zondag 30 maart 2008

.تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان - تورك قزلباش

تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان - تورك قزلباش
تورك قزلباش


پروفيسور عنايت الله شهرانی
تاريخ اين كلمه توركی بعداز دوره امير تيمور جهانكشآ بلند شده است . قزل در توركی بمعنی “سرخ” و “باش” سر معنی ميدهد كه تحت الفظی آن “سرخ سر” ولی بمفهوم “كلاه سرخ” در ميان اردو ويا عساكر پذيرفته شده است .
اولين بار اين تركيب زيبا يا صاحبان كلاه قرمزی بدوره اولاده شاه صفی ولی استعمال گشت و بعداز آن اين گروپ بمانند “ينگ چريان” ونه به اندازه شان صاحب قدرت خوب بودند بلكه عمومآ و مستقيمآ بفرمان حكام كار ميكردند .
“ينگ چريان” از نوجوانان تشكيل شده بودند كه بعداز استقرار و كثرت نفوس شان بمقام خلافت نفوذ آنها بحدی رسيده بود كه يك خليفه را از ميان برميداشتند و خليفه ديگری را بمقام خلافت عثمانی مينشاندند .
ولی قزل باشان اصلآ از اسيران جنگی امير تيمور بودند كه امير تيمور آنها را در برگشت بعداز فتح خليفه مقتدر توركيه اسلامی سلطان بايزيد يلدرم به اردبيل آذربايجان باخود داشت و ميخواست آنها را به سمرقند ببرد . ولی حضرت خواجه علی خلف مولانا صدرالدين نبيره جناب سيد شاه صفی الدين ولی (رح) كه امير تيمور به او و فاميلش ارادت داشت مانع بردن اسرآ به سمرقند شد و چون آنها مسن تر از دوره های اول “ينگ چری” های توركيه بودند ، بمريدی شيخ صفوی خواجه علی نشستند و زياده تر از شكل عسكری به روحانيون وبعباره ديگر بمريدان شيخ ميماندند . ازآنرو در آغاز نام شان را قزل باش نگذاشته بودند ،
سپس بعداز چند نسل آن زمان كه شاه اسماعيل صفوی آهنگ جهانداری نموده و خانقآ را بجای خود گذاشته وبر تخت سلطنت نشست همين اولاده مريدان را كه از زمان جدش خواجه علی مانده بودند ، گارد محافظ و رزمندگان تعيين نمود و نام شان را “قزلباش” گذاشت .
وجه تسميه قزلباش را بهتر است از زبان سردفتر موًرخان عباس شيروانی بشنويم : « نگاشته اند كه هرگاه امير تيمور كورگان بجنگ شتافت بشهر اردبيل رسيد خبر كرامات و خرق و عادات حضرت خواجه علی خلف مولانا صدرالدين ، نبيره جناب سيدشاه صفی الدين عليهم الرحمه شنيده تنها وقت صبح بخانقآ نبيره شاه صفی آمد ، شاه بعداز نماز فجر در مجلس خود بمراقبه مشغول بود ، مريدانش دور او مراقب بودند هرگاه امير تيمور در رسيد شاه چشم كشاد و از راه كشف دريافته برخواست و امير تيمور را در بغل كشيد و پهلوی خود نشاند امير تيمور در دل خود گفت كه من بر بايزيد فتح خواهم يافت يانه شاه از روشندلی دريافته فرمود كه برو به مقصد خواهی رسيد ، آنگاه يك كلاه عنايت كرده رخصت فرمود امير تيمور بعداز فتح مراجعت كرده در سواد اردبيل رسيده بعدازظهر تنها به خدمت شاه حاضر شد و ملازمت حاصل نموده بسيار جواهر و اسباب عمده و كيسه های زر پيشكش كرد شاه قبول نكرد و هيچ نگرفت امير تیمور گفت شاه نذر مرا قبول فرمايد تا خاطر من شاد شود فرمود كه مرا به اين اشيآ حاجت نيست مگر از لشكر بايزيد كه اسير آورده ايد ازآن كسان آنقدر كه در حجره من درآيند بمن دهيد امير تيمور بجان منت گفته اسيران را طلب كرد ، جوق جوق ميآمدند و در حجره ميرفتند تا آنكه چند هزار اسير كه در قيد امير تيمور بودند جمله در آن حجره داخل شدند ، امير تيمور ازين كرامت نهايت معتقد شد و زمين ادب بوسيد مرخص گشت ، شاه اسيران را از حجره بيرون آورد و گفت كه آزاد كرديم شما به اوطان خود برويد جمله مريد شدند و گفتند كه ما نميرويم در خدمت خادمانه خواهيم زيست شاه قبول كرد بعداز دودمان شاه صفی هرگاه شاه اسماعيل صفوی بر جای آبادی خود نشست اولاد همين اسيران آزاد و ديگر مريدان نيك نهاد كه جمله شريف و سپاهی دلير بودند شاه اسماعيل اولی را ترغيب جهانگيری دادند ، ملك ايران را مسخر كردند و قزلباش عبارت از همين گروه با شكوه است .چنانكه در تاريخ عالم آرای عباسی مسطور است كه سلطان حيدرالموسی الصفوی پدر شاه اسماعيل شبی در خواب ديد كه او را تاج دوازده ترك از عالم غيب عطا گرديده ، لهذا از سقرلات قرمزی كلاه تركمانی را بكلاه دوازده تركه مبدل كرده بر سر مريدان نهاد منشيان خاندان صفويه باين افسر ممتاز شدند و ملقب به قزلباش گشتند .
ولادت اين پادشاه درسال 761 واقع شد و در 791 جلوس كرد » ( ص دوازده سلطان نامه ) .
در قسمت وجه تسميه بالا كه سردفتر موًرخان نظر داده ، نگارنده موافق ميباشم ، زيرا خاندان شاه صفی ولی صاحب كرامات بوده اند ، و گنجانيدن چند هزار نفر در يك حجره بی ترديد ميتواند كرامت باشد ، اما گاه گاهی يك تعداد موًرخين ميگويند كه حجره مذكور دو دروازه داشته و كسانيكه از اسرآ از يك دروازه داخل حجره ميشدند و از دروازه ديگر ميبرامدند اما بی خبر از آن هستند كه امير تيمور يك مرد زرنگ ، هوشيار و حكاك بود ، بهرصورتيكه است و به هر قسميكه مردم عقیده دارد اختيار به آنهاست وما درينجا يك مثال ديگری را از وجه تسميه قزلباش ميآوريم و پيش ازآنكه بدان شرح بپردازيم بايد گفته شود كه شاه صفی ولی دارای دو مشخصه بود كه مردم صاحب حكومت ايران معاصر علاقه به آن دو صفت فاميل شاه مذكور ندارند . اول اينكه خاندان شاه صفی همه از مذهب اهل سنت و جماعه ، ثانی جمله توركتبار و بزبان توركی صحبت مينمودند . چنانچه اگر به تاريخ ايران و تواريخ ديگر مراجعه نمائيم ، زبان درباری صفوی و قاجاری ها همه توركی بود .
صائب تبريزی مشهور كه از توركان تبريز و پارسی گوی بدربار صفويان شاعر دربار بود و باری هم از طريق افغانستان بدربار توركان بابری هند سفر نمود و خاطراتش را اين قلم در كتاب « مرزهای همزيستی زبانها » نوشته است كه از جمله همين آذربايجانیان است .
و اينك وجه تسميه “قزلباش” از جانب موًرخ ديگر :
تاريخ صفويه را ما از زمان جلوس شاه اسماعيل اول ( 907 هجری - 1501 ميلادی ) شروع ميكنيم اما در حقيقت اين تاريخ را بايد كمی عقب تر برد ، زيرا شروع كار صفوی از زمانی است كه قدرت معنوی اين طائفه با قدرت مادی توام شد و خديجه سلطان خواهر حسن بيك به خانه سلطان جنيد نبيره شيخ صدرالدين آمد و سلطان حيدر پسرش با عالمشاه بيگم ازدواج كرد و ازين ازدواج شاهانه ، اسماعيل ميرزا بوجود آمد كه معروف به شاه اسماعيل اول است .
شيخ صفی اردبيلی ( وفات 735 هجری - 1334 م ) مردی عارف و شاعر بود و روزگاری از خرابی حال و كار ميناليد و ميگفت :
هرگه كه رسی به خلوت يار ای دل *** ازمن برسان سلام بسيار اي دل
وآنگه خبر از خرابی حالم گوی *** زنهار ای دل ، هزار زنهار ای دل
اما كم كم كارش چنان خوب شد و بالا گرفت كه از اكناف ايران ، مردم برای برای چارهً درد خويش بخانقآ او پناه ميبردند ، چناكه در روايات ما مردم كرمان است كه وقتی دو خانواده از مردم رفسنجان برای حل اختلافات خود بدربار شيروان شاهان شكايت ميبردند و شب بخانقآ شيخ در اردبيل درآمدند و شيخ پيش از آنكه آنان به دربار شيروانشاه برسند آنها را در همان خانقاه صلح داد و هردو خانواده باز گشتند درحاليكه خود از مريدان شيخ شده بودند و هرساله مبلغی كمك به سفره خانقاه ميفرستادند .
ازنظر مادی و مالی ، خانقاه شيخ ، بودجه كافی كم كم برايش فراهم آمد وتا بدانجا رسيد كه در زمان شيخ صفی ، « سيدی بنام سيد جمال الدين ، كاراطعام فقرآ را انجام ميداد ، و تنها يكروز به هزار گوسفند احتياج افتاد » بودجه خانقاه وقتی قابل اطمينان تر شد كه تيمور دستور داد اردبيل و كليه دهات و قصبات و اراضی متعلق به آن به عنوان وقف به خاندان صفوی منتقل گردد و خانقاه او حتی برای خطرناكترين جنايتكاران بست باشد .تقويت تيمور ازين خانقاه تنها جهت مادی نداشت ، او من غير مستقيم پيروان و مريدان فداكار نيز تقديم خانقاه كرد كه هر كدام بهتر از يك ده ششدانگی بودند ! كيفيت واقعآ آنطور كه نوشته اند چنين است : روزی كه تيمور يورش سهمگين هفت ساله خود را شروع كرد و رو به ديار مغرب نهاد هيچ مانعی در برابر او مقاومت نتوانست كرد ، ديار بكر و دشت قبچاق و شهر های شام وارزنگان وارزروم پی در پی سقوط كردند ( 802 هجری 1399 م ) ، در جنگ سيواس كه در پنجم ماه محرم سنه ثلاث و ثمانمايه ( 803 هجری 27 اوت1400 م ) رخ داد « عموم سپاهيان را زنده زنده در چاه نهاده بخاك بينباشت » و شام و انطاكيد را نابود كرد و آنگاه بطرف انگوريه ( آنقره ) رفت و روز جمعه اول محرم 805 هجری ( اول اوت 1404 م ) با ايلدرم بايزيد به نبرد پرداخت تا او را اسير كردند و بدرگاه آوردند ، آنگاه از راه گرجستان و ايران به فكر بازگشت به سمرقند افتاد در حالی كه « مجموع اقوام تاتار را كه موازی ده تومان خانوار بوده باشد از نواحی سوری حصار و آق شهر بطرف آذربايجان كوچانيد و ايلدرم بايزيد را با خود ميآورد » .
اين كاروان فتح كه يك دريا اسير همراه داشت ، و اين اسيران بيشتر روئسای ايلات شاملو و قاجار و استاجلو و افشار و بيات و ذولقدر و تكلو بودند به اردبيل رسيد .
