميباشند . يك - مكتوم بن حرب در حدود ( 359 هجری ) ، دو - سهلان بن مكتوم از حدود ( 365 - 374 هجری ) ، هشت :- حكام غزنويان يك - از آلپتگين تا سبكتگين در ماده “يك” شرح داده شد كه از سال ( 351 - 387 هجری ) ميرسد . دو - اميرر اسمعيل بن سبكتگين ( 387 هجری ) ، سه - سلطان محمود غزنوی ولد سبكتگين از ( 387 - 432 هجری ) ، چهار- امير محمد بن سلطان محمود ( 421 هجری ) ، پنج - سلطان مسعود بن الطان مسعود ( 421 - 432 هجری ) ، شش - بار دوم محمد ولد سلطان محمود ( 432 هجری ) ، هفت - سلطان مودود بن سلطان مسعود ( 432 - 441 هجری ) ، هشت - مسعود شانی بن مودود ( 441 هجری ) ، نه - علی بن مسعود اول ( 441 هجری ) ، ده - عبدالرشيد بن محمود ( 441 - 444 هجری ) ، يازده - طغرل « از فاميل محمود نبود و يكی از غلامان محمود بشمار ميرفت » ( 444 هجری ) ، دوازده - فرخزاد بن مسعود اول ( 444 - 451 هجری ) ، سيزده - سلطان ابراهيم بن مسعود اول ( 451 - 492 هجری ) ، چهارده - علاوالدين بن مسعود سوم ( 492 - 509 هجری ) ، پانزده - شيرزاد بن مسعود سوم ( 509 هجری ) ، شانزده - ارسلان شاه بن مسعود سوم ( 509 - 511 هجری ) ، هفده - بهرامشاه بن مسعود سوم ( 511 - 552 هجری ) ، هژده - خسروشاه بن مهرام شاه ( 552 - 557 هجری ) ، نزده - خسرو ملك بن خسروشاه ( 557 - 583 هجری ) ، مدت حكومت غزنويان از دوره محمود غزنوی تا خسرو ملك در حدود يكصد ونودو شش سال بشمار ميرود و مدت حكمروائی غزنويان پيش از محمود سی و شش سال ميشود كه جمعآ اين توركان قرلقی دوصد و سی ودو سال فرمانروايان افغانستان بودند . نه :- سلجوقيان يك - السلطان ركن الدين ابوطالب طغرل بيگ محمد بن ميكائيل بن سلجوق ( 429 - 455 هجری ) ، دو - السلطان آلپ ارسلان بن جغری بيگ ، سه - السلطان ملكشاه بن آلپ ارسلان ، چهار - السلطان بركيارق بن ملكشاه ، پنج - السلطان محمد بن ملكشاه آلپ ارسلان ، شش - السلطان مغيث الدين سنجر بن ملكشاه ، هفت - السلطان محمود بن محمد بن ملكشاه ، هشت - السلطان طغرل بن محمد ، نه - السلطان مسعود بن محمد ، ده - السلطان ملكشاه بن محمود بن محمد بن ملكشاه ، يازده - السلطان محمد بن محمود بن محمد ، دوازده - السلطان سليمانشاه بن طغرل بن محمد ، سيزده - السلطان طغرل بن ارسلان ( آخرين ملك اهل سلاجقه ) . اين سلجوقيان در سرتاسر افغانستان حكمرانی نكرده اند و گوشه های شمال افغانستان يعنی توركستان افغانستان متعلق به آنها بود . ده :- دوران حكومت خوارزمشاهيان گرچه در تورك بودن اين پادشاهان شكی نيست و بازهم (( برای متحرفين تاريخ ياددهانی ميگردد كه “ويراستار” )) شبانكاره ای در مجمع الانساب كه تحقيقات زياد نموده تآكيد مينمايد كه : « اصل اين سلاطين “خوارزمشاهيان” هم از ترك است » ( ص 134 مجمع الانساب ) . يك - خوارزمشاه اتسزبن محمد بن انوشتگين ، دو - خوارزمشاه ايل ارسلان بن اتسز ، سه - خوارزمشاه سلطان شان بن ايل ارسلان ، چهار - خوارزمشاه تكش بن ايل ارسلان ، پنج - السلطان علاوالدين محمد بن تكش بن ايل ارسلان ، شش - سلطان معظم جلال الدين منكبرنی بن محمد بن تكش ، هفت - غياث الدين پيرشاه بن محمد بن تكش ، هشت - سلطان ركن الدين غور سانجی ، دودمان اول خوارزمشاهيان از ( 300 - 390 هجری ) ، دودمان دوم خوارزمشاهيان از ( 408 - 617 هجری ) ، جمعآ در حدود سه صد سال حكمراندند . يازده :- حكام غوری خاندان غوری های خلجی كه درين رساله درباره اصل و نسب آنها ذكر نموديم از قديم الايام منحيث امرای محلی و بعدآ به سلطنت های بزرگ دست يافتند و آنها جمله تركی التبار ها اند : يك - از دوره امير شنسب تا ملك شجاع الدين بن عزالدين از ( 40 - 550 هجری ) ، دو - علاوالين جهانسوز بن عزالدين از ( 544 - 551 هجری ) ، سه - سيف الدين بن عزالدين از ( 543 - 544 هجری ) ، چهار - ملك فخرالدين مسعود بن عزالدين ( 540 هجری ) ، پنج - سيف الدين محمد بن علاوالدين جهانسوز ( 551 هجری ) ، شش - غياث الدين محمد سام از ( 558 - 599 هجری ) ، هفت - سلطان معزالدين محمد سام از ( 569 - 602 هجری ) ، هشت - سلطان غياث الدين محمود بن غياث الدين محمد از ( 599 - 607 هجری ) ، نه - سلطان بهاوالدين سام بن محمود ( 607 هجری ) ، ده - علاوالدين اتسز بن علاوالدين جهانسوز از ( 607 - 611 ) ، يازده - علاوالدين در حكومت خود غور از ( 599 - 612 ) ، دوازده - ملك ناصرالدين ( حدود 618 هجری ) ، سيزده - سلطان شمس الدين بن فخرالدين مسعود ( حدود 650 هجری ) ، چهارده - سلطان بهاوالدين سام بن شمس الدين محمد از ( 587 - 602 هجری ) ، پانزده - جلال الدين بن بهاوالدين سام از ( 602 612 هجری ، شانزده - علاوالدين مسعود بن بهاوالدين مسعود سام از ( 602 - 612 هجری ) ، هفده - علاوالدين مسعود بن شمس الدين محمد ( حدود 610 هجری ) ، جمعآ دوران حكومت شان بيش از پنج صد سال بوده است . در كتاب طبقات ناصری كه منبع اصلی تحقيقات استاد حبيبی را تشكيل مينمايد ، عنوانی است بنام « السلاطين الشنسبيه بطخارستان و باميان » و ما جمله را در بالا بيك رديف گنجانيديم . در كتاب مذكور درباره تورك هائيكه در هند حكومت كردند و ارتباط مستقيم با سلاطين غور دارند آورده است كه جمله را شمسيه مينامند : يك - السلطان قطب الدين معزی ، دو - آرامشاه بن سلطان قطب الدين ، سه - الملك ناصرالدين قباچه المعزی چهار - بهاوالدين طغرل المعزی ، پنج - الملك الغازی اختيارالدين محمد بختيرالخلجی ، شش - الملك عزالدين محمد شيران خلج ، هفت - الملك علاوالدين علی مردان الخلجی ، هشت - الملك حسام الدين عوض حسين خلجی ، درباره سلاطين شمسيه هم منهاج سراج علاوه ميدارد : يك - السلطان المعظم شمس الد نياوالدين ابولمظفر التتمش سلطان ، دو - الملك سعيد ناصرالدين محمود بن السلطان ، سه - سلطان ركن الدين فيروزشاه ، چهار - بهآالدين طغرل المعزی، پنج - الملك غازی اختيار الدين محمد بختيار الخلجی ، شش - الملك عزالدين محمد شيران خلج ، هفت - الملك علآالدين عليمردان الخلجی ، هشت - الملك حسام الدين عوض حسين خلجی ، درباره سلاطين شمسيه هم منهاج سراج علاوه ميدارد : يك - السلطان المعظم شمس الدنياوالدين ابولمظفر التتمش سلطان ، دو- الملك السعيد ناصرالدين محمود بن السلطان ، سه - سلطان ركن الدين فيروزشاه ، چهار - السلطان رضيه الدنيا والدين بنت سلطان ، پنج - سلطان علآالدين مسعود شاه بن فيروزشاه ، شش - السلطان المعظم ناصرالدنيا والدين ابوالمظفر محمود بن سلطان . منهاج سراج در جلد دوم طبقات ناصری به تصحيح استاد حبيبی بدوام شاهان تورك در هند و افغانستان چنين ادامه ميدهد : يك - ملك تاجالدين سنجر كزلكخان « قزل خان - ويراستار » ، دو- ملك كبير خان اياز المعزی ، سه - ملك نصرالدين اتميرالبهائی ، چهار سيف الدين ايبك چه « آيبيگ چه- ويراستار » ، پنج - ملك سيف الدين ايبك ، شش - ملك نصرت الدين تايسی المعزی ، هفت - ملك عزالدين طغانخان طغرل ، هشت - ملك تمرخان « تلفظ تيمور بزبان توركی اويغوری تُمر ميباشد و اين كلمه معنی ديگری هم دارد - ويراستار » ، نه - ملك هندو خان مويدالدين مبارك الخازن ، ده - ملك اختيار الدين قراقُش خان ايتكين ، يازده - ملك اختيار الدين تونيه ، دوازده - اختيار الدين ايتكين، سيزده - ملك بدرالدين سنقر رومی ، چهارده -ملك تاج الدين سنجر قُتلق ، پانزده - تاج الدين سنجر كريتخان ، شانزده - الملك بت خان سيف الدين ايبك خطائی ، هفده - الملك تاج الدين سنجر ترخان ، هژده - الملك اختيارالدين يوزبك « يوزبيگ - ويراستار » طغرل خان ، نزده - الملك تاج الدين سنجر ارسلان خان الخوارزمی ، « ارسلان از زبان تورركی اويغوری به معنی شير دلاور و غران است - ويراستار » ، بيست - الملك عزالدين كشلوخان سلطانی ، بيست ويك - الملك سيف الدين اركلی دادبيگ ، بيست و دو - ملك بدرالدين نصرت خان سنقر صوفی ، بيست و سه - ملك نصرالدين شيرخان ، بيست و چهار - ملك كشلی خان سيف الدين ايبك ، بيست و پنج - الخاقان المعظم الخان الاعظم بهآ الحق والدين الغ خان بلبن السلطانی . دوازده :- حكام مغولی يك - چنگيز در افغانستان از ( 616 - 618 هجری ) ، دو - اوكدای بن چنگيز ( 618 هجری ) ، سه - چغتای بن چنگيز از ( 618 - 639 هجری ) ، چهار - تولی خان بن چنگيز خان ( در حدود 620 هجری ) ، پنج - قراهو لاكو بن تولی بن چنگيز از ( 639 - 649 هجری ) ، شش - ارغون بن اباقا بن هولاكو ( در حدود 643 هجری ) ، حكام مغول در حدود يكصد سال در افغانستان حكمراندند و بعداز آن امير تيمور ريشه چنگيزيان را برريد و خود برسرير قدرت آسيای مركزی و افغانستان وممالك ديگر نشست . سيزده :- حكام تيموريان در افغانستان امير تيمور در حقيقت پيش از ( 771 هجری ) بقدرت رسيده بود ولی زمانيكه وی اميرحسين مغولی را از پای درآورد ، آن سال ( 771 ) بود بنآ تارريخ حكومت او را از آن انتخاب كرده اند و او چهل سال حكمرانی نمود ، موضوعيكه بايد يادآور شد استاد حبيبی مرحوم نسبت امير تيمور را چنگيزی گفته است و اين البته برای يك تاريخ نويس اشتباه بزرگ است كه تكرار چنين اشتباهات در حق تاريخ يك مردم ميتواند گناه تلقی گردد . امير تيمور فرزند تراغای خان از قوم برلاس و يكی از خاندانهای نجيب و مشهور سمرقند در شهر كش “ شهر سبز “ ميباشد . بعداز امير تيمور كه خود امپراتورر بود و افغانستان را مربوط فتوحات خويش ساخته بود ، چندين نسل تا زمان سلطان حسين بايقرا در هرات و حضرت ظهيرالدين محمد بابر در كابل حكومت كردند . از بدخشان تابه هرات بشمول كابل و بلخ بدست اولاده امير تيمور بود . سلطان ابوسعيد كه تقريبآ خط مشی امير تيمور را تعقيب ميكرد ، به هريك از اولاده خود هر منطقه افغانستان را داده بود ، مثلآ در قندهار مراد ميرزا ، در كابل ميرزا الوغ بيگ و ميرزا ويس الدين و در هرات بابر ميرزا وغيره حكومت ميكردند . به هرصورت تيموريان از سال ( 771 - 920 هجری ) در افغانستان حكمراندند . حكام تيموری در هرات باستان يك - تيمور مشهور به كورگان و صاحبقران از ( 771 - 807 هجری ) ، دو - شهرخ ميرزا بن امير تيمور از ( 807 - 850 هجری ) ، سه - ميرزا الوغ بيگ بن شاهرخ از ( 850 - 853 هجری ) ، چهار - ميرزا عبدالطيف بن الوغ بيگ بن تيمور از ( 853 - 854 هجری ) ، پنج - ابولقاسم بابر بن بايسنقر ميرزا « برپا كننده رسانس در هرات و شرق » بن شاهرخ از ( 851 - 861 هجری ) ، شش - ابوسعيد ميرزا بن محمد ميرزا بن ميرانشاه بن امير تيمور از ( 861 - 873 هجری ) ، هفت - سلطان حسين ميرزا بن غياث الدين منصور بن بايقرا بن عمر شيخ بن امير تيمور از ( 873 - 911 هجری ) ، هشت - بديع الزمان ميرزا و مظفر حسين ميرزا . شاهان تيموری در هرات تخمينآ يكصد وچهل ويك سال پادشاهی نمودند و بعداز آن قوهً اوزبيگ خان شيبانی سلسله مذكور را از پای در انداخت . حكام ديگر تيمور ها در افغانستان يك - ظهيرالدين محمد بابر بن عمر شيخ بن ابوسعيد بن محمد بن ميران شان بن امير تيمور از ( 910 - 937 هجری ) ، دو - نصرالدين محمد همايون بن بابر از ( 937 - 963 هجری ) ، سه - كامران بن بابرشاه ( حدود ( 960 هجری ) ، چهار - جلال الدين محمد اكبر بن همايون از ( 963 - 1014 هجری ) ، پنج - محمد حكيم بن همايون ( حدود 990 هجری ) ، شش - جهانگير بن جلال الدين اكبر از ( 1014 - 1037 هجری ) ، هفت - شاه جهان بن جهانگير از ( 1037 - 1068 هجری ) ، هشت - اورنگ زيب بن شاه جهان از ( 1068 - 1118 هجری ) ، نه - معظم شاه بن عالمگير از ( 1118 - 1124 هجری ) ، در حقيقت بعداز اورنگ زيب كه امپراتور مقتدر بابری ، تيموری بود ، زعمای بزرگ برنخاستند . مجموع حكومت داری بابريان در افغانستان بشمول شاهان كوچك بابری در حدود 250 دوصد وپنجاه سال دوام نمود و درحقيقت دوره بابری ها در هندوستان بسال 1847 هجری خاتمه ميآبد كه انگليس ها جمله شهزادگان تورك مسلمان تيموری را سربريدند . چهاردهم:- ميران و شاهان محلی كه توركی تبار اند ميران ميمنه : تاريخ جلوس مير اول ميمنه 1751 ميلادی و ختم حكومت ميران 1884 ميلادی ، مير اول بنام حاجی خان ميمنگی آغاز كار 1751 ميلادی ، مير آخر بنام مير دلاور خان ختم كار 1884 ميلادی . شاهان درواز : شاهان درواز پيش از شاهان متآخر توركان قلماقی از نسل تورك های قرغز بودند و از همين شاهان قلماقی اولاده شان در اطراف كابل بنامهای گل آغه « گلبهار » ، جمال آغه و محمد آغه « در لوگر » بنابر علتی سكونت اختيار كردند ، ( اين سه شهزاده به حكمرانی درواز دل نبستند و گل آغه بنسبت عشقش به دختر زيبای سالنگی با دو برادرش درواز را ترك كردند ) . مدت حكومت قلماق ها طويل است و اسنادی درين خصوص بدست نداريم . شاهان متآخر درواز : نسب شاهان درواز كه شاهان متآخر كه ابولآبای آنها ندرر محمد خان پادشاه بلخ ميباشد به انترتيب معرفی ميگردد : يك - پادشاه بلخ ندر محمد خان بن دين محمد خان و تاريخ بحرالاسرار محمود كتابدار بنام او نوشته و اهدآ كرده است ،از ندر محمد خان دو فرزند بنامهای سبحان قلی خان و عبدالعزيز خان ، دو - سبحان قلی خان دو فرزند داشت ، اسكندرقلی خان و عبدالله خان ، سه - محمد مقيم خان فرزند عبدالله خان پادشاه بلخ كه سلسله اولاد های او در بلخ پادشاه شدند و كتابی بنام او « تاريخ مقيم خانی » تآليف شده است كه از نظر نگارنده گذشته است . يك - اسكندر قلی خان فرزند سبحان قلی كه شهزاده بلخ بامی بود ، بدرواز رفته و مقام شاهی درواز را با همكاری مردم درواز بدست آورد و شاهان همان قلماقی را از درواز معدوم ساختند .و شاه اول شاهان متآخر درواز همين اسكند قلی بيگ ميباشد . دو - شهً دروز خان ، سه - شهً سلطان محمود خان ، چهار - شهً تورك خان ، پنج - شهً محمد اسمايل خان ، شش - شهً محمد ابراهيم بيگ ، هفت - شهً محمد سراج خان ، هشت - شهً ابولفيض خان ، نه - شهً محمود شان . فرزند شهً ابولفيض خان عبارت از شهً محمد وليخان دروازی وكيل السلطنت اعليحضرت شاه امان الله غازی ميباشد . كتابی در باره اش ازين قلم تحرير و به چاپ رسيده است . ميران بدخشان : يك - مير ياربيگ خان ( پنجاه سال حكومت كرده ) ، دو - شاه سليمان بيگ ( هفت سال ) ، سه - مير يوسف علی خان ( پنج سال ) ، چهار - مير پادشاه فرزند مير يوسف علی ، پنج - مير ضيآ الدين ( هژده سال ) ، شش - مير سليمان خان بن شاه سليمان ، هفت - ميرزا نبات ابن مير ضيآ الدين ، هشت - مير پادشاه بن مير يوسف علی ، نه - سليمان خان ( هفت سال ) ، ده - سلطان شاه فرزند مير پادشاه ملقب به اژدهار ، ( ميرزا برهان الدين بن مير پادشاه و برادر سلطان شاه پادشاه اعزازی ) ، يازده - مير محمد شاه بار اول ، دوازده - آقسقال بهادر از طائفه قرلق مير نبود مگر حكومت كرده است ، سيزده - مير محمد شاه بار دوم از ( 1207 - 1237 قمری ) ، چهارده - مير سلطان ولد مير محمد شاه از ( 1237 - 1267 قمری ) ، پانزده - مير ياربيگ خان بن مير محمد شاه از آغاز سال 1267 قمری بر مسند ميری نشست ، شانزده - مير كلان برادر مير محمد شاه و عموی مير ياربيگ خان ( چهار سال ) ، هفده - مير سليمان شاه ولد مير محمد شاه از ( 1283 - 1285 قمری ) ، بعداز مير سليمان حكومت بدخشان از ( 1286 - 1300 قمری ) بدست خانان قطغن قرار گرفت . « قطغن به زبان توركی به معنی “ممنوع” است - ويراستار » ، هژده - مير ياربيگ خان ( پنج سال ) ، نزده - مير شاه زمان الدين ( بيست سال ، بعضی ها گويند كه او سی سال حكومت كرده است ) ، بيست - مير جهاندار شاه ( پنج سال ) ، مادران امير حبيب الله خان و سردار نصرالله خان دختر يكی از كنيز های همين مير بدخشانيست ، بيست و يك - مضراب شاه ( يك و نيم سال ) ، بيست ودو - بار دوم مير جهاندار شاه ( يك ونيم سال ) ، بيست وسه - مير محمود شاه ( پنج سال ) ، اين مير پدر مرحومه شاه بيگم مخفی بدخشی ميباشد ، بيست و چهار - مير عالم خان بن شاه سليمان ( يك سال ) ، (( بدخشان بمدت پنج سال در تصرف امير شيرعلی خان )) . بيست و پنج - مير بابا خان امير الامرآ ، بيست و شش - شهزاده حسن ولد ميرشاه ( دو فرزند اين پادشاه بنامهای مير زمان الدين خان و مير ياربيگ خان بدوره امير حبيب الله خان و شاه امان الله خان شهرت بسزائی داشتند ) ، بيست و هفت - مير عالم خان ( هفت ماه ) اين مير آخرين مير بدخشان بود . ميران بدخشان كه اصلآ از توركان سمرقند ميباشند به اين شكل آغاز حكومت آنها قرار گرفت : « امير ياری بيگ خان مع الامرآ آقسقالان خود عازم بلخ گرديده بملاقات سبحان قلی خان مشرف شده پس از چند روز مرخص گرديده و لاكن در حكومت و مسند ميرياری بيگ خان در خطه بدخشان برسم استقلال از طرف خان بلخ رخصت يافته بملك بدخشان آمدند .» ( ص نهم تاريخ بدخشان ) درين وقت پادشاه بلخ سبحان قلی خان بود و همين سبحان قلی خان است كه شهزاده خود را بنام اسكندر قلی خان منحيث پادشاه ملك درواز فرستاد . و معلوم است كه سبحان قلی خان قدرت زياد داشته است . آغاز حكومت ميران از 1068 تا دوره حكومت امير عبدالرحمن خان ميباشد كه تقريبآ سيصد سال حكومت كردند . شاهان شغنان و باميان ، در قسمت اينكه تورك ها به شغنان حكم رانده اند در چند جای آورديم و بآنهم اسناد كم وجود دارد ، اما ميران باميان كه جمله تورك ها بودند ، درباره شان درين مقاله نوشته شده است . همچنان در قسمت خان های قطغن كه مركز عمده شان خان آباد امروزی بود معلومات كمتر بدست آمد و درين مقاله شكل تفصيلی آنرا نياورديم . در احصائيه بالا از سلاطين تغلقيه ، لودی ها ، سوری ها ، خلج ها و ترخان ها كه زياده حكمروائی شان در سرزمين هندوستان كه تصرفات زيادی را به افغانستان هم دوام داده و زير نظارت وحكومت خود داشته اند درينجا ذكر ننموديم زيراكه موضوع بدان نسبت طويل ميگردد بنآ تا جائيكه امكان داشت تقريبآ بيش از بيست خانواده ويا سلسله حكام توركی را در افغانستان كه حكومت كردند و جمله آثار تاريخی و شهكاری ها مربوط آن شاهان تورك افغانستان بودند آورديم . اگر حكومت های تورك ها را در افغانستان در هر گوشه قرارر دهيم و همزمان سه يا چهار سلسله را در گوشه های مختلف افغانستان منحيث حكام بشناسيم دست كم سه هزار سال را توركان حكمروائی كردند . بطور مثال فريغونيان ، غزنويان ، سلجوقيان و غوران كه البته همزمان و گاهی مستقل حكومت كردند و اگر از هر يك عليده شمار شوند بازهم حدود سه هزار سال ويا زياده تر را دربر خواهد گرفت .