در آنجا تيمور بخاطر آورد كه در اردبيل پيری نازنين سكونت دارد . اين مرد خواجه علی ( معروف به سلطان علی سياهپوش متوفی 830 هجری - 1426 م ) پسر شيخ صدرالدين و نوه شيخ صفی الدين اردبيلی بود ، روايت است كه تيمور با پدر شيخ نيز ملاقات كرده بود و آن در وقتی بود كه از برابر امير حسين فراری بود . در روايات صوفيه آمده است كه در كنار جيحون امير تيمور « سيدی را ديد كه بروی آب ميدود و فرو نميرود به آب . امير تيمور آنوقت از پيش امير حسين فراری بود ، در آنجا دست ارادت به شيخ صدرالدين “صفوی” ميدهد و در آنجا شيخ صدرالدين وعده سلطنت به او ميدهد و جهانگيری و عالم كشی و تخريب بلاد و عباد و ضعف اسلام تقريبآ اغلب به واسطه امير تيمور شده ..... » در همين ملاقات بود كه صدرالدين دستمال سرخ رنگی به تيمور نشان داده و او را به سلطنت نويد بخشيد .بهرحال تيمور از جهت ادای شكر وهم از جهت ارادتی كه به صوفيه داشت بديار خواجه علی رفت . هنگام ملاقات با خواجه علی ، در نخستين برخورد ، شيخ به كثرت اسرای به پناه اشاره كرد و تقاضای آزادی آنها را نمود . روايت است كه شيخ به تيمور گفت : « اين اسرآ مريد های مخصوص من هستند و مانند تو هستند در مريدی ، اگر آنها به اين ذلت باشند ، به غيرت خداوندی قبول نميآيد و تو رانده خواهی شد . امير تيمور عرض كرد كه چگونه تميز بدهم در تمام اين اسرآ كه كدام مريد حضرت شيخ هستند و كدام نيستند ؟ پارچه سرخی ( كه در ملاقات روحانی اول كه در كنار جيحون در وقت فرار امير تيمور از پيش امير حسين ، به او نشان داده وعده سلطنت و جهانگيری عالم را به او داد ) از زير پوستين درويشی درآورد و پيش امير تيمور انداخت و گفت : مريدان شخصی من هريكی قدری ازين بسر شان دوخته اند ، آنها را بگو تواچيان ( لشكر نويسان ، يساولان ) از ميان اسرآ بيرون كرده به خانقاه من تسليم كنند . از كرامت حضرت شيخ ، آن مختصر دلق با پارچه های قرمز ديگر درآورد و به او اضافه كرد ، اسرای رومی بر خود دوخته قزل باش خود را ناميدند ..... اسير زادگان روم به مرور دهور اميرزادگان شدند و پير زادگان خود را از كنج خانقاه درويشی بر تخت سلطنت اردشير وشاپور و گنج كيخسرو و كيكاس رساندند .
هفت ايل ترك كه اسرای روم بودند و بتوسط شيخ صدرالدين خلاص شدند از ظلم امير تيمور :
اول - ئيل قاجاريه - به دوازده شعبه و تيره كه يك تيره قوانلوست كه ما باشيم و امروز در ايران سلطنت ميكنيم ( مقصود گوينده ظل السلطان است ) يازده تيره ديگر هست ..... طائفه دوم - شاملو كه آنهم دوازده تيره هستند .....طائفه سوم - استاجلو ..... طائفه چهارم - افشار ، پنجم - بيات ، ششم - ذولقدر و هفتم - تكلو.... » روايت است كه خوجه علی برای آزادی اين اسرآ تمهيدی بكار برد ، بدين معنی كه شيخ از تيمور خواهش كرد كه اسرای روم را به او ببخشد ......تيمور به او گفت : همه اسرآ را كه نميتوان بخشيد ، يك تعداد معينی را بخواه تا قبول كنم ، شيخ گفت ، ازين اسرآ آنقدر كه در خانقاه من بگنجد به من ببخش ! تيمور پذيرفت و دستور داد اسيران وارد خانقاه شوند . گويند خانقاه شيخ دو در داشت . به دستور شيخ در عقبی را نيز باز كردند .بدينطريق از يك در اسرآ وارد و از ديگر در خارج ميشدند ، و يكوقت تيمور متوجه شد كه ديگر اسيری باقی نماند .
بعض از موًرخين درباب مالاقات تيمور با شيخ شك كرده اند ، اما بايد دانست كه در اواسط دوران صفويه هم اين واقعه معروف و مشهور بوده است .
صاحب عالم آرای عباسی مينويسد : « بين الجمهور چنين مشهور است كه امير تيمور را بر حضرت سلطان صدرالدين مسی ملاقات افتاد اما اَصَحّ آنست كه سلطان خواجه علی بود ، اگرچه اين روايت در كتب تاريخ و حالات منظوم و منثور اين سلسله بنظر احقر نرسيده ..... »
بهرحالت روايت آنست كه تعداد اين اسرای آزاد شده سی هزار تن بوده است كه همه را تحويل شيخ دادند . اين اسرآ همه به عنوان حق شناسی در شمار اتباع و مريدان شيخ درآمدند .
درست يكصد سال پس از عبور تيمور ، يعنی درسال 907 هجری ( 1501 م ) فرزندان و احفاد اين آزاد شدگان ، در زير لوای نبيره شيخ ، يعنی شاه اسماعيل ( فرزند حيدر ، مقتول 893 هجری ، فرزند جنيد مقتول ، 860 ، فرزند شيخ ابراهيم معروف به شيخ شاه متوفی 851 پسر سلطان علی سياه پوش متوفی 830 ، پسر شيخ صدرالدين موسی متوفی 793 ، پسر شيخ صفی متوفی 735 هجری ) شمشير زدند و او را به سلطنت ايران رساندند .
( نقل از مقاله “شروع يك حكومت “ « ص 9 - 14 » از كتاب « سياست و اقتصاد صفوی » .
در فرهنگ ها نيز قزلباش را به تآيد گفته های بالا ميابيم . فرهنگ غياث ميگويد : « بكسرتين لفظ تركی است بمعنی “سرخ سر” و كنايه از سپاهی چه شاه اسماعيل صفوی ايجاد كرده كه همه لشكر خود را قاج قرمزی كه دوازده ترك داشت پوشانند چون قزل بمعنی سرخ است و باش بمعنی سر از آن روز اين لقب در ايران به لشكريان ماند و عدد ترك كلاه كه دوازده اند عدد ائمه اثنا عشر عليهم السلام منظور داشت از سراج »
اين بود داستانهای وجه تسميه قزلباش كه در افغانستان و ايران از مردمان بسيار عمده ، باسواد ، سياسی و نظامی بشمار ميآيند . اين گروپ مردم طوريكه شرح داده شد همه و همه از مردمان تورك توركيه بودند .
بعدها توركان آذری و ديگر قبايل تورك به اين جمعيت افزوده شدند . و ازآنست كه به اقتدار يافتن توركان صفوی در خاك ايران رول های عمده را بازی كردند و شاهان مشهور صفويان تورك ايران شاه اسماعيل اول ، شاه طهماسب اول ، شاه اسماعيل دوم ، شاه محمد خدا بنده ، شاه عباس اول ، شاه عباس دوم ، شاه سليمان اول ( شاه صفوی دوم ) ، سلطان حسين اول ، اما « اعقاب او شاه طهماسب ثانی و شاه عباسی سوم و شاه اسماعيل سوم و سلطان حسين دوم و محمد شاه ابوالفتح كسانی هستند كه دست نشانده پادشاهانی مثل نادر و عليمردان بختياری و كريم خان زند و آقا محمد خان قاجار » بودند .
اين صفويان يا پادشاهان تورك نژاد ايران از آغاز پادشاهی شاه اسماعيل كه 1501 ميلادی شروع و در سال 1722 مسيحی بپايان ميرسد ، شاهان با اقتدار صفويان بودند اما ما بقی كه اعقاب آنها بود قابل چندان يادآوری نميباشد و صفويان بيش از دو صد سال در ايران حكم راندند .
آقای عزيز الدين وكيلی فوفلزائی خطاط هفت قلمی و قهرمان خط ثلث كه چندين كتاب تاريخ و هنر را تحرير و به چاپ رسانيده است در قسمت تعداد قزلباشان با احمد شاه ابدالی كه منحيث گارد محافظ داشته در حدود بيش از چهارده هزار نفر می آورد . و اين برعلاوه آنكه خوانين قزلباشيه در شهرهاييكه با اقوام خود زندگی ميكردند ، هريك در جنگ ها با اقوام خود اشتراك ميكردند و علاوه بر آن سردار مراد خان كه امروز بنام مرادخانی ياد ميشود قوای عليده از قزلباش را با خود داشت .
قزلباش در افغانستان علاوه ازينكه نفوس شان زياد ميباشد ، در سياست و دفتر داری خاصتآ در حكومات درانی ها و محمدزائی ها رول های عمده را داشتند ، چنداول ، ريكا خانه و ديگر مناطق مردمان تورك قزلباش ميباشند كه اكثريت قاطع شان درين سالهای اخير زبان اصلی شان توركی را از دست داده و بزبان فارسی تكلم مينمايند ، و دلچسپ تر اينكه يك تعداد شان سرداران بزرگ فارسی چون ارواح شاد پروفيسور داكتر احمد جاويد وغيره ميباشند .
درميان قزلباشان گروه های زيادی از ايشان اهل سنت چون استاد جاوید ميباشند ولی كثيری از آنها پيرو حضرت امام جعفر صادق ( رح ) هستند ، زمانيكه در كابل ويا در ساحات ديگر افغانستان نام از قزلباش برده ميشود ، فورآ دانسته ميشود كه او تورك و شيعه است . در بالا ها گفتيم كه اساسآ قزلباشان و شيخ اعلی آنها همه سنيان بودند ولی بخاطر جاه طلبی صفويان جاه طلب و حكومت خواه ، بخاطر مقابله با خلافت اسلامی توركيه حنفی مذهب ، شيعه را تقويت و انكشاف دادند .
از همان افكار منحوس و منفور صفويان تخت طلب بود كه رياست ظاهری را به خانقآ باطنی ترجيح دادند و اختلافات شيعه و سنی را دامن زدند و از همان است كه اختلافات مذهبی را انگليسها آله دست خود قرار دادند و ايران شيعه را برعليه توركيه سنی و تورك های حنفی را برضد شيعه ايرانی قرار دادند و يكبار ديگر مردمان گوسفند مزاج شرق ثابت كردند كه آنها آله دست بيگانگان ميباشند بدون اينكه بدانند عاملان اصلی كی ها اند وفرق بين شيعه و سنی چيستو هردو يكيست و هردو خدای مشترك ، پيغمبر مشترك و كتاب مشترك دارند .
يكی از علت هائيكه ايرانی ها بوقت شاه بدهل امريكائی رقصيدند ، و عرب ها بساز انگليس پايكوبی ميكردند دليلش آن بود كه جهان غرب ميخواست خلافت اسلامی توركيه را ريشه كن نمايد و اروپا از هيبت آنها در امان باشد و حكومتی را در آسيای ميانه برقرار سازد كه بعداز صلاح الدين ايوبی تا زمان سلطان عبدالحميد كسی نتوانسته بود آن مملكت را ايجاد نمايد .
شيعه ها ويا قزلباشان به كابل ، قندهار ، هرات ، صفحات شمال و ساحات مركزی زياد ميباشند ، اما قزلباشان عمومآ از دوره نادرقلی خان افشار توركمن در افغانستان وارد شدند . يك گروپ زياد قزلباشان كابل مخصوصآ سنی ها از اخلاف آنهائی ميباشند كه نادر افشار آنها را بخاطر دفاع بشكل ديوار در مقابل هند در كابل مستقر نموده بود و از آنست كه ايشان در كابل ماندند و اولاده آنها مردمان با فرهنگ و دانش افغانستان شدند . و ديگر اينكه قزلباشان مهمترين ركن شاهنشاهی احمد شاه ابدالی و اولاده او را تشكيل ميدادند و از آنست كه ميرزايان زيادی با اعليحضرت تيمورقلی ( تيمور ميرزا ) فرزند احمدشاه ابدالی بكابل نقل مكان ميكردند .
يكی از علت های مهم كاميابی های امير دوست محمد خان كه از مادر تورك جوانشير بود ، اين بود كه وی هرگاه مشكلی برايش پيش ميشد ويا مشكلی را ميخواست حل نمايد به قزلباش ها رجوع ميكرد . حتی به استناد تاج التواريخ تآليف امير عبدالرحمن ، مادر امير محمد افضل و امير محمد اعظم تورك طهماسی ويا بعباره ديگر از جمله توركان صفوی بود .
اين نگارنده زمانيكه بسال 2003 ميلادی به شبرغان مركز جوزجان عازم شدم ، گروپ هفت نفره را برياست جناب لطيفی زيارت كردم كه ميگفتند آنها قزلباش و به نمايندگی قزلباشان افغانستان آمده اند و تعداد مجموعی كلی قزلباشان را در افغانستان يك مليون قلمداد كردند و گفتند كه احصائيه بشمول آنهائی است كه تعدادی از آنها با اقوام هضم و منحل شدند ، ولی همينقدر ميدانند كه اصليت شان به تورك های قزلباش ميرسد .