و اين احصائيه شامل لاويك ها و انوك ها ميباشد كه استاد جنت مكان حبيبی آنها را به پشتونها نسب داده اند . و بايد مكررآ عرض شود كه اصلآ استاد از روی خيال موضوع را به پشتون كشانيده اند ، لاويك را كه كلمه اصل به “لويك” تبديل كرده و “لوی” را بزرگ و سردار ترجمه نموده و بعدآ در آن باره كتاب نوشته است كه اصلآ بصورت قطع اساس و ريشه ندارد ، آنها “لاويك ها” جمله از نژاد كوشانی ها ، يفتلی ها و هون های ختنی ميباشند كه قبلآ هم از گفته خود استاد ثابت ساختيم كه آنها ارتباطی به تبار پشتون ندارد . كلمات اصلی لاويك و انوك است و لويك فقط ساخته و بافته ميباشد ، فرضآ اگر ساخته نباشد ، خوانندگان را راجع ميسازيم به معنی لغت “لوی” كه در توركی چيست و چه معنی دارد ، و بنگريد متون توركی را از جمله نوشته ها و تحقيقات استاد برلاس را . عروق های تورك : اينك برای رفع اشتباه يك تعداد برادران تورك هزاره و ايماق وغيره آمار دقيق عروقهای توركان را ميآورم ، و ناگفته نماند كه تعداد عروق دقيق جمله توركان از امكان دور دست است تا در نوشته ها آورده شود ، زيرا ملت تورك يكی از ملت های بزرگ دنيا و در حدود سه صد وپنجاه مليون تخمين زده ميشوند كه در خاك آسيا و اروپا در قسمت های بزرگ حيات بسر ميبرند . اين عروق ها كه درينجا آورده ميشود بقرار تحقيقات دانشمند محترم مولو ابولاسفار محمد علی بلخی كه از كتب معتبر مخطوط و مطبوعه استخراج گرديده و نيز علاوتآ تحقيقات ديگر را ما برر آن علاوه نموديم : 1 - مين 2 يوز 3 قرق 4 اونغجت 5 جلاير 6 - سارای 7 اون ( هون ) 8 - قونغرات 9 - تورك هزاره ( تاتار ، نايمان ، توركمن ، زاولی ، بربری ، خلج ، غلج ، خلخ قرلق ، چگل ، لاچين ، چيچكه ، ترخان وغيره نامهای فرعی ديگر و البته نامهای زير كلمه هزاره كه درينجا آورده شدند در ميان اصل اقوام تورك وجود دارند و درينجا آورده ميشوند ) .10 - آلچين نيمان ( نايمان ) 12 - آرغين 13 - قبچاق 14 - چيچاك 15 - قلماق 16 - ايرات 17 - قارلوق ( قرلوق ) 18 - تورگاوت 19 - بوسلاق 20 - چمرچين 21 - قطغن ( قطغن قوم بزرگی است كه شامل ولايات بغلان ، تخار و قندوز “كندوز - روز روشن” ميباشد و نام يكی از خانهای بزرگ تورك نيز ميباشد ) 22 - قلچی 23 - كينگس 24 - بويراق 25 - قويرات 26 - بوزای 27 - ايماق ( ايماق ها كه دارای چهار قبيله ميباشد : تايمنی ، جمشيدی ، فيروزكوهی و زوری / در كنار زوری دونام ديگری ميآيد كه آنها سوری و تيموری ميباشند و اصل كلمه همان زوری است كه از “زوركوه” غورات وجه تسميه آن پديد آمده است ) . 28 - ۲۸ - ختای 29 - قانلی 30 - اوزجه 31 - قوچی ( قچی ) 32 - بولاچی 33 - اوفلاچی 34 - جولون 35 - جيت 36 - جيوت 37 - بوياوت 38 - اوترانچی 39 - ارلات 40 - كرايت 41 - اونغوت 42 - مانغيت 43 - قانغيت 44 - اويماوت 45 - قاچات 46 مركيت 47 - بورقاوت 48 - قورالاس 49 - قارلاف 50 - ايلچی 51 - قيش ليق 52 - اوغلان 53 - قدای 54 - تركمان 55 - دورمان 56 - تابين 57 - تاما 58 - جلاير 59 - مچت 60 - قيرداری 61 - رمادان 62 - مومون 63 - آدای 64 - توقسابه 65 - قرغز 66 - اويروچی 67 - جيرات 68 - بوزات 69 - اويسون 70 - جورگا 71 - باتاش ( تباش ) 72 - قويسون 73 - سولدوز 74 - تومای 75 - تاتار 76 - تيلاو 77 - قايان 78 - شرين 79 - قورلاوت 80 - چلقس 81 - اويغور 82 - ياباقو 83 - آغير 84 - بوزان 85 - بوزاق 86 - مويتان 87 - مجار 88 - قوچاليق 89 - چوران 90 - چورچوت 91 - بارين ( بهرين ) 92 - نقوس 93 - قزاق 94 - قره قلپاق 95 - قره چای 96 - قوچامن 97 - تورغاق 98 - قنگلو 99 - اوموت 100 - بغلان : ( بغلان اصلآ نام قومی است بمانند قطغن و ولايت بغلان بنام همان قوم منسوب است ) . 101 - لقی 102 - قرقين 103 - برلاس 104 - دورمان 105 - بچقر 106 - اورتاچی ( اوترنچی هم گويند در ارگو ) 107 - چوبرغان ( اصلآ شبرغان از همين كلمه گرفته شده است كه اعراب حرف “چ” را به حرف “ش” مبدل ساخته اند ) 108 - آلچين 109 - ارب ( عرب ) 110 - لاچی 111 - لنگور 112 - فولات چی 113 - ارلات 114 - جانی بای 115 - تويداق 116 - قوچاق 117 - موغول ( مغول ) 118 - چقماق 119 - يراق 120 - برلاق 121 - اسراق 122 - چولاق 123 - اورتاق 124 - براق 125 - قتماق 126 - ميركه 127 - بورلق 128 - ازاق 129 - چيچكه 130 -خلج 131 - لاچين 132 - چوگل 133 - ترخان و صد های ديگر . به اثر تحقيقات و كاوشها به اين نتيجه رسيديم كه تمام اقوام ويا به عباره ديگر خيل ها و طوائفيكه در ميان توررك ها موجود بوده ، عينآ در ميان تورك های هزاره وجود دارند . و دو كلمه مغول و عرب را كه درر رديف ديگر طوائف ملاحظه نموديم ، آنها مغول های تورك شده و اعراب تورك شده ميباشند ، البته مغول و تورك چندان تفاوتی ندارند ولی اعراب از نسل ديگر ميباشد كه برادروار در كنار هم زيست مينمايند . ادامه دارد

تاريخچه نژادها واقوام درافغانستان - فصل دوم تاجيكها

فصل دوم

تاجيك ها

كلمه “تاجيك” بسيار قدامت ندارد ولی قوم تاجيك از مردمان قديم توركستان و افغانستان ميباشند . از بس كه تورك با تاجيك بمدت هزاران سال زيست باهمی داشتند ، بسی از مردمان حتی بعضی از كسان در ايران هم اشتباهآ تورك را با تاجيك يكی ميدانستند . البته يكی دانستن اين دو برادر تاريخی كار مشروع و عالی است اما منظور از تفكيك خون ها و زبان و بعضی خصوصيات ديگر ويا به عباره ديگر شناسائی هريك بذات خودشان ميباشد ، تا باشد كه هركدام به تاريخ خود وباز هردو به تاريخ مشترك شان افتخار و مباهات نمايند .
حقيقتی را كه نميتوان از آن انكار كرد اينست كه تارريخ تاجيك بدون تورك و تاريخ تورك بدون تاجيك نميتواند مكمل شود ، گويا وقتيكه بحث از تورك مينمائيم در حقيقت در ظاهر ويا در پس پرده وجود تاجيك حتمی است و اگر از تاجيك حكايت داريم ، آن حكايت بدون موجوديت تورك نميتواند مكمل باشد .
يكی از دعوا های قدامت دربين توررك و تاجيك اينست كه كدام وقت كدام يك در توركستان كه اعراب آنرا ماوراالنهر نام گذاشته اند آمده اند ، و هردو دلايل زياد دارند و درست ترين جواب آنست كه هردو از آغاز مهاجرت ها در آن سرزمين بزررگ و با فيض و بركت نزديك به هم آمدند و اينكه هريك گلون ها پاره نموده و ميخواهند گويی سبقت بربايند ، ثبوت آن فقط خواب است و خيال .
تاريخ نشان ميدهد كه هريك كم از كم دوهزار سال پيش از امروز در آن سرزمين ها حيات بسر برده اند ، و پيش از آن نزد محققين مجهول است و برای اثبات قول خود دست به افسانه ميزنند “چون نديده اند حقيقت ، ره افسانه زدند” .
اگر مردم تورك ادعا نمايند كه سرزمين افغانستان و توركستان كبير محل بود وباش توركان ميباشد ، اين موضوع همچنان قابل پذيرش نميباشد ، درست است كه از روی منطق ، دليل و استدلال ميتوان امريه مذكور را بخاطريكه دست كم سه صد مليون نفوس دارند پذيرفت ، ولی موجوديت تاجيك با اين حكم از ميان ميرود ، چونكه با مقايسه به تورك تاجيكها قليل ميباشند . اما تاريخ تا جاييكه بياد دارد تاجيك نه بنام تاجيك ، بلكه بنام قوم آرين يا نژاد غير تورك در سرزمينهای خراسان و توركستان موجوديت خود را ثابت كرده اند و از آوان بيش از پنج هزار سال باينطرف چنان باهم مزج ، تركيب و مضمحل گرديده اند كه از هر نگاه بجز از چند كلمه متفاوت تاجيكی و توركی مشابهت های عام و تام دارند ، و كذا جدا ساختن اين دو طائفه نه تنها یك خيانت بشری است بلكه از جناياتی است كه تلافی آن بدست نميآيد . جوانی از سرزمين بدخشان ازطريق يكی از سايت های افغانستانی ها در اروپا به اين نگارنده انتقاد كرد و گفت تعصبی در خيال دارم . من در حيرت فرو رفتم و ناچار جوابی نوشتم بس قانع كننده و مدلل ، با آنكه از خدمات من ارجمند تاجيك برايش اقناع حاصل شده بود ، با آنهم فكر ناقرار او ، در نوشتن معذرت نامه اش وادار ساخته بود تا بگويد كه آيا كوشانی ها كيستند و اينك درين مقاله ويا رساله آنرا حل نموده ام .
تعصب داشتن جائی را نميگيرد . بخل و حسادت زمانی بی يك شخص يا اشخاص پيدا ميشود كه آنها خود را ناتوان و ضعيف تصور مينمايند و از جانب ديگر تنگ نظری شان بحدی ميرسد كه اگر كسی درباره نژادی يا قومی كه به آن رابطه دارد ، مينويسد ، فكر مينمايند كه برضد آنها چيزی نوشته شده است .
توصيه من به آنعده عزيزان اينست اولتر از همه حقيقت را درنظر بگيرند ، ديگر اينكه به جاف زدن ها ، خيز های بلند يك عده مبالغه كنندگان و تحريف كنندگان تاريخ وقعی نگذارند و سوم اينكه خودشان مطالعات عميق نموده ، متون را بخوانند و بدون تعرض بديگران و دروغ بافی و گزافه گويی قلم را بدست گرفته بنويسند و به قوم دوست داشتنی شان خدمت نمايند ، همچنان اجازه بدهند ، هركسی كه قوم خود را دوست دارد و درباره اش چيز های خوبی مينويسد ، بنويسد و خود نيز به قوم خويش بهترين الفاظ و زيباترين كلمات را استعمال نموده و خوبيهای شان را برملا سازند و اين حق مشروع شان ميباشد .