قزلباشان را اگرچه در منشآ از توركيه عثمانی معرفی داشتيم ولی در زمان حكومت صفويان ، توركان ديگر علی الخصوص توركان آذری ، قبچاق ، تاتار ، توركمن ، قره چای وغيره علاوه شدند و در طول دوصد سال و بيش از آن از حكومت های صفوی حراست كردند وبيش از دو صد سال به حكومات پشتون نژاد افغانستان خير و بركت شان رسيده است .
استاد بسيار محترم جناب محمد آصف آهنگ فرزند شهيد قهرمان ميرزا مهدی جان چنداولی قزلباش و منشی اعليحضرت شاه امان الله غازی يك يادداشت را برايم فرستاد كه آوردن آن درين قسمت مقاله عاری از فائده نميباشد و آن نوته ، اقوام مختلف قزلباشانيست كه در گارد محافظ احمد شاه ابدالی شامل و پادشاهی او را تقويت ميبخشیدند :
قوتولوها ، ايرلو ، گندوزلو ، جلاير ، جلال وند ، قرق لو ، فيلی ، زعفران لو ، قزاق ، قلماق ، افشارارشلو ،افشار احمد لو ، ايران لو ، افشار قاسملو ، دلفان ، سالاروند ، افشار استاجلو ، كيوان لو ، قرائی ، عمارلو ، نيكالو ، يموت ، شاملو ( ازين دانسته ميشود كه احمد شاملو شاه و سلطان شعر نو از طائفه قزلباش و تورك ميباشد ) . باجلان شارلو « در بحث شار ها گفته شد كه از “شيران” -شاران درست تر است و طوريكه اينجا هم ميابيم كه كلمه “شار” كه از آن “شارلو” ساختند از همان ريشه شار است كه ذكر نموديم » ، جليل وند ، قراچورلو ، جاف ، چارنگ ، چاچ « كلمه چاچ هم قديم است و نام سابق شهر تاشكند كنونی ميباشد » ، خواجو ، خدابنده لو باقلان و بهتوی . (( درينجا لازم به تذكر است ، پسوند “لو” كه در اكثريت كلمات فوق الذكر ضميمه گرديده است ، به معنی “نسبت” ميباشد و این پسوند نسبتی به پنج قسم مورد استعمال دارد « لو ، لی ، لق ، ليك ، ليغ » فرق استعمال اين پسوند ها ازيكطرف در ميان اقوام مختلف تورك محسوس و مشهود است و از جانب ديگر مربوط به نحوه تلفظ كلمه ، نسبت داده شده ميگردد . “لو” كه شكل كلاسيك و قديمی پسوند نسبتی است ، اوزبيكان افغانستان بخصوص در ولايات فارياب ، سرپل و جوزجان پسوند نسبتی “لی” را بكار ميبرند مثلآ المارلی ، قيصارلی ، خواجه موسی لی - يعنی الماری ، قيصاری و خواجه موسی يی .همين پسوند ميتواند در بعضی از اقوام توركتبار افغانستان ويا تورك های آسيای ميانه “ليك” استعمال گردد ، چنانچه قزاق ، تاتار ، باشقر و بعضی ديگر “لق” ويا “ليغ” را بكار ميبرند .مانند المارلق ، قيصارلق قسميكه بعضی از اتنيك های تورك تبار “ليغ” را بكار ميبرند .در آذربايجان اگر در اسم فاعل “محمد لی” بگويد و درعين حال به اسم مكان نسبت دهد “گنجی ليك “ يعنی از گنجه ميگويد خلاصه هر پنج اين پسوند ها يكی بوده و بزبان توركی “پسوند نسبتی” ميباشد .- ويراستار )) .
در نتيجه جمله قزلباشان در جمله توركان بشمار ميآيند و ازينكه آيا آنها بيك مليون ميرسند ويا نميرسند موضوع بحث ما نيست ، زيرا در افغانستان احصائيه گيری دقيق صورت نگرفته ولی يك موضوع را ميپذيريم كه قزلباشان در احصائيه توركان افغانستان شامل ميباشند .

ادامه دارد

woensdag 12 maart 2008

تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان ، فصل چهارم - تورك های ايماق

تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان
تورك های ايماق
ايماق ها شاخه بسيار مشهور اقوام تورك و مغول ميباشند . مناطق و قبايك بزرگ ايماق ها را در كتب تاريخ گاهی باسم “ايماقات” ياد ميكنند .
كليد قفل جماع است زر ولی كو زر ؟
سراغش از چه بلد گيرم و كدام ايماق
“ ملا فوقی يزدی بنقل از آنندراج “
درباره “ايماق” در كتب معتبر تاريخی معلومات زياد است و چون ريشه خالص توركی دارند ، بجای اينكه موًرخين توجه خاص باين كلمه بنمايند ، زياده توجه خويش را به ريشه يا اصل “تورك” مبذول داشته اند . با آنهم سعی ميگردد كه درباره اين قوم نامی و مشهور بحدی توان گفته ها و اسناد بياوريم كه گروه يا شعبه ايماق های عزيز از آن آگاه شوند و پيوند های خود را با اطرافيان شان محكمتر سازند .
عبدالحی گرديزی موًرخ دوره غزنويان در كتاب “زين الاخبار” خود كه استاد عبدالحی حبيبی زياده تر كتاب مذكور را به “تاريخ گرديزی” شهرت داده اند ، درباره ايماق معلومات زيبا ميآورد :
« كيماك : اصل ايشان آن بوده است كه مهتر تاتاران بمرد و او را دو پسر ماند ، مهتر پسر پادشاهی بگرفت ، كهتر پسر از برادر حسد برد ..... تا هفت تن از مولدان تتار بنزديك ايشان آمدند يكی ايمی دوديگر ايماك ، و سه ديگر تتار و چهارم بلاندر و پنجم خفچاق و ششم لنقاز و هفتم اجلاد ..... » ( ص 550 زين الاخبار ) .
از هفت شخص بالا كه همه از يك نسب و كيماك ميباشند ، بدو شخص آن ايماك و تتار كار داريم ، در قسمت تتار بتاريخ آنها زير عنوان تورك ها آورده ايم و به آنها سوالی پيدا نيست كه اصل شان تورك ميباشد ، وحالا توجه نمائيد كه وقتيكه يك برادر تورك تتار است ، برادر ديگر ايماق كه “ايماك “ آورده شده است ، ضرورت به آن نيست كه بگوئيم كه او هم تورك ايماق ميباشد ، زيرا برادر با برادر هم خون و همتبار ميباشد .
در كتاب “نظام اجتماعی مغول” ميخوانيم كه : « لغات تومان و اولوس فقط معرف يك دسته ايلی وسيعی است كه در تشكيلات آن اتوغ های متعدد وارد می شدند . احتمال دارد كه اتوغ های مغولی با وجود اينكه بسختی قابل تقسيم بودند ، تغيير و تبديل ميافتند ..... » ( ص 219 ) .
بعدآ در صفحات ديگر چنين ميخوانيم : « هريك از قشون های خلخ دارای اتوغ های جديدی شدند كه از تقسيم اتوغ های قديمی بوجود آمده بودند ، احتمال دارد كه در نقاط ديگر نيز شرايط برای پديد آمدن چنين تقسيمات بوجود آمده باشد ، گذشته از تقسيم اولوس ( تومان ) به اتوغ ، تقسيمات ديگری نيز بنام ايماغ وجود داشته است ، ايماغ چه بوده و با اتوغ چه تفاوتی داشته است ؟ در مغولستان قرون وسطی يك دسته ائيل خويشاوند كه در سرزمينی كوچ ميكردند ايماغ ناميده ميشدند .
« ايماق يك قبيله كوچك ويا بهتر بگوئيم يك اجتماع خانوادگی بوده است ، تفاوت اصلی بين ايماغ واتوغ درين است كه اعضای يك ايماغ بايستی متعلق بيك دسته خويشاوند باشد . تعداد اين ايماغ ها در تغيير بوده است . و چند ايماغ ميتوانست از يك اتوغ تشكيل شده باشد . ولی ايماغ و اتوغ از لحاظ كميت باهم تفاوتی نداشتند ، ميتوان تصور كرد كه وحدت ارضی ميتوانست دو يا چند ايماغ را با يكديگر بياميزد و بدينترتيب يك اتوغ جديد بوجود آورد .مانند بعضی اتوغ های بوريات » ( ص 221 نظام “اجتماعی” . (( جمهوری خودمختار بوريات در شمال روسيه فدراتيف واقع است و شامل دولت فدراسيون روسيه ميگردد كه مانند هر جمهوری خود مختار ديگر دارای قانون اساسی ، پارلمان ، حكومت و قضای خود مختار خود ميباشد - ويراستار )) .
تا حال در تحقيقات ما تا اينجا دو كلمه را به ارتباط “ايماق” يافتيم كه بلاشك از نامهای ديگری ايماق از نظر شكل و تلفظ و حروف تطابق پيدا ميكنند كه ايماك زیاده تر شكل توركی و ايماغ ارتباط نزديك به مغولی ميابد كه در حقیقت هردو از يك ريشه اند .
در كتاب “نظام اجتماعی” دنباله موضوع را چنين ميابيم كه ميگويد : « ايماغ ايلی به معنی اجتماع خاص خويشاوندان هم خون نبوده است ، بلكه معرف به يك دسته خانواده خويشاوند نزديك و يك قبيله كوچك بوده كه از افراد ايلات و « استخوانهای “يسونها” » مختلف را نيز راه ميداده ولی اصل نسب همه ميبايستی به فرد واحدی منتهی ميشد . بدينترتيب ايماغ از اجتماع خانواده های خويشاوند متعلق به شعبات مختلفی تشكيل يافته بود كه اين شعبات خود از تقسيمات ايلات ( اتوغهای ) قديمی بوجود آمده بودند ( ص 221 نظام اجتماعی ) .
در پاورقی صفحه بالا دو موضوع ديگر را بدست ميآوريم يكی اينكه همين سيستم نظاميكه درباره ايماق ها يا ايماغ ها گفته آمد نزد “ياقوت ها “ هم ديده ميشود ، ياقوت ها را در كتاب مذكور “ياكوت” نوشته است كه تفاوت قاف و كاف بوده و اصل آن ياقوت و يكی از شاخه های تورك و مغول همين ياقوت ها اند كه فعلآ در مملكت “جمهوری “ ياقوتستان در گوشه آخری سيبيريا حيات بسر ميبرند . (( كه مربوط روسيه فدراسيون هستند وخاك آن دارای غنی ترين معدن الماس در جهان بوده و اقليم آن بسيار زياد سرد ميباشد و به اين سبب در بين مردم ياقوت افسانه عجيب فولكلوريك وجود دارد كه مطابق آن گفته ميشود “ وقتيكه خداوند با دستان پُر از ياقوت والماس از منطقه ياقوت گذر ميكرده كه با خنك گرفتن دست های خداوند تمام ياقوت و الماس درين ناحيه از دست خداوند ريخته است “ - ويراستار )) .
موضوع دوم اينكه معنی ايماق را چنين شرح ميدهند : « تجمع چيزهای نزديك بهم و مربوط بهم » در كتاب بالا علاوتآ ميافزايد كه : « وحدت ارضی مهمترين اصل ايماغ ميباشد ، بدين معنی كه ايماغ مالك يك زمين صحرآ گردی يعنی توغ ميباشد و دسته آن كه فاقد اين زمين باشند نميتوانند بنام ايماغ خوانده شوند » ( ص 222 همان كتاب ) .
همچنان ما كه در ريشه ايماغ نظر نموديم ، ايماق يا ايماغ بزبان مغولی به قومی اطلاق ميگردد كه از آن ميتوان استنباط نمود ، همانطوريكه بر مردم هزاره ، نام شان از شكل نظام عسكری داده شده است ، در ايماغ هم كه شكلی نظام جامعه است به آنها اين اسم اطلاق شده و بعدآ به ايماق مبدل شده كه هم ايماغ وهم ايماق يك كلمه بوده كه با دو شكل مورد استعمال بوده و در ختم به كلمه “ايماق” منتهی شده است .
داكتر لوئی دوپری در كتاب خود بنام “افغانستان” درباره اصليت و ريشه ايماق چنين ميآورد : « از نسل مغول ( هزاره ، ايماق ، توركمن ، اوزبيك ، قرغز و ..... ) « ص 57 » .
دوپری باز در صفحه 169 كتابش ايماق را تركمن ايماق نوشته كه درست است و در تواريخ توركستان اين اقوام دركنار هم از روی ارتباط تحرير يافته است : اوزبيگ ، تركمن ، هزاره ، تاجيك و ايماق .
استاد حبيبی و از كاشغری معنی “يماك” را يكی از قبايل بيست گانه تورك گفته است كه قرابت به ايماق و ايماك دارد . ( درباره تاجيك درين رساله بحث عليده نوشته شده است كه حقيقت تاجيك را توضيح نموده ايم ) .
در قسمت منشآ ايماق در بسی جای ها “ايماق مغول” آمده و چنانچه كه ما در كلمه “ايماغ” در سطور بالا معلومات زياد آورديم ، چون منشآ مغول و تورك يكی است ازآنرو دور از حقيقت نخواهد بود جناب استاد برهان الدين نامق ايماق را به كتاب محول نموده است بنام “اويماق مغول “ .
موًلف حيات افغانی ايماق و هزاره را از نسل ترخان تاتاری آورده در كتاب « تواريخ خورشيد جهان » درباره نظر موًلف حيات افغانی ميآورد كه وی هردو قوم هزاره و ايماق را از يك نسل قرار داده و گفته است كه وقتيكه مسلمان شدند در آنوقت ازهم جدا گشتند ، زيرا ايماق ها “سنی پخته” و هزاره ها “شيعه كته” اند و اين اختلاف مذهب موجب افتراق قومی ايشان شد . ( ص 314 تواريخ ) .
در كتاب بالا هزاره را با ايماق گفته كه درست است ، هزاره را گفتيم كه آنها تورك خالص اند و اگر با ايماق يكی باشند ، پس ايماق هم نظر به اينكه مغول باشد - تورك است .
آقای شير محمد ابراهيم زائی مصنف كتاب تواريخ خورشيد علاوه ميدارد كه : « در بودن هزاره از نسل يافث بن نوح عليه السلام كه تاتار و مغول هردو فرزندان المجنه بن ترك بن يافث بن نوح ..... و ديگر تمامی اقوام تركان تمامآ از نسل اولاد ترك بن يافث هيچ شك نيست ..... و در بودن لخ و خاقان و هزاره نيز از نسل تورك شبهتی نيست ، چنانچه از معارج النبوه و روضته الصفآ و ديگر كتب معتبر واضح است » ( ص 315 تواريخ ) .
آقای ابراهيم زائی برخلاف گفتار پيش درباره چهار ايماق ميگويد كه از جمله چهار ايماق مشهور جمشيدی ، سوری ، فيروزكوهی و تايمنی دو گروه اولی را عرب و دو گروه ديگر را افاغنه ميداند .
« موًلف حيات افغانی اويماق را برادر هزاره نوشته و افتراق مذهبی را موجب افتراق قوميت ايشان بيان كرده محض به اصل است ، چراكه اويماق هرگز هزاره نيست بلكه جمشيدی و سوری از نسل ضحاك تازی و فيروزكوهی و تايمنی از افاغنه قديمه اند ، بلكه اويماق چهارم خود از قوم هزاره سنی مذهب پخته است و اين همه فرق ضحاك نسب و افغان نسب و هزاره سنی را با هزاره شيعه مفارقه مذهبی يكسان است ، اگر اويماقات در اصل هزاره ميبودند در تسميه هرچهار اويماق بنام هزاره سنی مذهب خوانده ميشدند حالا سوری اويماق چهارم قوم هزاره كه حد اوشان متصل به حد فیروزكوهی و تايمنی است » ( ص 315 ) .
گرچه ابراهيم زائی املای ايماق را كه اصلآ “اويماق” است درست نوشته ولی وی افتراق هرچهار خيل ويا قوم اويماق را زياده تر مذهب ميداند ، درحاليكه موضوع بحث ما تنها عروق و خون ميباشد نه مذهب .
فراموشم نميشود كه از مرحوم عبدالعلی مزاری رهبر معروف قوم تورك هزاره پرسيدم كه “تو شيعه هستی ويا تورك ؟ “ شهيد مزاری فكری عميق كرد و گفت : « من تورك هستم » ، دليلش اين بود كه گفت امكان تغيير دادن مذهب بدست شخص است ولی كسی نميتواند خون خود را تبديل و تغيير دهد ، بنابرين گفت كه وی تورك است .
ازجانب ديگر سوال اينجاست كه چطور هرچهار قوم اويماق كه زاده يك پدر و از يك نسل ميباشند و آنرا ما در بالا ذكر نموديم ، دوی آن عرب و دوی ديگر پشتون باشد و باز در آخر يكی ديگر به هزاره تعلق ميگيرد ، يعنی گويا يك قوم بدو نسل متعلق ميشود .خلاصه اينكه هرچهار اويماق كه اقوام شريف و نجيب و محترم ميباشند بيك قوم تورك از نگاه نسل ارتباط دارند اما ازينكه گروهی به پشتو گرائيدند و گروه ديگر به تاجيكی عيبی ندارد و آنها بمانند اقوام ديگر به اثر قرابت ها با اقوام همسايه زبان و شكل نو را بخود يافتند . چنانچه در بحث غلجائی ها ازين بحث ها زياد بعمل آمد .
طوريكه گفته آمد كلمه اويماق اصلآ توركی ويا بعباره ديگر بخاطريكه در قسمت كلمه “ايماغ” مغولی بحث ها بعمل آمد بدون ترديد آنرا كلمه تورك و مغول ميخوانيم و خطری درين گفته وجود ندارد . جناب موًلف تواريخ خورشيد جهان در آغاز بحث اويماق می آورد كه « بدانكه اويماق و ايماق لفظ تركی است معنی آن الوس و قوم است و چهار ايماق عبارت از چهار قوم است كه در قديم عبارت از سوری و جمشيدی و تايمنی و فيروزكوهی بود و بعد قلت تعداد سوری و حيثيت آن قوم هزاره سنی كه اوشانرا دوازده هزار خانوار ميگويند و در عهد شهزاده كامران و وزير باز محمد خان سرداران اين اويماق محمد يوسف خان و كريم داد خان هزاره بودند » ( ص 315 تواريخ ) .
اينك درين سند جناب ابراهيم زائی ميفرمايد كه طائفه اويماق سوری اصلآ هزاره ميباشند كه سرداران شان را نيز ياد مينمايد و همين قوم سوری است كه در هندوستان حكم راندند .
چنانچه در جمله آريانا پروفيسور راعی برلاس اينطور اشاره را بر سوريان ميرساند : « هفتمين طبقه سلاطين دهلی سوريان اند ، اينان نيز مانند لودی ها تركان پشتو زبان اند ، مذهب ايشان حنفی و زبان رسمی ايشان فارسی بود ، در قصر و در بين اردو تركی و پشتو صحبت ميكردند » ( ص 17 آريانا ... ) .
در حدود صد سال پيشتر نفوس ايماق ها را بصورت تقريبی از جمله ايماقات اربعه اويماق جمشيدی را پانزده هزار خانوار در پنجده ، كشك ، مرغاب ، وغيره و ولايات اهلی شان را بادغيس و اويماق فيروزكوهی به تعداد هشت هزار خانوار كه در مسكن اصلی خود فيروزكوه ، تايمنی ها به تعداد هزار خانوار در كوه سياه بملك غور ، تيهوره و ساغر كه تيموری ، زوری و درزی از جمله همين قوم تايمنی ميباشد كه جمله سنيان باشند قلمداد نموده اند .
موًلف تواريخ خورشيد جهان نكته جالب ديگر دارد كه در حقيقت چشمديد و شاهديت عينی را ميدهد كه درباره تايمنی ها چنين ميآورد : « رياست گاه اين قوم تيهوره است .قبل ازين خان كلان اين ايماق عبدالغفور خان تايمنی بوده كه به عهد خانی خود حسن زهراب هزاره رافضی را كشت و وقتيكه موًلف به هرات رسيد آنوقت پسرش ابراهيم خان رئيس بود و رئيس ايماق جمشيدی سابق ميراحمد خان و بوقت رسيدن موًلف به هرات سردار تمام اقوام جمشيدی خان آغا برادر مير احمد خان و خسر محمد يعقوب خان امير كابل بود و سردار ايماق فيروز كوهی فتح الله بيگ پور پدر سردار نياز بيك بود » ( ص 315 همان ) .
موًلف محترم نام امير محمد يعقوب را ميآورد و بعدآ ميرساند كه وی با ايماق ها خويشی كرده و ضمنآ موًلف در ختم نامهای سرداران فيروز كوهی ، پسوند “ بيگ توركی “ و در آغاز كلمه “سردار” را می آورد كه زياده تر به سرداران محمد زائی ارتباط پيدا مينمايد .
همچنان بايد گفت كه در كتاب تواريخ خورشيد جهان ملك هزاره ها را با ملك اويماق ها در حدود سه صد ميل طول و دوصد ميل عرض تخمين نموده است و جمله را در يك ملك نشان ميدهد .
در قسمت تاريخ وجه تسميه ، سكونت و خانهای ايماق ها ذكر بعمل آمد ، نكته مهم ديگری كه بايد درينجا ذكر گردد عبارت از حكومتداری ايماق های تورك نژاد و توركتبار ميباشد .
قبيله اويماق سوری به سركردگی شيرشاه سوری مدتی را در هندوستان حكم راندند ، همانطوريكه بابريان را هندوستانی ها و محققين به غلط ويا به غرض مغولی مينويسند ، به همان شكل سوری ها را در هندوستان قديم بنام افغانان يعنی پشتونها ميدانند ، درحاليكه يكی از خوانين بزرگ اويماق ها ابراهيم خان رئيس قوم ايماق ها بود ، جد سوريان حاكم در هندوستان بشمار ميرود .
همين ابراهيم خان در حدود قرن پانزدهم با پسرانش بوقت لودی ها از منطقه غور يا مركز عمده غوری ها و ايماق ها به هندوستان هجرت مينمايد كه بعدآ اشخاص مشهورشان اينها بودند ، سلطان جلال سليم اسلام شاه ، سلطان محمد شاه ، سلطان فيروز شاه ، سلطان ابراهيم شاه و سلطان احمد سكندر شاه .
در نوشته استاد برلاس درباره سوريان چنين آمده است : « اينان نيز مانند نيپكيان ، امرای شمال هندوكش ، تگينان ، شيران باميان و خلجها از بقايای هفتاليت ها ( يفتليها ) تورك تبار بودند » و استاد حبيبی در جائی سلاسه غور و سوری را از نژاد آرين ميداند و غوری ها را از بقايای موهوی سوری افسانوی ميشمارد .
در اوراق گذشته درباره اصل و نسب اويماق ها كه سوری ها جزئی از آنها و به آنها تعلق كلی دارد سخن گفتيم و نتيجه تحقيقات را درباره نسب سوريان ( سوری ) ، جمشيدی ، تایمنی و فيروزكوهی آنها را در رگ و رشته تورك و مغول رسانيديم كه همه از روی روايات محققين و مستشرقين دلايل را گرفتيم و اگر گروپ هائی ازين قوم بنام افاغنه ويا پشتون مسمی شده باشند درست ميباشد كه بمانند خلجيان ( بفتح خا و لام ) توركی تباران اند كه بزبان پشتو حرف ميزنند و فرهنگ بين پشتو و توركی را دارند .
يك موضوع شاعرانه ديگر را بايد در قسمت قدامت و اهليت وسياسی بودن ايماق ها ذكر نمائيم اينست كه “اياز” مشهور يا مشاور خاص سلطان و شاهنشاه كبير محمود غزنوی از قوم اويماق بود كه او را در تواريخ و روايات سينه به سينه “اياز ايماق” ميدانند و مسكن او را بدخشان گفته اند ، مرحوم استاد خليل الله خليلی درباره اين اياز ايماق رساله مستقلی تآليف نموده و نيز مفكوره بت شكنی سلطان محمود را كه سومنات را شكست از همين اياز ايماق ميدانند و اياز تا دم مرگ از اعزاز و اكرام اخلاف سلطان محمود غزنوی برخوردار بود .