يكی از دوستان قوم برسر اقتدار افغانستان برآشفت و گفت كه آنها فاشيسم را پياده ساختند ، ولی وقتيكه خودش درباره قوم خود بيان داشت ، فاشيست تر از قوم برسر اقتدار خود را جلوه داد .برايش با عررض احترام گفتم كه وقتيكه آن قوم كار بدی را انجام داد ، افكار و نظريات شما هم مثل آنهاست ، پس بخود حق فاشيستی ميدهيد و بديگران اجازه آنرا نميدهيد .بهتر آنست كه اصلآ ريشه فاشيسم خشك گردد و هرقوم و مليت حقوق مساوی خود را بگيرند .
چون بحث ما درباره تاجيكان است ، پس رجوع مينمائيم به گفتن عظمت ، مقام و منزلت مردم تاجيك و تاجيكان بافرهنگ و با دانش .
از خواص و عوام شنيده ايم و در كتب تاريخ خوانده ايم كه افراسياب ابولآبای توركان جهان است و كيومرث جد اعلی تاجيكان ، فردوسی توسی كه قهرمان شهنامه سرائی است ، احتمالآ به نژاد ايرانی و با تاجيكان در خون وصلت دارد ، ولی اگر از كيومرث سخنی نميآورد ، معنی اش اينست كه “كيومرث” لغت عربی بوده چونكه فارسی حرف “ث” ندارد ، ازآن سبب زياده تر بمقابل افراسياب رستم و سهراب را قرار ميدهد ، و او چون اديب است و موًرخ نيست بنآ نميداند كه رستم زابلی است و نظر ديگر در فرهنگ ها طوريكه گفته شد اينست كه وی از سگستان يا سيستان توران ميباشد .
در تاريخ سيستان آمده است كه « ابولقاسم فردوسی شاهنامه به شعر كرد و بنام سلطان محمود كرد و چندين روز همی برخواند ، محمود گفت همه شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم است . ابولقاسم گفت زندگانی خداوند دراز باد ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد ، اما اين دانم كه خدايتعالی خويشتن را هيچ بنده چون رستم ديگر نيافريد ، اين بگفت و زمين بوسه كرد و برفت » ( ص هفت ) .
درينجا به خوبی دانسته ميشود كه اولآ فردوسی مداح بزرگ محمود بوده و تا جاييكه خودش ميگفت كه :
چو كودك لب از شير مادر ببست ***** به گهواره ، محمود گويد نخست
دوم اينكه فردوسی به افسانه رستم اعتقاد داشته درحاليكه هم افراسياب و هم رستم ، آنها همه بدون دليل و تاريخ معين باید به وقايع افسانوی شمرده شوند و نه تاريخ . خداوند ابولقاسم فردوسی را خير دهد كه بهتر از سروده های او بزبان فارسی وجود ندارد و خداوند نواسه امير تيمور صاحبقران - ميرزا بايسنقرا جنت نصيب سازد كه فقط يك جلد يافت شده شاهنامه را به پول هنگفت برابر به ده وزن شاهنامه طلا عرضه كرد و آنرا به پول گزاف بر سر خطاطان تكثير نمود كه بعضی از آن آثار جاويدان در موزيم ها يافت ميشوند
محمود بزرگ كه سلطان بزرگ و فاتح تقريبگ نيم شرق بود و خودش بزور وقوت رستم وهر بود و اگر پای اسپی را تاب ميداد ، پايش بزودی ميشكست و كاروايی های او حقيقت داشت و در تواريخ با اسناد ثبت است ولی داستان سرآ و مداح بزرگ حضرت فردوسی دليلی بر چشم ديد نداشت ولی يادگار زرينی به ادبيات فارسی گذاشت كه هيچ بشری نتوانسته تا اكنون بمانند او يادگاری چون شهنامه را داشته باشد .
در كتاب تاجيكان پيرامون اتنوگيز می آورد « در بين تاجيكان كوهستان آدمان با قيافه جنوبی بيشتر و صحرانوردان كمتر مشاهده ميشود . تاجيكان واديها باشند ، درر نتيجه آميزش با مغول صورتان ( تركان ) خون و پوست و سيمای خود را تا اندازهً ديگر كردند ، اما آميزش مغول - توركی چندان زياد نيست و از همين سبب تاجيكان و اوزبيكان ( توركان ) واديها و شهر ها به گروه اروپا صورتان داخل ميشوند و اين عقيده را انتروپولوگی تصديق ميكند ( خواجه يف ص 65 ) ( ص 50 ) .
نوشته بالا به شكل تاجيكی تاجيكستان است و اقلآ مفهومی از آن بدست آمده ميتواند .
پيدايش كلمه تاجيك تا جاييكه پيشتر هم گفتم وقت و تاريخ معيين ندارد ، امير تيمور گاهی خود را در كتاب “ منم تيمور جهانكشآ” تاجيك خطاب كرده بود و اقلآ اين تاريخ موجوديت تاجيك را به دوران امير تيمور در حدود قرن چهارده نشان ميدهد . امير تيمور گرچه خود تورك است ولی محبت او به تاجيك و تاجيكی زياد بود .
بعضی ها را عقيده برآنست كه “تاجيك” كلمه ايست كه از كلمه “تاجليك” توركی گرفته شده ، تاجليك يعنی صاحب تاج ، پادشاه ويا امپراتور بوده و البته به اثر گذشت زمان شكل محاوری آن “تاجيك” شده است .
عده يی به اين باور ميباشند كه “تاجيك” از “تازيك” عربی اخذ شده است كه به اثر تكرار عوام شكل آن به “تاجيك” درآمده است .
فكر ميشود كه نظر دوم معنی هايي درخود نهفته دارد . اسلام در توركستان و افغانستان از طريق ايران امروزی آمد و بی ترديد در ايران فارسی گويان وجود داشتند . از آن سبب ميتوان گفت كه دين اسلام ازطريق زبان فارسی به مناطق مذكور داخل شده و چون مبلغين يا فارسی بودند ويا عرب از طريق اين زبان و به همين زبان نشر دين را لازم ديدند ، مردم توركستان اين گروه را اولآ “تازيك” خواندند و بعدآ ازينكه ازدواج ها صورت گرفت و جمله مبلغين در زمينهای آن ديار مسكن گزين گرديدند ، ساكنان آنجا آنها را اولآ “تازيك” و بعدآ به مرور ايام تاجيك گفتند ، گويا از مادران تورك و از پدران آرين ها و اعراب ايجاد شده اند .
در گفته بالا منظور از قدامت تاجيك نيست بلكه دليل بر پيدايش كلمه است و اگر اين كلمه درست باشد قدامت كلمه تاجيك قرن چهارده ميباشد .
يكی از دلايل ديگر بر كلمه “تاجيك” چنين است كه تورك ها به گروه های فارسی زبان “تت” ويا “تات” را استعمال مينمودند و چنانچه نظر محمود كاشغری را از طريق نويسندهً تاجيكان در اتنوگيز چنين ميخوانيم « تركان مردم بومی اين ديار را “ تت “ ياد ميكنند . محمود كاشغری در ديوان لغات الترك مينويسد كه تركان همه اهالی ايران زبان كشغر و ختن ، هفت رود ماوراالنهر را تت ميناميدند » ( محمود كشغری صفحه 454 و اين قول به صفحه 24 تاجيكان )
از قول محمود كاشغری كه فرهنگ زبان توركی را هزار سال پيش نوشت چنين مفاد بدست ميآيد كه “ تت “ ها يا تاجيكان در توركستان شرقی كم از كم هزار سال پيش تشريف داشتند .
در طبقات ناصری به حصه تعليقات استاد عبدالحی حبيبی درباره تاجيك و تازيك شرح قابل ملاحظه فرموده اند كه ميخوانيم : « تاجيك و تازيك - اين نام مفرد بصورت فوق و جمع آن تازيكان در طبقات مكرر آمده ..... كه نام قديم يكی از طوايف آريائی فارسی زبان است در ماوراالنهر و افغانستان مرحوم ملك الشعرا بهار در كتاب سبك شناسی گويد : كه در طبقات ناصری تات به معنی تاجيك و تازيك آمده ..... » كذالك آن مرحوم شرح عجيبی بر تاجيك در ذيل صفحه نوشته كه از روی موازين علمی قابل تآمل است ، مينويسد ( ..... كه ايرانيان از قديم به مردم اجنبی تاچيك يا تازيك ميگفته اند . اين لفظ در زبان دری “تازی” تلفظ شد و رفته رفته خاص اعراب گرديد . ولی در توران و ماورالنهر لهجه قديم باقی و به اجانب تاجيك ميگفتند .بعداز اختلاط توركان آلتائی با فارسی زبانان آن سامان لفظ تاچيك به همان معنی داخل زبان توركی شد و فارسی زبانان را تاجيك خواندند . و اين كلمه بر فارسيان اطلاق گرديد و ترك و تاجيك گفته شد ) “ ص 385 طبقات ناصری و حبيبی از جلد سوم سبك شناسی صفحه 50 “
حضرت مولانا جلال الدين بلخی كه از توركان به اصطلاح خودش نيم توركستانی و نيمش فرغانی ميباشد درباره كلمه “تت” ويا “تات” چنين ابياتی دارد كه فرموده ملك الشعرآ بهار را تآييد مينمايد :
اگر تات سن وگر رومين وگر تورك ***** زبان بی زبانی را بيآموز
ويا به اين شكل :
اگر تتساك وگر رومساك وگر تورك ***** زبان بی زبانی را بيآموز (( از فرهنگ دهخدا ))
ازينكه ملك الشعرآ مرحوم ميگويد - ايرانيها از قديم به مردم اجنبی تاچيك ويا تاجيك ميگفته اند دور از حقيقت نيست ، با آنكه استاد حبيبی بر آن تآملات دارد ، زيرا ما درين بحث تاجيك گفتيم كه شايد كلمه تاجيك از تازيك گرفته شده باشد و آن تاجليك ويا تاجليك ويا توركی آن “تاجليك” ويا “تاچليك” شكل يافته باشد .
ملك الشعرا بهار بازهم آنچه ررا كه درين مقالهً تاجيك درباره تاجيك آورده شد مهر تآييد ميگذارد و ميگويد : بعداز اختلاط توركان آلتائی با فارسی زبانان آن سامان لفظ تاچليك به همان معنی داخل زبان توركی شده و فارسی زبانان را تاجيك خواندند . در حقيقت اين اختلاطی را كه استاد بهار به مردم آن ديار ميآورد ، همان اختلاطی است كه در صدر اسلام كه آن دين از طريق زبان فارسی به توران ( به اصطلاح بهار) يا توركستان داخل گرديد و ازدواج ها صورت گرفت آن نسل مختلط تورك و فارسی را تاجيك يا تازيك گفتند .
و چقدر استاد بهار زيبا گفتند كه : « و اين كلمه به فارسيان اطلاق گرديد و تورك وتاجيك گفته شد » چنانچه ابولاسفار بلخی ميآورد « خلاصه اينكه در ادبيات و تاريخ نام ترك و تاجيك بطور لازم و ملزوم همديگر در يك رديف به مفهوم يك ملت مذكور ميگردد » ( ص 65 خاطرات دودمان ..... )
حقيقتيكه انكار پذير نيست تاجيكان در ماورالنهر محدود ميباشند و نام تاجيك به تنهائی در آن منطقه درين اواخر ذكر ميگردد ورنه يك كلمه معتبر كه استاد بهار هم آنرا تآييد مينمايد عبارت از “تورك وتاجيك”بود وطول اعصار رديف هم آمده اند و طوريكه گفته شد دوجسم و يك روح اند و گفته های استاد بهار كه قدرت فتوای زبان و ادبيات فارسی ررا دارد قابل تآييد و تقدير ميباشد . زيرا همه جان كنی ها و زحمات ما به اين است كه اين دو ملت باهم پيوسته و شريك همه چيز درطول تاريخ يكی بودند و يكی ميباشند و اين همان روس استعمارگر و استالين خونخوار بود كه آنها را ازهم جدا كرد و آن مفكوره نحس در وقت كاميابی مجاهدين بر مردم تورك و تاجيك افغانستان اثر انداخت و افتراق منحوس بر سر زبانها جاری گرديد .
استاد حبيبی علاوه ميدارد : « مستشرق معروف آلمانی ماركوارت در كتاب ايرانشهر گويد : اين كلمه از تاتچيك گرفته شده و معنی آن در توركی زيردستان كوچك است ٫ تات بمعنی مقهور و مغلوب و زير دست و چيك از ادات تصغير است و اسمی است كه تركان با ايرانيان داده اند » ( ص 385 وحبيبی از كاوه برلن ص 7 شماره 4.5 ) .
استاد حبيبی به مفكوره بالا تآمل نشان ميدهد وی علاوه ميدارد : « محشی دانشمند برهان قاطع شرحی بر كلمه تاجيك نوشته كه ملخص آن چنين است : در ختنی Tajik در تركی تاجيك است ( چغتای 194 ) فرای نويسد : اشتقاق كلمه تاجيك محتملآ از شكل ايرانی شده “طايی” ( قبيله يی از عرب ) آمده با آنكه فيلوت در گرامر فارسی طبع كلكته 1919 ميلادی ( ص 245 ) آنرا مشتق از تاختن ميداند و اين قول بعيد است . توركان نام تاجيك را مانند “تات” به ايرانيان اطلاق ميكردند . استاد هنينگ تاجيك را تركی ميداند ٫ مركب از تا- ت ( ترك + چيك ) پسوند توركی جمعآ يعنی تبعه تورك ، و اين كلمه را با تازيك و تازی (طايی) لغت مرتبط نميداند . » ( ص 386 طبقات ناصری ) . در جايی ذكر كرده ايم كه شهر گرديز از قديم مردمش مردمش به تاجيك بودن مشهور اند و گفته ما ررا استاد حبيبی از قول هرودت تآييد ميكند : « در پكتيكا چهار قبيله زندگی ميكنند : گنداری ، اپاريتی ، ستاگيدی و داديكی (تاجيك) و اين داديكان كه موًلفين يونانی و لاتينی از آنها ياد كرده اند از قبايل قديم و از شاخه های قديم افغانستان اند كه امروز هم به همان نام قديم خود تاجيك ..... زيست ميكنند » ( ص 387 طبقات ناصری ) .
مولف كتاب « تاجيكان پيرامون اتنوگيز » رمز داشتن “تاج” را چنين توضيح ميدهد : « رمز تاجداری تاجيك از خصوصيات مردم آريان و شاهان آن تاج سر آنها ميباشد .
تاجگذاری از كيومرث اولين شاه آريائی شروع گرديد ، نخستين انسان آريائی بسر تاج گذاشت و همه وارثان او عنعنه را دوام داده خود را كيانيان تاجدار ناميدند » ( ص 18 )
اگر اين روايت بالا قرين به يقين باشد پس كلمه “تاجليك” توركان بر تاجيكان تثبيت ميگردد و توركان گفتند “تاجليك” ها و بعدآ تاجيك و اما خلق تاجيك به قرار كتاب مذكور و نوشته بابه جان غفوروف از زبان فارسی زبانان يا تاجيكان نگفته اند كه تاجيكان خود را “تاجيك” خطاب كرده باشند و قرعهً اين نامگذاری به تورك ها تعلق ميگيرد .
اگرچه بعداز اسلام فارسی زبانها در توركستانات بسيار كم حكومت كردند ولی پيش از اسلام يك تعداد در ايران چون ساسانيان وغيره حكمرانی كرده اند . و تاريخ معيين آنها را ما درينجا نميآوريم .
قدامت تاجيك ها بروی زمين بسيار قديم است و آنها از نژاد مردمان قديم دنيائيان ميباشند .و عمومآ به نلاد ايرانی و آرين ارتباط دارند اگرچه درين اواخر كلمه “آريانا” زياد شنيده ميشود ولی كتاب هايی به چاپ رسيده كه لفظ آريانا را نفی ميكند ، مثلآ دانشمند شهير و شناخته شده ايران بنام ناصر پور پيرار و يكی از نويسندگان افغانستان آقای سليمان راوش نيز تحقيقات گسترده را درين باره به خرچ داده است ، اما از كلمه ايرين ، ايران و آرين انكار ندارند و آقای ناصر پور پيرار عقيده ندارد كه هخامنشيان ايرانی باشند ، درين باره لطفآ به كتاب “ميخ آخر بر تابوت نظريه ی آريا ساز” مراجعه بفرمائيد و بابه جان غفوروف هم درباره كلمات آريانا قاطعانه پيچيده است .
در قسمت حيات و سكونت های تاجيكان چندين كتاب تحرير يافته كه هركدام حكايتگر قهرمانها ، بافرهنگ بودن ، قدامت تاريخی و نجابت مردم تاجيك ميباشد .
تاجيكستان درزمان استعمار روسها از جمله توركستان جدا شد و نام يك مملكت مستقل را بخود گرفت . قبلآ از آغاز حيات در توركستان تا زمان اشغال روسها اين مملكت جزً خاك توركستان بود . در آنوقت ها چندان تفاوت اندر ميان تورك و تاجيك نبود و كثافت تبعيض را روسها در ميان اين دو برادر پاش دادند و بعدآ در افغانستان بوقت حكومت مجاهدين ريشه تعصب دربين تورك و تاجيك آب داده شد .
اكنون تاجيك ها مدعی اند كه بخارا و سمرقند به نسبت اينكه دارای نفوس زياد تاجيك ميباشند بايد مربوط خاك تاجيكستان باشند . اين دعوا ، دعوائی است حل نميگردد ، زيرا سرزمينهای خاك های هردو قوم و حتح طوريكه در بخش بلخ آورديم ، بخارا را كلمه توركی ثابت ساختيم . مرحوم مير محمد صديق فرهنگ ميگويد « بخش بزرگ ساكنين اين سرزمين را مردمانی تشكيل ميدادند كه از شاخه هند و اروپائی نژاد آرين بودند و بعدآ بنام تاجيك شهرت يافتند .» ( ص 14 )
وی می افزايد كه مبدآ كلمه تاجيك صورتی از كلمه “تازيك” است و اين “تازی” نام يكی از قبايل “يمن” است و پس : « كسانيكه بدست اينان يعنی تازيان دين اسلام را پذيرفتند هم تازی و به تحريف تاجيك ناميده شدند » ( ص 14 ) از همين كسانيكه بدست تازی ها مسلمان شدند و مردمان شهرنشين بودند ، مردم آنها را باسم تازی ها و بعدآ به شكل تاجيك خطاب كردند .
فرهنگ ميفرمايد : « از نبشته چانگ كين سفير چين درسال 128 پيش از ميلاد ، از سرزمينهای واقع در كناره رود جيحون ديدن كرده بود نقل قول ميكند : “ در باختر مردمانی تاهيا سكونت داشتند كه در شهر های محصور به ديوار زندگی ميكردند و به بازرگان ميپرداختند” ص 15
بعدآ از روی قوانين زبانشناسی ميگويد كه تاهيا ميتواند شكل چينی تاجيك بشمار آيد .
مرحوم فرهنگ در بالا ميفرمايد كه تعدادی از مردم كه تاجيك شدند آنها متمدن تر از ديگران بودند و كذا آنها را كه شهر نشين باشند تاجيك خطاب كردند ولی اين دليل دهقان بودن آنها را رد ميكند .
درعين حال در كوهستان مركزی خراسان كه بنام غور و غرجستان يا مطلق جبال ياد ميشد مردمان ديگری بنام هزاره و نكودرری جا گرفتند ...... اينان با مردم محلی كه تاجيك آميخته با تورك بود و امرای آل شنسب و سلاطين غوری ازبين ايشان ظهورر كرده بودند آميزش يافته زبان آنها را با مخلوطی از لغات توركی و مغولی قبول كردند ( ص 15 )
از گفتار بالا ثابت ميگردد كه غوريان از ميان توركان سربرآوردند و آل شنسب كه شاهان شان در هند مقام يافتند هم از اهل تورك بودند . و بنگريد در بحث های غور و تورك كه دلايل زيادی را درين خصوص آورده ايم . و يكی از دلچسپ ترين فرموده های مرحوم فررهنگ اينست كه ميگويد : « اينان با مردم محلی كه تاجيك آميخته با تورك » گويا اين طائيفه در تاريخ ، در خون ، در حيات و ممات يكی ميباشند و پيوند های ناگسستنی دارند .
فرهنگ ميفرمايد : « در شمال هندوكش يكتعداد مردم تركی زبان از سابق موجود بود ، بعدآ يك عده اوزبيكان شيبانی در آنجا سكونت اختيار نموده به تدريج از خانه بدوشی به ده نشينی گراييدند و بمرور زمان قبايلی چند از تركمن و قرغيز كه با ايشان خويشاوندی داشتند به آنان پيوستند به علت وجود اين مردمان ترك زبان بود كه در سده نوزدهم ميلادی بخش های شمالی افغانستان به توركستان افغانی شهرت يافت » ( ص16 ) « اگرچنديكه صحت اين نظر آقای فرهنگ هيچگاهی از جانب ديگر منابع معتبر تاريخی تآييد نشده است زيراكه تمام تحقيقات علمی و تاريخی نشان داده است كه قسمت شمال افغانستان قرن ها قبل از سده نزدهم به توركستان مسمی بود» “ويبراستار” .
سمرقند را كه توركی ذكر كرديم ، بابه جان غفوروف موًلف كتاب “تاجيكان “ چنين ميفرمايد : « مركز سغد شهر سمرقند بود كه در شهرستان افراسياب موقعيت داشت » ) ص 408 )
سمر نام پادشاهی بود از توركان و شهر سمرقند را او ساخت (( امروز نام سمر ويا سمير برای توركان تاتار بيشترين كاربرد را دارد “ويبراستار” )) و فارسی زبانان در سمرقند بدوره امير تيمور زيادت يافت زيرا وی هزاران اسير هنرمند ، كاتب و عالم را از خاك ايران به آنجا آورد و پيش از آن موجوديت تاجيك حقيقت داشت ولی نه چندان اكثريتی .
حالا مشكل تورك و تاجيك اينست كه هرچه در خاك شان پيدا شود ازآن خود ميدانند و موضوع تاريخ مشترك را فراموش كررده اند ، چنانچه بابه جان غفوروف در كتاب تاجيكان چنين ميآورد : » از عصر برنجی آلات زيادی از شمال و جنوب تاجيكستان كشف گرديده اند ، در ساحل راست رودخانه سيحون سمت شرقی خجند در محل بيابانی قيراق قوم دها مسكن دوره ترقی و آخوين مرحله های عصر برنجی دريافت و تحقيق شده اند .» ( ص 26 ) .
درين اسناد غفوروف در هردو جمله موجوديت تورك را در سمرقند با آوردن نام افراسياب و قدامت تاريخی قيراق قوم را به زبان خود ميآورد كه حق است . اما ناگفته نماند كه بخارا ، سمرقند ، خجند و حصار و سغديانه يا پنجه كينت همه مال مشترك تورك و تاجيك است و تفكيك آن صعب و مشكل است .
نفوس تاجيك در توركستان به مانند قطره يی در بحر تورك ميباشد ، ولی كيفيت اعجازی كه لفظ تاجيكی دارد در وقت آزادی توركستان يعنی پيش از تسخير روسها زبان تاجيكی ده ها مرتبه زياده تر از امروز تكلم ميگرديد ، گويا اينكه جدايی مملكتی بنام تاجيكستان محدوديت زبان را به ميان آورد . چونكه تورك ها در طول تاريخ با اين زبان خوشبينی داشته و منحيث زبان دوم خود پذيرفته بودند . از جانب ديگر در قسمت تاريخ هم بر تاجيكان ضرر رسيد ، زيرا تاريخ كهن توران زمين ، ماورالنهر ، آسيای مركزی ويا توركستان بسيار پركيف و دراز ميباشد و حالا فقط تاريخ محدوده خاك تاجيكستان در نظر گرفته ميشود ، و مثال آنرا ميتوانيد در سطورر بالا از زبان بابه جان غفوروف بشنويد ، كه از قدامت قيراق قوم ها ذكر مينمايد ونه از تاجيك ها و اگر اينها يك مملكت ميبودند بنام هردو تمام ميشد .