در قسمت تورك بودن سوری های ايماق شادروان استاد عبدالحی حبيبی چنين ميآورد : « در قرن اول اسلامی بر زابلستان دودمان رتبيلان و بر كابل كابلشاهان و بر باميان شيران وبر غزنه و گرديز لويكان و بر ولايات شمالی هندوكش تگينان ، و بر غور وهرات سوريان حكم ميراندند وتمام اين خاندانها مردم بومی و از بقايای فرماندهان محلی ويا كوشانی هفتلی افغانستان بودند » ( ص 159 تاريخ افغانستان بعداز.....) .
در قسمت اينكه استاد حبيبی فرماندهان كوشانی هفتلی را امرای محلی ميخواند ، حقيقتی است انكار ناپذير ، زيرا در افغانستان اقوام تورك كوشان كه اسلاف يفتليان ميباشند از قديم تشريف داشتند و اينكه ميگوئيم آنها از قوم سيتی ويا يَوچی ها از توركستان چين ، ختن ( خطای ) ، كاشغرستان ويا اويغورستان آمده اند كاملآ حقيقت دارند ، اصلآ بقرار روايات قاطبه موًرخين آن منابع ذكر شده مركز اعلی و قديمه توركان بوده اند ، ويك گروپ يا دو گروپی كه به افغانستان آمده وحكومت نمودند معنی اين را ندارد كه در وطن مان افغانستان پيش از آن ، قوم مذكور تشريف نداشتند بلكه بايد دانست كه غالبآ آنها نزد اقوام خود آمدند . يكی از مراكز عمده توركان توكيو و هون های سفيد تخارستان ميباشد كه تا اكنون بيش از هفتاد درصد آن مردم به همان زبان كهنه خود توركی صحبت مينمايند .
چنانچه از زبان هيوان تسانگ زاير چينی ميابيم كه در افغانستان كنونی اقوام مختلف تورك در تخارستان ، بلخ ، قندهار ، كابل و ننگرهار حكمرانی ميكردند و بگفته جناب پروفيسور برلاس از زبان موًلف « افغانستان آف ده افغانز » سند ميآورد كه او گفته است : « حاكميت كوشانی های تورك تبار كه يكی از گروپ های يَوچی ها بودند ، بعداز پارچه شدن بصورت شهزاده نشينی ها ادامه پيدا كرد و نمونه بزرگ آن كابلشاهان و يبغو های تخارستان اند » ( ص 18 آريانا ...) .
استاد حبيبی يك موضوع ديگر را با بزرگواری خود توضيح ميدارد كه لويكان و سوريان از بقايای يفتليان يا كوشانيان اند كه در بعضی نوشته های خود استاد آن اقوام را در كتابها مثل كتاب “لويكان” وغيره پشتون گفته اند ، واقعآ اگر نيك فكر شود ، ما گفتيم كه تعداد كثير تورك ها مثل خلجائيان وسوريان وغيره بعدها به پشتو سخن گفته و زبان خود را از دست دادند و اين موضوع عظمت و جلال پشتونها را ثابت ميسازد كه قدامت تاريخی دارند و نيز زبان پشتوی سحرآميز بر ديگران اثر گذاشته و آنهم به كهنگی زبان مذكور اشاره مينمايد .
چون در خصوص مردم و مليت ارجمند ايماق در طول تاريخ كمتر بحث شده و موًرخين بخاطر اينكه آنها ريشه خالص توركی دارند در عموميات تورك ها پيچيده اند ونه به خصوصيات . ازآن سبب بسيار ضرور نبوده كه درينباره تعمق زياد بخرچ داده شود ، درين وقتيكه مقاله ايماق به پايان رسيده بود دانشمند گرامی ، دوست ديرين اين نگارنده داكتر فيض الله ايماق يكی از نطاقان سابقه دار وطن بزبانهای توركی و تاجيكی يادداشت كوچكی را اندر باب “ايماقها” فرستادند و اينك آوردن آنها اندك تكرار احسن بايد باشد ولی خالی از مفاد نخواهد بود .
پيش ازينكه فرستاده آن دوست را بياوريم يك موضوع ديگر را بايد ذكر نمائيم كه كلمه “ايماق” كه يك مقدار آنرا “اويماق” و “اويماغ” (( مردم مغولستان كه در گذشته ها الفبای اويغوری را بكار ميبردند ، “ايمق” به فتح حرف “الف” يعنی همزه و كسر حرف “ميم” - ويراستار )) تلفظ مينمايند ، شكل دومی را تورك ها به “انگشتانه” نسبت ميدهند و آن توته آهن را كه در پنجه ميپوشند و سوزن را بوقت دوختن با آن فشار ميدهند نامش را در توركی “اويماغ” و در تاجيكی انگشتانه گويند .
آقای داكتر ايماق از نوشته س . ن . امين يار از شماره پنج و شش مليت های برادر درمورد ايماق ها اين چنين اقتباس مينمايد :
« ايماق يا اويماق كلمه توركی بوده و معنی طائفه ويا قبيله را افاده ميكند . بعضآ با پيشوند عددی چهار ، بنام چهار ايماق نيز مشهور اند . بنابر قولی وجه تسميه آن از دو كلمه توركی ( اوی يا اوهم و آق ) كه مفهوم خرگاه يا خانه سفيد را ميرساند ، تركيب گرديده است و اين طائفه با داشتن خانه های سفيد بنام « آق اويها يا ايماق ها » مسمی گرديده اند . در زبان توركی “اوی” خانه و “آق” سفيد معنی ميدهد .
« ايماق ..... در منابع مختلف بحيث نام قبیله و طائفه صحرانشين قيد گرديده است به هرصورت ايماق يا چهار ايماق از اختلاط و امتزاج نژادهای مختلف به گمان اغلب توركی ، تاتاری و مغولی تشكيل يافته و درطول جريانها و حوادث تاريخی با ساير ملل و اقوام آميخته و بنامهای مختلف مسمی گرديده اند : ايماق جمشيدی ، ايماق فيروزكوهی ، ايماق تايمنی و ايماق سوری ( تيموری و زوری ) ، از نقطه نظر كلتوری بسياری ازين قبايل شبيه اهالی آسيای ميانه بوده وبا اندك تفاوت عين عنعنات و رسوم را دارآ ميباشند . ايماق ها بزبانهای توركی اوزبيكی ، تاجيكی و بعضآ توركمنی تكلم ميكنند » ( جريده اولوس ) .
نوشته بالا يك موضوع حساس را كه شامل تاجيك با توركی ، تاتاری و مغولی باشد خواننده را مغشوش ميسازد وما درباره اصل و نسب اين طائفه توركی در سطور بالا ذكر ها كرديم . داخل ساختن كلمه تاجيك يك مفهوم خوب را ميآورد كه اگر در قسمت “زبان” باشد . اگرچه كثيری از ايرانيان و زياده تر از مردمان به اين عقيده ميباشند كه تاجيك ها جزً تورك ها ميباشند . ای كاش ميبودند اما شايد به اثر نزديكی ها همسايگی ها و صدها موضوع مشترك اينها هشتاد درصد يكی باشند ، ولی تحقيقات ميرساند كه تاجيك ها از نژاد آرين و ارتباط به فارس و فارسی زبانهای ايران دارند ، درين باره بحث ها خواهد شد . (( اما اين مسئله از لحاظ خونی و اتنيكی مربوط آن عده تاجيك هائی نميگردد كه اصليت آنها متعلق به اقوام مختلف تورك وبعضآ پشتون بوده ولی به مرور زمان با تعويض زبانهای اصلی خود به تاجيكی گراييدند - ويراستار )) .
درقسمت ديگر آورده جناب داكتر ايماق بعد از ذكر كلمه “سوری” در هلالين “تيموری” آورده بودند . شايد يكی از آن چهار شاخه ايماق های تورك نژاد ، خود را به تيموری منسوب بسازند ، چنانچه بسی از ايماقان هرات و بادغيس به نسبت اينكه توركی بودن خود را ثابت بسازند ، خود را به “تيموری” نسبت ميدهند كه اين موضوع خارج از حقيقت قرار ندارد .
اما در قسمت سوری با آنكه در سطور پيش گفتيم ، موضوع ازين قرار است كه آنها در جمله همان جمشيدی ها ، فيروزكوهی ها و تايمنی ها ميباشند و تفاوت بصورت قطع ندارند .
استاد عبدالحی حبيبی كه خداوند روح شانرا شاد داشته باشد “سوری” ها را يك شاخه ای از پشتونها ميشمارند ولی دليلی را نميگويند . اولين نكته ايكه بايد گفته آن بزرگمرد ترديد گردد اينست كه - اين چه اتفاقی است كه در جمله چهار برادر سه برادر تورك وچهارمی پشتون ميشود و اين باز به ما تداعی مينمايد كه استاد و ديگران همه خان ها ، پادشاهان محلی را بشمول “لاويك” از بقايای كوشانی و يفتلی ميآورند ولی يكباره استاد ميفرمايند كه “لويك” است و “لوی” بزبان پشتو بزرگ را گويند و “لويك” ها يعنی بزرگك ها معنی دارد . اول اينكه تركيب “لويك” و “بزرگك” در فارسی و پشتو درستی ندارد . همينكه بزرگ شد از حالت تصغير ميبرايد ، ديگر اينكه گفته شد كه كلمه “لوی” به استناد متون قديم در توركی معنی بزرگ را ميدهد و عقيده من اينست كه “لويك” نيست بلكه “لاويك” وغالبآ كلمه ختنی و اويغوری است .
به همين قسم داكتر برلاس مينويسد كه سوريان سلسله شاهان تورك پشتو زبان هند ميباشد و این موضوع از امكان دور نيست ، زيرا زبان ركن اصلی نژاد شناسی نميباشد و ميتواند پشتونها فارسی زبان و فارسی زبان ها و توركی زبانها پشتون باشند .
« مورد سوری ها كه از جمله چهار ايماق يا چهار قوم عمده تورك های ايماق اند ، اولتر از همه اذعان بايد نمود كه استاد مرحوم حبيبی به فكر آن بوده اند كه “سور” در پشتو “سرخ” معنی ميدهد و تصور كردند كه بايد اين گروه توركان پشتو باشند ، درحاليكه در فارسی ماهم اين كلمه را «سور» چنين بكار ميبريم «گل سوری» ، گل سرخ ضمنآ اين “گل سوری” در فولكلور تاجيك ها يكی از موضوعات مهم بشمار ميرود .
زياده بر آن در لغت توركی “سور” سبز معنی ميدهد ، گويا كسانيكه چشم سبز يا آبی داشته باشند وی را “سور” يا “چشم سبز” ميگويند كه تا اكنون اين لغت مورد استعمال را دارد و اين ميرساند كه غالبآ شخص اول ايماق ها در تاريخ چشم كبود بوده و كبود رنگ خاص عقيدوی توركانست .
استاد حبيبی ميفرمايد : « اسم زور يا رب النوع سوريا بعداز اسلام توسيع يافته و به اين نام بلاد و قبايل و اشخاص مسمی ميشوند ، مثلآ “زورآباد” ناحيتی بود كه اكنون هم به همين نام در جنوب سرخس و رقاصی گوشه شمالغرب سرحدات افغانی ولايت هرات موجود است ويا قوت آنرا بصورت «زورابذ” از نواحی سرخس ضبط كرده و ابن اثير منسوب به آنرا “زورابذی” گويد و اين “زور” بصورت “سور” هم ضبط گرديده » ( ص 127 تاريخ افغانستان .....) .