مثال ديگر از زبان غفوروف ميآوريم : « در جنوب تاجيكستان ( مثلآ در حوالی شهر فرغانه ) آثار مسكن قبيله های عصر برنجی صحرايی پيدا گرديد . در واحه های واقع در مجرای سفلای نهر های قزل سو ، وخش و كافرنهان كه به رود پنج ميريزند ، قبرستانهای دوره آخر عصر برنجی ، يعنی اواسط و نيمه دوم قبل از ميلاد يافت شدند ......» ( ص 27 تاجيكان غفوروف ) .
شما خواننده محترم اينك دانسته خواهيد بود كه پيوند های نا گسستنی و تاريخ گره خورده تورك و تاجيك را چطور ميتوان ازهم جدا كرد ؟
اين نگارنده به سال 1992 مسيحی به نمايندگی از تاجيكان هندوستان ، پاكستان و بنگله ديش ويا به معنی ديگر نيم قاره هند به دعوت موًسسه جهانی “پيوند” تاجيكستان به امضای شادروان استاد عاصمی دعوت شدم .نام گردهمآيی بزرگ « تاجيكان جهان متحد شويد » بود و در ختم مجلس بحيث معاون آن سازمان بزرگ انتخاب گرديدم و تا اكنون هم افتخار ارتباط را در آن موًسسه دارم .
خيلی دلچسپ بود كه در آن مملكت مردم حق آنرا داشتند كه با تمام تاجيكان جهان همآواز شوند ولی درر افغانستان تاجيكان حق آنرا ندارند كه آزادانه با تاجيكان تاجيكستان و فارسی گويان ايران رابطه سياسی داشته باشند ، همچنانيكه تورك های افغانستان حق آنرا نداررند كه با تورك های جهان (( كه در حدود چهارصد مليون جمعيت دارند “ويبراستار” )) ارتباط سياسی ويا فرهنگی برقرار نمايند . گفتنی است كه يكی از فرزندان يك جاسوس پاكستان كه سالها قبل تابعيت افغانستان را بدست آورده بود ، يكروز چنين ميگفت كه تاجيك ها به تاجيكستان برايند و بروند و اوزبيك ها از افغانستان به اوزبيكستان بروند ، هزاره ها كه شيعه ميباشند به ايران بروند و پشه يی ها كه به مانند پشه بال دارند از افغانستان پرواز نمايند و بگذارند كه ما پشتونها كه قدامت پنج هزار سال را در افغانستان داريم آرام و تنها حيات بسر ببرريم . ازينجاست كه بعضی متعصبين عاری از عقل در داخل افغانستان با اين كلمات پوچ و فاقد معنی كه ضمنآ زهرآگين است ، مشكلات سياسی را توليد مينمايند ، گفتهً بالا از شنيدگی های مستقيم شخصی راقم ميباشد كه شكی و ترديدی در آن راه ندارد .
تا اینجا زياده تر در عموميات تاجيك سخن زده شد ، در افغانستان ما تاجيكان زياد داريم . بصورت عمومی از بندر چمن قندهار تا اسلام قلعه و از آنجا تا پامیر و از پامير تا به تورخم مليونها تاجيك اصيل حيات بسر ميبرند . ما در گرديز كه در سابق آنرا شهر تاجيك نشين ميشناختيم اكنون همه پشتو زبان شده اند . گرچه در بخش توركان هزاره قبيله مسعود را از قلم محترم حاج كاظم يزدانی تورك و توكيو يا تورك هزاره آورديم ولی در ميان اهل قلم قبيله مسعود را از نژاد تاجيك ميشناختند و منگل و زدران را تورك و مغول ميدانند .
امروز غوری های سرشناس غورستان كه سوابق شانرا در بخش غوری ها ذكر نموديم همه تاجيك شده اند و تنها بصورت افسانوی مردم در ميان خود ميگويند آنها در قديم به توركی صحبت ميكردند .
اكثريت قاطع توركان هزاره بزبان تاجيكی سخن ميگويند و تاجيكی آنها بسیار شيرين و خاص ميباشد .
تاجيك با ديگان ( دهگان - دهقان ) در تاريخ همرديف ذكر شده است در صفحات شرقی افغانستان كه جمله دين هندويی داشتند و امير سبكتگين (( سيويكتگين از كلمه توركی سيوماق - ويبراستار)) به نوشته استاد حبيبی آنها را مسلمان گردانيد ، به هزاران دهگان حيات بسر ميبردند ، كه حتی تا اكنون مردم پشتون آنها را دهگان يعنی فارسی زبانان خطاب مينمايند .
زابلستان ، غزنی و كابلستان سه ولايت عمده افغانستان را دررين رساله معرفی كرديم كه زياده تر آنها را تورك تازان و مراكز عمده توركان توكيو ويا خلجی ها ثابت نموديم ، اكنون همه بزبان تاجيكی خاص كابلی و غزنيچی تكلم مينمايند . آقای وفا معصومی كه يك قلم بدست است از تاجيكان غزنی ميباشد گفت كه تنها قرآ تاجيكان در رامك غزنی از حساب بيرون ميباشد . و در اطراف و مركز اين ولايت تاجيكان زياد بسر ميبرند .(( بادرنظرداشت تاريخ غزنه محتمل بر آنست كه اين همه مردمان تاجيك شده هزاره و ديگر توركتباران ميباشد .” ويبراستار” )) .
يكی از تاجيك دوستان باميان بنام محترم بسم الله باميانی از موجوديت تورك هزاره در باميان در كتاب “باميان” كاملآ انكار ميورزد و ميگويد كه باميانی ها همه تاجيك اند . و ما البته برعليه آن محترم چيزی ننوشتيم ولی تارريخ برعكس فرموده شان تثبيت ميكند كه باميان با تورك هزاره ساخته شده است ولی به هر شكلی كه هست اكنون در باميان همه بزبان روان تاجيكی سخن ميگويند .
مردمان خوست و فرنگ تخار ، نهرين و اشكمش ، دهنه غوری ، دوشی ، اندراب ، فرخار كه سابقهً آنها با اسناد زياد به تورك های توكيو ميرسند و ما دلايل زياد درين باره به صفحات ديگر آوررديم ، فعلآ جمله به زبان تاجيكی حرف ميزنند و تنها و تنها خود را بنام تورك ميشناسند و زبان شان همان زبان زيبا و اعجازی و پر كيف تاجيكی است .در فراه تاجيكان با اكسنت خاص آن محيط سخن ميگويند . استاد حبيبی ميگويد : در قندهار تاجيك هايی داريم كه پشتو ميگويند ولی قومآ تاجيك اند همچنان در قندهار بدشت توپ يا توپخانه تاجيكان قديمی حيات بسر ميبرند . هرات يا مركز اعلی خراسان زمين كه زمانی مركز امپراتوری تيموريان بود بجز از معدودی به توركی و پشتو ميگويند و اصلآ هرات باستان نقطه بزرگ و درشت تاجيكان ميباشد و اكسنت آنها با تاجيكی صفحات شمال ، دری توركان هزاره ، دری كابلستان فرق دارد .
درباره سيستان درين رساله معلومات زياد ارايه شد و تاريخ آنرا زياد شرح داديم ، فارسی آنها هم زيبائی زیاد دارد . بادغيس ولايتی است نيمه تورك و نيمه تاجيك .
از سرزمين بادغيس كه جانب شمال مشرق نظر افگنيم ، ولايات فارياب ، سرپل و جوزجان ، بلخ و سمنگان ، اصلآ تورك نشين های بسيار بومی و اصيل ميباشند ، ولی كی ميتواند ثابت نمايد كه اين خطه ها جای و سكونت تاجيكان نميباشد ، در هر گوشه و كنار ، در هر چند خانه بعد تاجيكان حيات بسر ميبرند و چنان باهم خلط شده اند كه مگر پليدترين و خائن ترين انسانی باشد كه آنها را ازهم جدا نمايد . مردمان سنگ چارك ، كوه نشين های سمنگان توركان هزاره اند كه جمله تاجيك شده اند و مخصوصآ سنگچاركی ها خود را تاجيكان اصيل ميشمارند . در ولايات فوق در حدود كمتر از يك قرن مردمان و قبايل پشتون بصورت ناقل تشريف آوردند و از آغاز شيوع اسلام اعراب در ولايات مذكور مسكن گزين شدند و هنوز آثار زبان عربی در اصطلاحات آنها ظاهر ميگردد ، مگر پشتونها زبان آبائی و اجدادی خود را حفظ كرده اند .
ولايت زيبای لوگرستان تاجيكان زياد دارد و طوريكه در خصوص محمد آغه ميدانيم كه آنها از اولاده شهزاده قرغزی دروازستان ميباشند و مابقی مردم لوگر كه تاجيكانش به اكسنت غزنچی سخن ميگويند اكثريت زياد دارند ، پشتونهای لوگرستان از شمار بيرون ميباشند .
اما در قسمت شمال پايتخت يا كابلستان در سرزمينهای كوهدامن ، كوهستان و پنجشير : بگرام پايتخت كوشانيان و يفتليان بود . استاليف و جبل السراج محل بودوباش های تابستانی تيموريان بشمار ميرفت .
رتبيل شاهان ، كابلشاهان در مركز كابل حكم ميراندند ، غوربند سرحد آخر غورستان - غرجستان ويا جاغوری ها بشمار میرفت . نواحی متذكره تا زمان ورود نادرشاه افشار كه از توركمنان ايران بود از قبل از ميلاد تا ورود نادر افشار ، جمله توركان درين محلات حكم راندند و طی پيش از دوهزار سال محل حكمرانی های تورك ها بشمار ميرفت ، بيش از دوهزار سال در محيط های شمالی عنصر تورك با تاجيك اختلاط داشتند و چنان اين دو موجود باهم چسپيده اند كه مگر به مانند بنی هاشم و شخص مقابلش ، با شمشير و ريختاندن خون اينها را جدا سازند و چه جائيكه اكنون در حدود بيش از نود در صد آنها تاجيكی زبان ميباشند و بنام تاجيك ياد ميشوند ، جمال آغه ، گل بهار ( گل آغه ) ، قره باغ ، بايان ، توتم ده و ده های ديگر اين سرزمين قهرمان زا نام های توركی ميباشد و بيش از دوازده قريه اكنون بزبان توركی تكلم مينمايند ، اين مردم نيز دری بخصوص دارند كه دری مردمان كابلستان فرق دارد . درين ولايات پشتونها بعدآ جای گرفتند .
گرچه من بزبان تاجيكی از طفوليت عادت گرفته و سخت دوست دارم ولی دری كابلستان اندر ميان عالم فارسی شيرين ترين ميباشد و رقيبی هم ندارد .
از گفته های بالا چنين مفاد بدست ميآيد كه بيش از نودو پنج در صد مردم افغانستان بزبان تاجيكی (دری -فارسی ) سخن ميگويند و تصادفآ هيچ زبانی درطول تاريخ نتوانسته است با زبان تاجيكی افغانستان رقابت نمايد . شايد يكتعداد سوال نمايند كه چرا تاجيكی را زبان ميگويم و لهجه نميگويم ، همه ميدانند كه «دری ، فارسی و تاجيكی » يك زبان و دارای يك ريشه ميباشند ولی بخاطر غرور ملی مردم تاجيك كه زبانشان بنام قوم شان ياد ميشود ، “زبان ةاجيكی” ميآوريم .
حالا سخنی چند درباره ارتباطات ناگسستنی تورك باتاجيك :
درباره طرز حكومت داری كوشانی ها ، يفتلی ها ، رتبيل شاهان ، نپكيان ، لاويك ها ، كابل شاهان ، تگين شاهان در كتب معلومات زياد داده شده است ، اما در خصوص مراودات و مكالمات آنها چندان معلومات موثق نداريم ، بدون ترديد جمله شاهان و فاميل هايشان بزبان عمومی “توركی” اويغوری صحبت مينمودند ، منظور از اويغوری كلمه عام است كه ختنيها ، كاشغری ها ، توكيو ها ، ژوان ژوان ها سيتی “ستی” ها و يوچی ها همه بصورت كل زير سايه همين كلمه « تورك اويغور » سخن ميگفتند .
اما بدوره صفاريان و سامانيان :
عيار مشهور سيستان يعقوب ليث صفاری و خلف او بر زبان فارسی در مقابل عربی انگشت تآييد گذاشتند و اينكه خودشان به كدام زبان در خانه ها گفت و شنود ميكردند معلومات دقيق وجود ندارد .
سامانيان زياده تر به تاجيك نسبت داده ميشوند ، نظر به اينكه تورك شناخته شوند اما در كتاب معتبر جامع التواريخ رشيدالدين فضل الله سامانيان را تورك گفته اند به اينطور : « در تاريح اغوز پسر ديپ يا وقوی آمده است كه اولاد و اعقاب او بطنآ بعد بطن پادشاه بودند تا رسالت محمد “ص” ..... طغررل بعداز مدت بيست سال پاهی ( پادشاهی ) مرد ..... توقاق ..... چون وفات يافت دو قور يا وقوی را به پادشاهی برداشتند ..... بعداز حادثه وی ، سامان يا وقوی يعنی اصيل زاده را بپادشاهی برداشتند ..... كه تازيكان او را سامان خدا گفتند كه پدر جمله سامانيان است » ( ص دو ، رشيدالدين )
همچنان بار تولد تورك شناس معروف روسی در كتاب “ تركستان نامه” به تآييد جامع التواريخ رشيد الدين ميگويد كه : « سبكتگين كه بعد ها انساب نويسان متملق وی را اخلاف شاهان باستانی ايرانی ناميدند يكی از تركان كافر بود كه بدست هم قبيله گان خود ( سامانيان ) ويا “مجاهدين” اسير ..... و به خراسان آورده شد » ( ص 554 )
البته دلايل ديگری بر تورك بودن سامانيان زياد است و تنها دلايل دو موًرخ بزرگ و قاب اعتماد را در بالا آورديم كه سامانيان توركی النسب و توركی التبار ميباشند ، و اين مطلب درباره “سامانیان” به نوشته اين نگارنده بعداز تآييد در بنياد موقوفات داكتر محمود افشار بطبع رسيده است . همچنان استاد حبيبی از آريائی بودن سامانيان انكار مينمايد ، چنانچه وی در زين الاخبار گرديزی نظر كسانی را كه شجره سامانيان را به كيومرث ميرساند بدينگونه جعل و ساختگی ميداند . « اين شجره نسب اگرچه مجعول است ولی جعل آنهم قديم است » ( زين الاخبار صفحه 32 )
و اينكه بار تولد امير سبكتگين را هم قبيله سامانيان ميداند ، معنی اين را دارد چون سبكتگين تورك است و هم قبيله آنها نيز تورك است . مثلآ در مجمع الانساب شبانكاره درباره شاهان غزنه گويد : « و اصل ايشان همه ترك است » ( ص 29 )
و باز امير سبكتگين كه با فاميل سامانيان بسیار دوست بود و خود را با ايشان بنی اعمام و حتی آنها را محدومين ميدانست خودش بزبان خود تورك بودن خود را چنين ميفرمايد : « ايشان گفتند چاره نيست از آنكه تو امير باشی ، سبكتگين گفت اين سخن ميگوئيد كه ما مردمان تركيم و درين ولايت حشمتی داريم و ملوك هندوستان از ما ترسيده اند » .
از گفتار بالا چنين برميآيد كه سامانيان هم تورك وهم تاجيك ميباشند ، و چون تاجيكان آنها را از خود دانسته و تصاحب كرده اند ، لذا ما هم سامانيان را در جمله شهرياران تاجيك ميشماريم .
اگرچه پايتخت شهرياران سامانيان در سغد و بخارا بود و مركز ايشان در افغانستان وجود نداشت و نيز اسناد زياد بلخی بودن آنها را بدست نداريم . بازهم درين مضمون شاهان سامانی را بنام شهرياران ويا حكام تاجيك ميآوريم :
يك - نصر اول سامانی از ( 261 - 279 هجری )
دو - اسمعيل بن احمد سامانی از ( 279 - 295 هجری )
سه - احمد بن اسماعيل سامانی از ( 295 - 301 هجری )
چهار - نصر دوم بن احمد سامانی ( 301 - 331 هجری )
پنج - نوح اول بن نصر سامانی از ) 331 - 343 هجری )
شش - عبدالملك اول بن نوح سامانی از ) 343 - 350 هجری )
هفت - منصور اول بن نوح سامانی از ) 350 - 366 هجری )
هشت - نوح دوم بن منصور سامانی از ( 366 - 387 هجری )
نه - منصور دوم بن نوح دوم از ( 387 389 هجری )
ده - عبدالملك دوم بن نوح دوم سامانی از ( 389 هجری )
يازده - ابو ابراهيم بن نوح دوم سامانی از ( 390 395 هجری )
بيتی هم درین باره آمده است :
گشته به امارت خراسان مذكور ***** نه تن بودند از آل سامان مشهور
به حساب و تحقيق اين نگارنده نه نفر آل سامان شهرت داشتند و دو شاه آخرين غيرمشهور بودند و از آن سبب در برخی از نوشته نه شخص را ذكر نموده اند .
و ديگر بعداز سامانیان در افغانستان تا زمان احمد شاه ابدالی جمله توركان حكومت كرده اند و طوريكه گفتيم قبل از آنهم شاهان تورك از قبل از ميلاد تا زمان سامانيان تورك ها حكام افغانستان بودند ، از جانب ديگر به وقت سامانيان هم آل آليتگين مستقلانه در غزنی حكومت ميكردند .
احمد شاه ابدالی كه حكومت افغانستان را بعداز نادرقلی خان افشار بدست آورد ، طور حكومتداری ررا از تورك ها نيك آموخته بود و خواهر احمد شاه ابدالی بنام بی بی صاجعه در قيد ازدواج نادر افشار قرار داشت و از آن سبب بود كه كوه الماس و دريای نور دو سنگ قيمت بها را بعداز مرگ نادر افشار برای احمد شاه ابدالی آورد . اين موضوع را دوام نميدهيم . موضوع بايد در قسمت پشتونها شرح ميگرديد .
در ختم شاهی شاه امن الله غازی ، يكنفر عيارر تاجيك بمانند سلفش يعقوب ليث صفاری شاه بسيار با عظمت اعليحضرت امان الله خان را كه تا چهار نسل پيش پدرانش پادشاهان افغانستان بودند بزور خود و همراهان عيارش از افغانستان فرار داد و خود به اريكه قدرت تكيه زد .
اين عيار خراسان بنام شاه حبيب الله خان كلكانی بود و او مرد متدين ، باغيرت ، شجاع و رزم آور و صادق بود . گرچه او بمانند شاهان ديگر افغانستان مثل امير عبدالرحمن خان از سواد بلند بهره نداشت ولی با نداشتن مشاورين خوب و نداشت تجربه كافی ، توسط عمال انگليس بعداز نه ماه از مقام شاهی كناره زده شد و بعدآ همه با دوستان بدار آويخته شدند .
تاجيكان اصيل منظورم از اصل ( خوب و خراب ) نيست بلكه اصيل به معنی اينكه اصلآ خون تاجيكی داشته باشند در سرتاسر افغانستان زياد ميباشند . در بدخشان اكثريت مردم از تاجيكان قديم و باشندگان اصلی ميباشند و طبعآ آميزش بی حد و اندازه با تورك ها دارند ، چاه آب تخار ، ورسج و قسمتی از دوستاق و بعضی نواحی در تخار نيز به تاجيكی صحبت مينمايند ، ديگر در ولايت قندز و بغلان تاجيكی گويان اصيل كثرت دارند .
قابل يادآوری ميباشد كه با آنكه تاجيكان در طول تاريخ دنيا و خاصتآ افغانستان حكومت نكرده اند ، اما سنت تاجيكی دوستی توركان از زمانه های بسيار قديم مخصوصآ بدوره شاهنشاهی محمود كبير آغاز يافت و تا اليوم دوام دارد ، مثالی داريم از منطقه خاش بدخشان كه جمعآ درر سابق دارای دوازده قريه بود ، از جمله دوازده چهار قريه آن تاجيكان و متباقی تورك بودند ، بيادداشت اين نگارنده در بين پنجاه سال حالا هشت قريه تاجيك زبان شده اند و چهار قريه همانطور تورك زبان باقی مانده اند . البته اين سحر و جذابيت زبان تاجيكی ميباشد و بس .
در جريان اين گفته اه در خصوص مقام منيع مردم نجيب ، شريف و با فرهنگ تاجيك بايد به حقايق و نظريات پائين نظر انداخت :
اولين سوال مهم و عمده اينست كه چه دليلی وجود دارد كه درين اواخر خصوصآ بدوران مجاهدين اختلاف در بين تورك و تاجيك دامن زده شد ؟ حضرت ابولمعانی كه توركی زبان اصل و ضمنآ شاعر درجه يك تاجيكی ميباشد بجواب سوال بالا چنين ميگويد :
ساز نافهميدگی كوك است كو علم و چه فضل
هركجا ديديم بحث تورك با تاجيك بود
ندانستن تاريخ مشتررك تورك و تاجيك يكی از عوامل عمده اختلاف است .خواندن تاريخ عمومی درباره اقوام به ادراك و فهم شخص ميافزايد و داشتن علم و فضيلتمندی خود دشمن تعصب بوده و تفوق طلبی را از ميان ميبردارد .
عقده های تاريخی كه گذشته است و دوباره تكرار هم نخواهد شد ، بصورت عمومی عقده ها حقارت توليد مينمايد . ولو كه يكی از اقوام برسر اقتدار ميبودند و هرگز به قوم مقابل سخت نگرفته باشند .
همين حالا كه اين نگارنده بخاطر تكميل مقاله هذا در حدود پنجاه كتاب بر سر ميز تحرير و روی قالين دارم ، حرفی و كلمه يی را در طول تاريخ پنج هزار سال توررك و تاجيك نيافته ام كه حكام تورك بر تاجيك ظلم كرده باشد .
دلچسپتر از همه اينكه درطول مدت طولانی حكام تورك وزرای خود را از تاجيك انتخاب نموده و آنها را بمدارج عالی رسانيده و خودمختار می ساختند .
فوق العاده تر از جمله احيآ زبان و فرهنگ تاجيك توسط تورك صورت يافته و درين باره بخوانيد تواريخ غزنويان ، غوريان ، تيموريان ، عثمانيان و سلجوقيان را .