اينك خود استاد حبيبی متون قديم را بشكل “زور” آورده و اكنون نيز در ساحه غور منطقه چشمه ساريست كه آنرا “زورآباد” گويند به اثر مرور ايام “زور” به “سور” مبدل شده است و نيز كوهی در غور وجود دارد كه آنرا زوركوه گويند و كسانيكه از آنجا هستند خود را زوری ميگويند و تاريخ هرگز اين “زوری” ها را به پشتون بودن نشان نميدهد . زوری ها كه بنام پادشاهان در هند به شكل شاهان “سوری” شهرت يافتند به دنبال همان نسب سازی ها آنها را به پشتو نسبت دادند ، وشايد به گفته پروفيسور برلاس زبان شان به پشتو مبدل شده باشد . اما نژادآ به پشتو نسبتی ندارند ويك موضوع درينجا پيش ميشود كه آيا در آن هنگام در پشتو كتابت پيشرفته وجود داشته يا نه ! زيرا متون اصلی از آن عهد كه براستی باشد تا اكنون بدست ما نرسيده است .طوريكه گفته آمد و درينجا باز ميآوريم كه آقای داكتر برلاس ميفرمايد : « هفتمين طبقه سلاطين دهلی سوريان اند ، اينان نيز مانند لودی ها توركان پشتو زبان اند ..... جد اين خاندان ابراهيم خان سور است كه با پسرانش در اواخر قرن پانزدهم در زمان لودی ها از منطقه غور به هندوستان مهاجرت نمود و بحيث يكتن از قومندانان اجرای وظيفه ميكرد ، اينان نيز مانند نيپكيان امرای شمال هندوكش ، شيران باميان (شاران باميان ) و خلجها از بقايای هفتالت ها ( يفتليها ) و تورك تبار بودند » ( ص 17 آريانا برون ... 1999 ميلادی و او از نوشته استاد حبيبی ) .
در دائرت المعارف مملكت اوزبيگستان به صفحات 161 - 162 درباره ايماق ها چنين آمده است : « ايماق نام عمومی يكتعداد قبايل و عشاير توركی افغانستان و اوزبيكستان در قرن پانزده و شانزده در وادی فرغانه و در ولايت قشقه دريای ( فعلی ) سكونت داشتند ، با مرور سده ها ايماق های ساكن اوزبيكستان شامل تركيب اوزبيكان شده ، نام قبايل و عشاير خود را از دست دادند ، فقط يك قسمت آن در ولايت قشقه دريا نام قبايل “ايماق” را حفظ كردند .
به تركيب ايماقهای ساكن افغانستان يكسلسله قبايل و عشاير فارسی و تاجيكی زبان شامل ميشود . درحال حاضر نام اقوام توركی زبان و تاجيكی زبان كوهی و نيمه كوچی « فيروزكوهی ، تيمنی ، جمشيدی و تيموری » ساكن شمالغرب افغانستان است . ايماق علاوه بر افغانستان و اوزبيكستان در ايران نيز بسر ميبرند . آنها متعلق به تايمنی بوده در حدود شش مليون نفر هستند . يك قسمت ايماق های سنی و قسمت ديگر آن شيعه ميباشند . ايماق ها بنام “چهار ايماق “ نيز مشهورند “ .
بعداز علاوه نمودن مطالب بعدی اين بحث همين را بدست آورديم كه ايماق ها بمانند قرغز ، قزاق ، تاتار ، اويغور ، توركمن وغيره يكی از آن شاخه ها ميباشند كه سر چشمه شان از تورك است .

ادامه دارد

zaterdag 1 maart 2008

تاريخچه نژادها واقوام در افغانستان-فصل چهارم ، تورك هزاره

فصل چهارم
تورك هزاره

درين بخش درباره كسانی بحث مينمايم كه روح و روان من دايم با آنها بوده است .
هزاره ها يكی از شاخه های بسيار مهم و قديم تورك ميباشند كه در قاطبه تواريخ موثق آنها را از جمله هون های سفيد ويا توركان توكيو ها آورده اند .مرحوم عبدالحی حبيبی ميفرمايد : « در نصف اول قرن هفتم ميلادی در شمال هندو كش و ولايت تخارستان تا بلخ و ميمنه امرايی از نژاد توه كيو ( بقايای كوشانی هفتلی “ يفتلی “ ) حكمرانی داشتند كه مركز ايشان قندوز بود “ ص 107 تاريخ افغانستان “ .
در فرهنگ آنندراج هزاره را قومی از افاغنه آورده اند و گفته اند از عشاير شيعه مذهب . منظور مولف افاغنه اينست كه در افغانستان زيست دارند ونه اينكه خودشان پشتون باشند و در قسمت شيعه بودن مردم هزاره بارها گفته ايم كه مركز و اطراف هزاره جات شيعه اند ولی يك اكثريت بسيار بزرگ شان در سرتاسر افغانستان اهل سنت والجماعه ميباشند .
معنی كلمه “هزاره” در فرهنگ دهخدا “ حصهً پائين ديوار “ آمده است . همچنان در تشابه تلفظی كلمه هزاره لغت “هزاله” را آورده اند كه “ هزلی” به معنی شوخی و ظريف طبعی ميباشد و شايد هم حرف لام به حرف زآ در اثر كثرت استعمال تبديل شده باشد .تا هنوز در بين اوزبيگ ها اعم افغانستان و اوزبيكستان آدم های شوخ و ظريف طبع را “هزل گوی” ميگويند .
در فرهنگ دهخدا كلمه ديگری را به وزن “هزاره” به شكل “هزاوه” ميآبيم كه ميگويد : « قصبهً دهستان فراهان سادات از بخش فرمهين شهرستان اراك دارای 2736 تن سكنه و آب آن از قنات ، محصول عمده اش انگور ، غله و ميوه است . اين قصبه از قرار قديمی اين ناحيه و دارای چشمه سار های متعدد و آبهای گوارا و تاكستان های فراوان است .......جلوس اباقاخان بن هلاكو به تخت سلطنت بعداز پدرش بسال 663 درين قصبه بوده است » از شرح بالا منظور ما تنها از هموزن بودن كلمات است كه شايد به شكلی از اشكال در افغانستان و پاكستان به مردم هزاره نسبت يافته باشد .
تعداد نسل تورك های هزاره در پاكستان بمراتب زيادتر از تورك های هزاره در افغانستان ميباشد كه بحث آنها ضرورت به تحقيق عليده دارد .
اگر از كلمات بالا در خصوص وجه تسميه “هزاره” بگذريم ، امكان توجيه اصل كلمه “هزاره” شايد طبق گفتار اكثر نويسندگان “هزار” باشد كه در لشكر های مغول و تورك ، به واحد های هزار نفره تقسيم ميگرديدند و ما تا اكنون در ساحات شمالی افغانستان ( در سابق توركستان صغير ) مينگباشی و يوزباشی به معنی سركرده هزار نفری و صد نفری را گاه گاهی ياد مينماييم ..... زمانيكه اين راقم متعلم مكتب ابن سينای كابل و دارالمعلمين كابل بودم ، منصبی را درميان ملازمين ميشنيدم كه “ده باشی” ميگفتند كه تركيب زبان دری و توركی يعنی “كلان ده نفره” بود ، بنآ كلمه “هزاره” ميتواند با معنی “مينگ باشی “ مرتبط باشد .
در كتاب نظام اجتماعی مغول اتوغ ها ، نويانها ويا گروپ ها را چنين ميآبيم : « بطور خلاصه ميتوان گفت كه در زمان سلسله يوآن ، شخصيت های مغولی همه از طبقه اشراف فيودالی ، نويان ( روئسای هزاره ) روئسای ده هزار و افراد گارد ( اشراف ) بودند ، پس از انهدام اين سلسله و فرار مغولها به خارج از چين ايشان مجبور به ترك زندگی شهرنشينی و مراكز چينی و بازگشت “به هزاره های” خود در اعماق استپهای مغولی گرديدند .ولی درين زمان هزاره ها تبديل به اتوغ و نويانها ( فرماندهان هزاره ) تبديل به جای سنگ و دای بو وغيره گشته اند ( ص 228 نظام اجتماعی ..... ) .
از گفته های بالا بيگمان كلمه “هزاره” هويدا و آشكارا ميشود كه شايد سركرده كدام واحد اردوی تورك ها ويا مغول ها شخص مهم و با نفوذی بوده كه لقب اولاده و مربوطين او را “هزاره” گذاشته اند و اين اصطلاح حتمآ در خاك فعليه افغانستان مروج شده باشد بخاطريكه اصطلاحات تاجيكی ويا فارسی از قدامت لازم برخوردار است . همچنان نميتوانيم از گفته های بعضی تحليلگران انكار نمائيم كه شايد كلمه “هزاره” از خود گروپ هزار نفری باشد كه اولاده و مربوطين همه شانرا “هزاره” گفته باشند و چون اصطلاح زيبا ، روان و آسان است ، از آن سبب بزودی ورد زبانها شده است و شايد هم هزاره معنی كلمه “نويان” باشد .
مرحوم حبيبی مركز اراكوزيا را كه كاملآ خاك و سرزمين ملت تورك هزاره ميباشد ميگويد كه “هزاله” است و چون هزاله با هزاره هم وزن و قرين است ، شايد هزاره از هزاله آمده باشد .
موضوع دوميكه از زبان ولاديمير تسف بدست ميآيد و بسيار مهم است ، اينست كه به كلمه “دای” و معنی آن دسترسی پيدا مينمائيم .
در يكی از نوشته ها ميخوانيم كه « دای بو چين » بمعنی “زن دای بو” آمده و معلوم است كه كلمه “دای” ريشه طولانی دارد .
در نوشته های آقای تسف دای ها را به چنين شكل ميآبيم : « كه كلمه دای بوی مغولی از آميزش سه لغت چينی كه عناوين اشخاص مهم سلسله يوآن بوده ، تشكيل شده است ، اين سه كلمه عبارت اند از : ( tai - baw , tai - fau , doi - fou ) بمعنی مهردار بزرگ » ( ص 223 نظام .....) .
كلمات و القاب تای فو ، تای بو و دای فو را ميتوان بخوبی تصور كرد كه خيلی عميق و صاحب معنی است و حالا ما در هزاره جات افغانستان “دای” ها زياد داريم كه به اقوام تعلق ميگيرند . اما يك موضوع ديگر بايد گفته شود كه “دای” ويا “تای” در توركی بمعنی كرهً اسپ آمده و واقعآ خيلی بجای خواهد بود تصديق نمائيم كه بگروه های “دای” ها بخوبی صدق مينمايد به اين معنی كه اسپ سواری و اسپ كاری از قديمترين ايام شغل مردم تورك بوده است . و كسانيكه صاحبان اسپ های خاصه و بخصوص ميبودند ، او و مربوطين او را به صفت اسپ او ميشناختند .
مثلآ اگر كسی اسپی ميداشت كه در گردن او زنگ آويخته باشند ، آن اسپ را “دايزنگی” ميگويند و ما تا اكنون در ميان توركان هزاره افغانستان منطقه يی داريم بنام “دايزنگی” و همچنان در ميان تورك های صفحات شمال كشور قومی داريم بنام “كلته تای” گويا كسی از اشخاص مهمی كه دُم اسپ آن كوتاه بوده (( ويا هم اسپ او نسبت به ديگر اسپ ها قد كوتاه بوده - ويراستار)) ، بنآ شخصيكه صاحب آن “تای” يا “دای” بوده او و مربوطين او را “كلته تای” گفته اند .زيرا كه “كلته” به زبان توركی به مفهوم كوتاه ميباشد . ويا اينكه آن تای يا دای دردويدن “ يُرغه” بوده ودربزكشی نام ونشانی داشته و به نسبت كوتاه بودن دم ويا قد اسپ ، صاحبش را ، صاحب تای كلته و بعدآ جمع فاميل او را “كلته تای” خطاب كرده اند . در تلفظ ها اندر ميان اقوام مغول و تورك حرف “دال” با حرف “تا” اكثرآ مشابه تلفظ ميشوند .
البته اقوام بنام حيوانات از قديم الايام بدينسو معموليت داشته ، چنانچه در ميان شهرياران تورك ايران پادشاهانی را بنامهای « قره قويونلوها » و « آق قويونلوها » ميشناسيم . بيرم خان مشهور بدخشی كه هندوستان به توسط او نصيرالدين همايون دوباره بدست تيموريان افتاد ، از جمله قره قويونلوها و باز از شاخه “بهارلوها” بود كه فرزند او همان عبدالرحيم خان خانان يا صدراعظم جلال الدين اكبر بود كه زبان فارسی را به اوج ترقی رسانيد و اصلآ در ميان توركان آنها متعلق به شعبه توركان توركمن ميباشند .
(( احتمال قريب به يقين ديگر وجه تسميه “دای” اينست كه “دائی” برای اكثر مردم تورك زبان مانند توركمن ، آذری ، تاتار ، قرغز ، قزاق و بعضی از اقوام اوزبيگ به معنی ماما “برادر والده” را دارد . و به احتمال زیاد استعمال كلمه “دای” برای مردم هزاره معنی همان “دائی” را داشته باشد . بنآ “دای چوپان” در اصل خود “دائی چوپان” بمعنی “ماما چوپان” ميباشد و ميتوان دای كندی ، داي زنگی ، دای قوزی ، دای دهقان ، دای قلندر وغيره “دای” را با پسوند آن به همين قياس نمود . - ويراستار))
اگرچه بعضی ها “دی” را مشابه “زی” آورده اند ، چنانچه آقای يزدانی نيز تا جايی به اين دو كلمه اشاره نموده است و شايد “زی” بشكل غيراصلی “دی” از “دای” گرفته شده باشد زيرا “دی” از لغات بسيار قديم توركی است و قدامت لغات توركی را از آن بايد دانست كه هزار سال كه هنوز بسی زبانها قوام نگرفته و به قيام نرسيده بودند ، فرهنگ عالی بزبان توركی توسط محمود كاشغری تحرير شده بود و اين خود نمايانگر تاريخ كهن زبان و ادبيات توركی ميباشد . همچنان خط اورخانی هم از قديمترين خطوط توركی بشمار ميرود .
در هزاره جات “دای” ها زياد ميباشند ، بمانند دای كيو- دای قوزی - دای كلان - دای پولاد - دای چوپان - دای نوری - دای كندی - دای دهقان - دايزنگی - دای ختای - دای ختن - دای بيركه - دای قلندر وغيره
در سطور قبل يادآور شديم كه يك جانب وجه تسميه “دای” به “تای” توركی نسبت دارد ، اما وقتيكه تنوع دای های توركان هزاره را مطالعه مينمائيم “دای” به قوم نسبت داده شده است ، مثلآ “دای ختن” كه غالبآ قومی از توركان ختن بودند كه بعد ها آمده باشند ، يا اينكه “دای دهقان” قشلاق دهقانها ويا اينكه يكی از دای های “دای توكيو” ميآبيم و شايد “دای توكيو” باشد كه اصل شان به “تورك توكيو” منتهی ميشود .
البته اين “دای” ها همچنان ميتوانند منطقه و جای تعبير شوند و امكان معنی های ديگری هم وجود دارد . به هرصورت كلمات “دای” و “دی” مخصوص اصطلاحات خاص توركان هزاره ميباشد .
يكی از موضوعات ديگريكه در خصوص “دای” بايد گفته شود اينست كه “دای” ميتواند بعضی وقت جزً نام اشخاص باشد و ما بنام يكی از خانم ها به استناد تاريخ رشيدالدين فضل الله خانمی را ميشناسيم كه “دای” جزً نام اوست : « اين غارت چنان با شدت بعمل آمد كه در “يورتها” غير از خاكستر ديگدانها چيزی باقی نماند . قوتوی خاتون و تودای خاتون و ارمن خاتون را برهنه بگذاشتند » ( ص 607 امپراتوری صحرانوردان و او از رشيدالدين ).
گرچه درخصوص پيشتر درباره وجه تسميه ، منشاً و مبداً كلمه و اشارات ديگر در خصوص توركان هزاره بحث گرديد ، بازهم بخاطر توضيح بهتر نظر يكتعداد دانشمندان را درين بحث داخل سازيم ، تا توانسته باشيم بحد وسيع در ساحه اصليت اين مردم بومی افغانستان روشنی باندازيم .
درقسمت وجه تسميه هزاره ها سخن های نو بسيار كم است و زیاده تر يكی از ديگری تقليد كرده اند ، و موضوع اينكه ايشان از بقايای اردو و لشكر تيموچين يعنی چنگيز خان ميباشند و موًرخين يكی بعد ديگری ، موضوع را تقليد كرده اند كه اين طرز ديد به نظر نگارنده اين مقال عاری از حقيقت ميباشد و حتی بقراريكه درين مقاله متذكر شديم ، آنها با آنكه بنی اعمام بسيار دور مغولها ميباشند ، مستقيمآ به تورك ارتباط خونی دارند و بدان سبب اصليت آنها خاصتآ و راًسآ به تورك منتهی ميگردد .
آقای داكتر سيد مخدوم رهين در كتاب اشك خراسان درحاليكه به ابولآبای توركان يا افراسياب توهين ها كرده است چنين ميخوانيم : « بنابر نوشته جهانگرد چينی هيوان تسنگ كه در دوره كوشانی از آريانا عبور كرده قوم هزاره قرنها پيش از ورود اسلام به سرزمين ما درين كشور می زيستند، در ادبيات و تواريخ دوره اسلامی قرن سوم وچهارم هجری اطلاق ترك غرچه به قوم هزاره شده است » ( ص 31 كتاب مذكور ) . نوشته آقای رهين خيلی برجاست كه هزاره را تورك دانسته است .
در كتاب پژوهشی در تاريخ هزاره ها بقلم جناب حاج كاظم يزدانی موضوع چنگيزی بودن تورك های هزاره با دلايل زياد رد شده ولی نظر يكتعداد را كه در كتاب خويش گنجانيده اند ، خالی از مفاد نخواهد بود كه با تبصره های كوچك آنها را ازنظر بگذرانيم :
آقای “بليو” گفته كه هزاره ها از ديگر اقوام افغانستان مجزاً ميباشند ، موضوع قابل ترديد است ، آنها اولآ به تورك ها می پيوندند و ثانيآ با ديگر اقوام اختلاط نسبی دارند (( همانقسميكه هر قوم ديگر افغانستان با همديگر اختلاط اتنيكی دارند - ويراستار )) .
ژ . فيرير گفته است كه هزاره ها ساكنين اصلی افغانستان ميباشند و در زمان حملات اسكندر در همان محل زندگی ميكردند كه حالا حيات بسر ميبرند و فيرير موضوع فوق را از نوشته های موًرخ قديمی يونان “كورتس” استفاده كرده است .تبصره اين نگارنده چنين است كه اصليت و قدامت تورك هزاره بگفته هردو درست است اما مسكن اصلی هزاره های توركتبار مراكز عمده غزنی ، زابل و كابل و تگين آباد بود و آنها نه بواسطه سامانيان بلكه توسط شخص امير سبكتگين “سيويكتگين” بروايت های مختلفه خصوصآ از مركز اصلی توركها يا غزنی باستان منتقل شده اند .
آقای حاج كاظم ميگويد : « بعضی از دانشمندان گويد هزاره ملتی است كه از اختلاط و تركيب تورك و مغول بوجود آمده اند ( ص 157 ) درست كه تورك هزاره با مغول ارتباط خونی دارد ولی غرور ملی ملت تورك هزاره بايد پايمال نگردد و نبايد به اين شكل آنها را به دوراهه و تشويش نگهداشت و حق همين است كه ايشان از شاخه بس مهم و با ارزش ملت تورك ميباشند .» .
نظريه “دمورگرفت” كه ميگويد صورت و چهره های هزاره ها نظر به مغولها بيشتر به تبتی ها ميماند و قرلوق ها پيش از حمله مغول در افغانستان مركزی بودند ، درست است ولی يك نظر نو نيست زيرا آل سبكتگين « سيويكتگين » از قوم قرلوق ميباشند و در تبت توركان بسيار اند .
ازينكه در دائرتالمعارف اسلامی قوم مغولی يا نسل تورك مغولی ميخوانند بازهم در تردد ميباشند و نميتوانند به تاريخ اصلی تورك هزاره آگاهی حاصل نمايند . در سطور ديگر به عرض رسيد كه تورك های هزاره خون مغولی و توركی دارند و با مغول خون مشترك و مشابه دارند اما ازنگاه تقسيماتيكه ما ذكر نموديم زياده تر به توركی ارتباط ميآبند .
آقای عندليب را جناب حاج كاظم ميفرمايد كه او گفته است ، تورك های هزاره ، هزار قبيله اند ، زياده تر يك نظر افسانوی و تخيلی ميباشد ولی نظر آقای قمبری بهسودی درقسمت اينكه تورك های هزاره پيش از چنگيز خان در غرجستان می زيستند ، مورد پذيرش است . زيرا گفتيم كه اين قوم پيش ازميلاد بخاك كنونی افغانستان حيات بسر ميبردند .
اگر داكتر “ريچارد پتر” كه درباره هزاره ها ده سال تمام تحقيقات نموده ولی اغلاط فاحش او قابل تاًمل است . مثلآ ميگويد « زبان هزاره گويشی از فارسی - دری است در آن از لغات مغولی استفاده فراوان شده است » ( ص 160 پژوهشی ) اين حكم آقای پتر را پروفيسور شاه علی اكبر شهرستانی چهل سال پيش ناقص ساخته است ، زيرا از روی تحقيقات علمی كه نموده از جمله پانزده صد لغات تورك و مغول يكهزار و دوصد و پنجاه آن خالص توركی و مابقی مغولی ميباشد و از جانب ديگر اين كلماتيكه به زبان مغولی ارتباط ميگيرد معنی آنرا ندارد كه توركی زبانها آن لغات را استعمال نمی نمايند بلكه جمله از آن لغات را استفاده نموده و در گفتار خود ميآورند و بدين حساب همه لغات پانزده صدی در زبان توركی مورد استعمال دارد .
آقای حاج كاظم يك موضوع مهم را نتيجه گيری مينمايد و ميفرمايد : « اين مدارك مسئله نژادی مهمی را روشن مينمايد كه اهميت آن از مسئله خصوصی هزاره تجاوز ميكند و اين مطلب بما نشان ميدهد كه در حقيقت نه فقط فلات های مرتفع ماورای هيماليا بلكه تمام دنباله های جبال هندوكش تا منتهی اليه غربی آن در زمان قديم محل سكونت قبايلی از نژاد چينی و تبتی بوده است ( ص 163 ) . درين شكی وجود ندارد كه منظور از چينی ، ماچينی ها يا توركان غيرچينی اند و تعداد زيادی تبتی ها همچنان متعلق به توركان تبتی ميباشند و توركان ختائی و ختنی هم گفته ميشوند .
درقسمت دو كشور هزاره بمعنی تقسيمات بين دو مملكت افغانستان و نيم قاره توافق وجود دارد ولی درحقيقت يك زمانی جمله به يك سرزمين واحد حيات بسر ميبردند و دليل ما پيش از دوره كوشانی ها تا بعداز دوره غزنويان و غوريان و حتی تيموريان ميباشد .
آقای حاج كاظم يزدانی نظر استاد جاويد را اينطور ميآورد : « اين طائفه ( هزاره ) از اقوام اصيل و بومی اين سرزمين اند كه قبل از مغول ( چنگيز ) بنام غوزه يعنی غرجستانی معروف بوده اند و سلسله شاهان غور و شار های باميان از ميان همين اقوام بوده اند ، نژاد هزاره ممكن است اختلاتی از اقوام اورال آلتائی “ اله تائی “ باشد » ( ص 164 )
مسلمآ فرموده استاد جاويد قابل قبول بوده و تحقيقات شان علمی است و غوری ها و شار های باميان و ديگر خان های كوچك از اهل تورك های هزاره ميباشند .
ازينكه آقای يزدانی از قول يكی از موًرخين از قوم لاچين ذكر كرده ، چنين است كه هزارهً لاچين همه هزاره ها را دربر نميگيرد ، بلكه شاخه هايی از هزاره ها ميباشند . امير خسرو بلخی دهلوی از قبيله لاچین هزاره و نيز كهگدای ها از همين شعبه برخاسته اند .
خيلی دلچسپ است كه آقای يزدانی از زبان پروفيسور همام ميآورد : « محققان درين امر كه هيونگ نو و هونها همانها هستند كه بعدها بنام مغول شناخته شدند و تركان و تاتاران هم ازين مردم ريشه گرفته اند ترديدی نيست » ( ص 165 ) . درحاليكه ما در اوراق هذا ثابت ساختيم كه ريشه و كنده تورك و بعدآ به تاتار و مغول و ديگر شعبات منقسم ميگردند و در همه كتب معتبر تورك پيش از مغول بمانند اكبرنامه وغيره آورده شده است .