در بالا از آن همه كه گفتيم شعرای درجه يك زبان و ادبيات فارسی ( تاجيكی و دری ) توركان بودند ، از جمله بصورت خلاصه ، مولانا جلال الدين محمد بلخی ، امير خسرو بلخی ، صائب تبريزی ، نظامی گنجوی ، خاقانی ، انوری ، زبيوردی ، ظهيرالدين فاريابی ، « نادم قيصاری ، عبدالموًمن حامد فاريابی - ويبراستار » ابولمعانی ميرزا عبدالقادر بيدل ، فرخی سيستانی بن جلوغ ( اولوغ بيگ ) ، قآانی ، ميرزا اسدلله غالب ، ، مسجدی ، هلالی ، هروی چغتائی ، لطفی هروی يا استاد خاتم الشعرآ عبدالررحمن جامی كه شادروان استاد علی رضوی همواره ميفرمود كه مولانا جامی تورك اوزبيگ بود و هنوز استاد دانشمند عبدالعلی نور امراری آنرا تآييد نكرده اند .همچنان صدها شاعر وهزاران نويسنده زبان فارسی مثل نهاج سراج موًلف طبقات ناصری وغيره توركی زبانان بودند . پس نتيجن چنين است كه فرهنگ فارسی محصول تورك ميباشد .هفتصد سال پيش حضرت مولانای بلخی فرموده بود :
تو برای وصل كردن آمدی
نی برای فصل كردن آمدی
اين تفكيك تعصب آميز از نگاه دين ، حقوق بشر ، اقتصاد و فرهنگ چه مفادی را به تبعيض كنندگان ميآورد ؟ فرضآ اگر كسی خواسته باشد اقوام تورك را با اقوام تاجيك جدا كند ، آيا در دنيا آن قدرت وجود دارد كه وصلت و پيوند انسانهاييكه پنج هزار سال به اينطرف استخوان و رگ و پوست شان يكی شده و خواص انسانی بخصوصی از نگاه فرهنگ و روانی مشترك پيدا كرده است از هم جدا نمايد .
آن جوان بی باك و متعصبيكه در اوكرائين ، در جرمنی ويا غرب در گوشه خانه يی نشسته و گاهی هم خود را نشه ميسازد ، آيا خبر دارد كه وضع تاجيكان چاه آب ، درواز ، درائيم ، راغ ، كشم ، دره های پنجشير ، دشت های سوزان نيمروز و فراه ، كوه پايه های سالنگ و قشلاق های دور افتاده كل افغانستان بكدام وجه پائين و خراب حيات بسر ميبررند و بيك لقمه نان جو ويا ارزن محتاج ميباشند . آن معصومان و بيچاره گان از مرگ خود خبر دارند ولی به معنی تعصب پی نبرده اند ، مشكل آنها مشكل شكم است و مرگ و مير فرزندان و مادران حامله وغيره آيا جوانان كه ظرفيت شنيدن قهرمانيهای واقعی يك قوم را ندارند ، گاهی هم پا را لچ نموده و به خدمت بينوايان قوم خود شتافته اند يا ني و آيا تاريخ غورات را درين اواخر خوانده اند كه بيش از صدهزار نفر از فاقگی و گرسنگی مردند و خوراك حيوانات وحشی و درندگان و پرندگان گوشت خوار شدند .
داشتن محبت به قوم و قبيله بايد بشكل محبت مادر به فرزند باشد ، چونكه مادر فرزندش را دوست ميدارد بنآ از دل مادران ديگر و حقوق اطفال ديگران پی ميبرد ، و از آن سبب به اطفال ديگران علاقمند و در همه اوقات با ايشان مراودات و علاقمند ميگردد . اما زهر تعصب داشتن چنان در وجود تبعيض كنندگان اثر بد مياندازد كه ميگويند فقط ما خوب هستيم و ديگران حق ندارند كه خوب باشند ويا راجع به خود سخن بگويند .
درحاليكه حرف های بالا را از صميم قلب بقلم آورديم ولی يك مطلب ناگفته نماند كه فاشيزم و ناسيوناليزم در جهان اسلام و در عالم انسانی مردود است ، از آن سبب مجادلات ما بمقابل تفوق طلبی ها ، فاشيزم و تبعيض دوام خواهد داشت . اميدواريم كه با لطف و كرم الهی همه جامعه افغانستان يكی باشند و بمانند يك كتله و برادرر زيست باهم نمايند .
بخاطريكه زير سوال نيايم يك موضوع مهم را بايد بگويم كه آخرين حكومت تاجيك ها در افغانستان يك حكومت بی كفايت و ناكام بود . زيرا تورك ها و تاجيك ها كه يك روح در دو جسم بودند ، از هم قهرآ جدا ساخته شدند ، و آنچه ارتباطات خوبيكه بين اين دو برادر بوقت حكمرانی تورك ها محكم شده بود با شمشير بريدند و از آنست كه ناكام شدند .
درباره عموميات و خصوصيات قوم نجيب ، شريف و با فرهنگ تاجيك كتابی را بنام “بزم تاجيك” تهيه كرده ام كه تاجيك ها ، تاريخ و فرهنگ شان را بخوبی شرح داده معرفی مينمايد .
ارتباط من با تاجيك و تاجيكی بيش از تورك ها ، بيش از تورك های هزاره و بيش از پشتونها ميباشد . شمه ای از كارهاييكه در خصوص تاجيكی انجام داده ام بقرارر ذيل ميباشد :
1 -يك كتاب دو جلده “گوراوغلی” را تهيه و ترتيب نمودم كه به ادبيات خالص و كهن تاجيكی بدخشان است . و در حقيقت ادبيات شفائی تاجيك را با داستانهای قهرمان توركستان گوراوغلی زنده ميسازد ،
2 - “كتاب ضرب المثل های دری افغانستان” كه تقريبآ چهل و چند سال پيش بمدت زحمت ده سال تكميل كرده بودم اولآ بنام “امثال و حكم دری” و بعدآ بنام بالا هفت بار در مطبوعات برونمرزی بشمول ايران و درونمرزی بچاپ رسيد . تعداد امثال جمعآوری شده نزديك به ده هزار ضرب المثل ميباشد .و كاريكه درينباره انجام داده ام بی نظير ميباشد و زبان تاجيكی را يكبار ديگر جان تازه بخشيده ام ، اگر كسانيكه بعداز من در زمينه مينويسند يقينآ تقليدی است و نقلی زيرا اولتر از همه من آن كار را انجام داده ام .
3 - دوكتاب ديگر در باره دوبيتی های تاجيكی گردآوری و نوشته ام ، يكی بنام “فلك های كهسار” كه در مجله آريانا نشرريه انجمن تاريخ سلسلتآ به چاپ رسيد و بعضی از آن توسط استاد عبدالحق واله به زبان انگليسی ترجمه ودرانجمن مذكور به چاپ رسانيده شد . جلد بعدی دوبيتی ها را بنام “دوبيتی های تاجيكی” مكمل ساختم ويكی از دستگاه های فرهنگی ايران آنرا در اسلام آباد به چاپ رسانيد و چاپ دوم آن انشاالله عنقريب در تهران به چاپ خواهد رسيد .
4 - “فرهنگ تاجيكی” فرهنگيست كه قسمت اول آن چندين سال بصورت مسلسل در مجله “ادب” دانشگاه كابل بچاپ رسيد و در ايران هم شهرت خوبی را كسب كرد ، درحال چاپ در پشاور بصورت مجلد است .
5 - “بزم تاجيك” اصلآ ره آورد سفر تاجيكستان در سال 1992 م ميباشد ، ولی بداخل آن از بزرگان فرهنگيان و ديگر خواص و طبعيت مردم تاجيك سخن گفته شده است ، و ضرورت بيك تجديد نظر داراد .
6 - حكيم ناصر خسرو قباديانی بلخی ، از قهرمانان اول زبان تاجيكی و خودش نيز از نسل تاجيك ميباشد كه نوشته كوچك بيست و چهار صفیه يی استاد بزرگ سخن خليل الله خليلی را درباره اش وسعت داده ، درباره خود ناصر خسرو و درباره تاجيكان بدخشان شرح و بسط زياد علاوه نمودم و آن كتاب در يونورسيتی دهلی به چاپ رسيد .
7 - “بكمك تاجيكان بشتابيم” كتاب ديگريست كه از طريق جريده كاروان نوشته و به چاپ رسانيدم . و اين زمانی بود كه وضع اقتصادی و سياسی تاجيكستان بحالت بد مشاهده ميشد و استاد شكرالله كهگدای رئيس جريده كاروان ميخواست كسی درباره مردم تاجيك های تاجيكستان معلومات بدهد چون نوشته اينجانب طولانی بود بنآ بشكل يك رساله بزرگ تهيه گرديد . 1995 - 1996 م .
8 - كتاب ضخيم ديگر بنام “شاه محمد وليخان دروازی وكيل السلطنت اعليحضرت امان الله خان غازی “ را تحرير داشتم كه درسال 2007 م به پاكستان به طبع رسيد .
شاه محمد وليخان دروازی ، كه زادگاه او درواز بدخشان است و دروازيان بصورت عموم مردم تاجيك زبان ميباشند . سوابق محمد ولی خان دروازی كه در حقيقت كفالت سلطنت افغانستان را نه سال برای امان الله خان انجام داد ، بعداز سامانيان اولين تاجيكی بود ، شهرياری فوق العاده عالی را انجام داده است و البته طوريكه به سوابق فاميلی او نگاهی نظر صورت گرفت اصلآ از احفاد شاهان بلخ و نژادآ به تورك و مغول ارتباط ميگيرد به اين شكل :
ندر محمد خان پادشاه بلخ فرزند دين محمد خان است كه تاريخ بحرالاسرار را محمود كتابدار بنام او مصدر و بخواهش او نگاشته است . ندر محمد خان دو فرزند بنامهای سبحانقلی خان و عبدالعزيز خان داشته و سبحانقلی خان دارای فرزندانی بنام اسكندرقلی خان و عبدالله خان بوده و محمد مقيم خان نواسه اوست .( معلومات از كتاب “ بخش بلخ ، تاريخ بحرالاسرار فی مناقب الاخبار ، تحشيه و تعليق مايل هروی ، كابل 1360 هجری ) و مقيم خان نيز از پادشاهان مهم بلخ ميباشد كه تاريخ مقيم خانی بنام او يكی كتب تاريخی معتبر افغانستان ميباشد .
از اسكندر قلی خان كه در سطر بالا ذكرش بعمل آمد ، اولاده او جمله شاهان متآخر درواز ميباشد كه آخرين شخص مهم آن فاميل شاه محمد وليخان دروازی بدخشی است ، “رجوع شود به كتاب مذكور”
9 - مقالات زياد به معرفی شخصيت های بزرگ درباره ناصر خسرو ، استاد خليلی ، استاد رودكی پدر شعر تاجيكی دری يا زبان درباريان ، درباره شاه عبدالله يمگی بدخشی عالم بزرگ تاجيك ، جمشيد شعله چاه آبی ، عارف چاه آبی ، استاد محمد هاشم واسوخت و ده های ديگر كه هريك ثبت تاريخ ميباشد .
10 - اشتراك و سهم گرفتن در مجلس جهانی “تاجيكان جهان متحد شويد” به شهر دوشنبه 1992 م كه از فعالين اول جلسه بشمار ميرفتم و بيانيه های بسيار طولانی درباره نفوذ تاجيكان و تاجيكی در نيم قاره هند را در جلسات ، راديو های تاجيكستان و تلويزيون آن كشور انجام دادم .
گفته ها و اعمال بالا كمترين خدمت به جامعه تاجيك بوده كه هنوز هم نوشته های زيادی را زير پلان دارم و تاجاييكه به تاجيكستان سفر كردم و در افغانستان زندگی كرده ام تا اكنون كسی نتوانسته كه برابر من در ميان تاجيكان درباره تاجيك و زبان تاجيكی خدمات زياد فرهنگی نموده باشد . جای بسيار تآسف بود كه شخصی بنام آقای ميرزائی اين عاجز را متهم به تعصب داشتن كرد و جوابش را در سايت آريائی ادا كردم .
بمجرديكه يك شخص عادت تنگنظری را بخود گرفت همينكه هركس درباره حقايق قوم و نژاد خود را بدون بدون مبالغه بيان كند ، آنرا متهم به تفوق طلبی و تعصب داشتن ميسازد زيرا از بسكه بدبينی ها وجود دارد ظرفيت شنيدن واقعی تاريخ را ندارد . اما اگر همان اشخاص ويا شخص فرضآ تاجيك باشد و كارهای فرهنگی بالائی مرا بخواند هرگز مرا متهم به تفوق طلبی يا تعصب نمی نمايد .
مگر تا اكنون شنيده ام كه توركی، تورك هزاره ای يا پشتونی در زمينه مرا متهم به متعصب بودن بنمايند با اينكه آنها تاجيك نميباشند .

ادامه دارد