آقای حاج كاظم يزدانی نظر استاد حبيبی را كه هزاره از هزاله ويا هساله باشد تآييد مينمايد درحاليكه من هم آنرا تآييد مينمايم ولی در قسمت تركيب پشتوی آن يقين ندارم .
موضوع مهمی را كه جلال الدين صدیقی در قسمت كلمه “بربر” ذكر مينمايد خيلی دلچسپ است و كلمه بربر و ملك بربر در داستانهای حماسی “گور اوغلی” آمده است و اين نگارنده در آن باره نوشته ام . اما استاد جلال الدين صديقی بصورت قاطع فرموده است كه « نژاد تورك شامل هزاره ، ايماق ، اوزبيك و قرغيز ميباشد » ( ص 169 پژوهشی ) و فرموده آقای صديقی درست است اما تورك های قزاق ، توركمن ، اويغور ، آذر و تاتار را شامل نژاد تورك نيآورده و شايد لازم ندانسته باشد .
موضوع ديگريكه از نوشته استاد صدیقی بدست ميآيد اينست كه درين رساله سعی نموديم تا تورك بودن ايماق و هزاره را ثابت بسازيم و استاد صديقی گفته های ما را كاملآ تصديق نموده است .
حالا درقسمت هويت اصلی و تاريخی تورك های هزاره بايد بحث كرد :
درقسمت معرفی تورك ها گفته شد كه تورك های هزاره بمانند اقوام ديگر تورك از اولاده يافث بن نوح عليه السلام ميباشد .
درسطور ديگر اين مقاله آورديم كه سابقه داری مردمان تورك هزاره در افغانستان يك خط درشت و تاريخ معين ندارد ، ولی بی ترديد ميتوان گفت كه مردمان تورك های هزاره بيش از هزار سال قبل از ميلاد در افغانستان زيست داشتند و آسانترين و ساده ترين دليل ما حكومت داری بنی اعمام شان كوشانی ها در افغانستان ميباشد كه در قبل ازميلاد آنها در كابلستان و زابلستان و مركز غزنی و بعدها تا مناطق دور نيم قاره هند حكم راندند . و از روی مطالعات غلجائی ها “خلجی ها” و تاريخ تورك های هزاره چنان پيداست كه غزنی يكی از قديمی ترين مركز تورك ها در كنار بلخ بامی بوده است .
در مقاله “كابل در پرده های تاريخ” به تحقيق اين نگارنده چنين آمده است كه در قديم ها پيش از ميلاد مسيح فرزندان يكی از خوانين و رئيس قبيله تورك های توكيو در كاشغرستان و ساحه ختن و ياركند “ياركنت “ و اورومچی بنام آچيل خان بعداز شكست در مقابل ژوان - ژوان ها جانب تخارستان ميآيد ولی ناگهان در راه بدار بقآ می شتابد و دو پسر و يك دختر او بنامهای قابول خان ، جابول خان و غزنه جان ( دخترش ) در سرزمين های كابل و زابل و غزنی آمده صاحبان آن ولايت ها ميگردند و از آنست كه كابل و زابل و غزنی بنامهايشان نامگذاری شده است . اما يك تعداد محققين مغرض و متعصب غزنی را بمعنی های گوناگون تعبير مينمايند تا ازين تحريف ها سوً استفاده های سياسی نمايند . درحاليكه غزنی از كلمه “غز” گرفته شده و كلمه ايست كه به لفظ توركی نسبت داده ميشود ، و غزنه دختر آچيل خان افسانوی است ، گفتيم و پيشتر هم ذكر رفت كه يگانه دو ولايتی كه به پسوند نسبتی “چی” مطابقت داشته و استعمال ميگردد همانا ولايت غزنی و باميان است كه باشندگان شانرا بنام غزنيچی و باميانچی ميگويند . درقسمت باميان و نسبتی “چی” به كتاب پژوهشی در تاريخ هزاره ها مراجعه شود .
نسبت دادن مردمان تورك هزاره به توركی بودن شان صدها دليل ديگر موجود است كه تورك بودن آنها را بمانند آفتاب روشن ميسازد مثلآ در خصوص قبايل و فرقه هزاره ها اين نامها را داريم : تاتار ، خلج ، خلخ ، قرلوق ( در اصطلاح مردم هزاره و تورك های توركستان افغانستان ) قللغ ، توركمن ، چوگل “چگل” ، نايمان وغيره كه همه را درميان هزاره ها ميتوان يافت و به عين تلفظ و شكل در ميان توركان رايج ميباشد .
در بين هزاره ها يكتعداد نامهای ديگر توركی زياد ه تر مورد استعمال را دارد مثلآ زاولی ( گفتيم كه شايد اولاده همان جابول خان افسانوی باشد ) لاچين ، بربر ، ترخان ( كه اصل آن تورخان است و نام ابونصر فارابی يا معلم ثانی ترخان است كه زاده توركستان و توركی تبار بود ) .
درسطر بالا از “بربر” ياد نموديم ، اين كلمه در داستانهای گوراوغلی مكررآ آمده و من در آن باره مقالات زياد و كتاب نوشته ام كه داستانهای گوراوغلی كه تعداد حكايتش به پنجاه و دو ميرسد در زمان اندك پيش از اسلام و آغاز شيوع اسلام در سرزمينهای از غور و بادغيس گرفته تا توركستان چين ، توركستان موجوده و ساحات تورك نشين افغانستان بوقوع پيوسته است و اكنون ما در ساحه تورك های هزاره افغانستان در يكاولنگ محلی داريم كه مخروبه بيش نيست ولی نامش را ميگويند “شهر بربر” كه غالبآ در هنگام قتل عام های چنگيز خان بمانند شهر غلغله خراب شده است . ناگفته نماند كه بسياری از لشكر جلال الدين منكبرنی خوارزمشاه همين اسلاف تورك های هزاره بودند و قتل عام شهر باميان و شهر غلغله از جانب چنگيز خان به همين سبب بود .
اين نگارنده در بسی مجالس سخن از تورك های هزاره گفته ام كه ايشان يك كميت بزرگ در افغانستان ميباشند ، يعنی تنها كسانيكه بنام “هزاره” ( تورك هزاره ) ياد ميشوند و مقصد من ديگر تورك تباران افغانستان نميباشد زيرا درين مقاله مطول خواهيد يافت كه جمعيت تورك تباران در افغانستان بيش از اقوامی است كه دعوای اكثريت نموده و امتيازخواهی ميكنند ولی درينجا هزاره های افغانستان را كه در سرتاسر افغانستان بصورت پاشان و پراكنده حيات بسر ميبرند فقط نام ميبريم :
يك - تورك های هزاره كه در مجاورت پشتونها حيات بسر برده اند ، بمانند غلجی ها بالآخره پشتون شده اند و شايد هم جمله غلجائيان تورك های هزاره بودند كه فعلآ به تبار پشتون پيوستند ، طوريكه در عنوان ديگر درين باره بحث نموديم .
دو - هزاره های بلوچ شده در ساحات بلوچ نشين افغانستان اما در سرزمين پاكستان زياد ميباشد .
سه - در ولايات خوست و پكتيا قومی از اقوام مسعود وجود دارند كه نظر برخی موًرخين بر آنست كه آنها ( مسعود ) از قوم تورك هزاره نيست ولی به قرار گفته آقای حاج كاظم يزدانی ، بهسود و مقصود دو برادر بودند ، بهسود به همان نام هزاره باقی ماند كه بهسود فعليه بنام وی است و اما مقصود كه دور از آن زيست بالآخره مسعود شد و به مليت برادر پشتون گراييد .
چهار - عمومآ در ساحه لوگر فارسی را بگونه يی تلفظ و لهجه توركان هزاره در گفتار عاميانه استفاده ميكنند ولی اصل تورك های هزاره نيز در آن ولايت به شكل مردم لوگر و با تفاوت از تورك هزاره حيات بسر ميبرند .
پنج - هزاره بغل و هزاره گدی ، در نواحی و اطراف شهر كابل سكونت دارند .
شش - در ولايت فارياب هزاره ها به كثرت حيات بسر ميبرند .
هفت - غوربند و سرخ پارسا جايهايی اند كه اصلآ هزاره نشين ولی در غوربند در كميت تناسب نفوس ايشان تفاوت ها پديد آمده و در سرخ پارسا اكثریت دارند .
هشت - ولايت غور و بادغيس دو ولايت مهم تورك هزاره نشين ميباشند .
نه - نكودری ها : اميد است كه درباره این تورك های هزاره تحقيقات بيشتر صورت بگيرد ، اينها در حقيقت تورك های هزاره سجستان يا سگستان ويا سيستان كنونی خاك های افغانستان و ايران ميباشد .
امير تيمور جهانكشا در كتاب “ منم تيمور جهانكشا “ از قوم هزاره ياد كرده و گفته است كه اين مردم از پرهيبت ترين مردمانی ميباشند كا تا آنوقت ديده است .
ده - وقتيكه در بحث هزاره ها مصروف تحرير بودم در كتاب آقای حاج كاظم يزدانی مراجعه كردم و ديدم كه يكی از عناوین را بنام “هزاره مغول” نوشته است . در همين حال بصورت فوری در ذهنم مفكوره مغول نبودن هزاره ها خطور كرد ، زيرا آقای يزدانی مثليكه هزاره های پشتون ، هزاره های بلوچ وغيره را مينويسد ، هزاره ها را با مغول به همان سياق ميآورد كه من به آن اعتراض ندارم ، فقط به اين عقيده معتقد تر ميشوم كه هزاره را مستقيمآ با نسل مغول پيوستن لازم نمی پندارم با آنكه در زمان های بسيار پيش نه تنها هزاره بلكه ديگر اقوام تورك نيز ارتباط ريشوی با مغول داشته اند بنآ لازم و حتمی ميدانم كه بايد بالای اصل تورك بودن هزاره مانند ساير شاخه های بيشمار اتراك تآكيد نمايم زيراكه اين اصل و واقعيت عينی اتنيكی ميتواند هويت اصلی هزاره را تثبيت نمايد . ما درين ماده “ده” هزاره مغول را در ولايات غور ، فراه ، هرات ، بغلان و سرپل ميآبيم .
يازده - آقای يزدانی عنوانی دارد بنام “هزاره های حنفی ولايت غور” با احتراميكه به نوشته اين محقق عزيز دارم ، من عمومآ تورك های هزاره را بصورت كل يك ميدانم و افتراق مذهب را چندان ارزش نميدهم زيرا شيعه و حنفی ( سنی ) هر دو مسلمان و يك خداوند را به عين معنی سجده مينمايند . ولی اينكه آن دانشمند تحقيق دقيق كرده كارش اهميت دارد .
دوازده - در ولايت پنجشير تورك هزاره زياد ميباشند و از جانب ديگر درين ولايت توركان سمرقندی هم تشريف دارند .
سيزده - در صفحه 289 كتاب “پژوهشی در تاريخ هزاره “ با تعجب زياد به عنوان “هزاره تاتار“ برخوردم ، زيرا تورك تاتار و تورك هزاره هردو يكی ميباشند و تورك تاتار در ميان اقوام تورك يكی از بزرگترين شاخه ها ميباشد كه مملكت تاتارستان را دارند و در باشقرتستان كه جمهوری تورك های باشقرت است نيز تاتار ها زيست مينمايند و مهمتر اينكه كريميا يا جزيره ( قرم ) را كه اعراب بنام “خزينته الدنيا” ناميده اند ، قبل از استيلای روس ها كاملآ تورك های تاتار زيست داشتند و بعداز كوچانيدن اجباری تاتار ها از كريميا در زمان يوسف استالين بار ديگر برای امروز نيز تاتار ها در “قرم” متوطن ميباشند . زمانی خان های تورك تاتار كه در آن جزيره زيبا يا عروس شهر های دنيا قدرت آنرا داشتند كه با تورك های عثمانی ويا خليفه های اسلام در قوه برابری نمايند . برای دانشمند عزيز و گرامی حاج كاظم يزدانی دو چيز ضرور است : اولآ مطالعه عميق تاريخ تورك و ثانيآ آموختن زبان توركی ، زيرا در نوشته بسيار پربهای شان در همين دو خصوص به تاًملات روبرو ميشويم .
چهارده - در ولايات قندوز “كندوز” ، تخار ، و بغلان مردم تورك های هزاره با يك كميت قابل ملاحظه وجود دارد و شايد در ولايت تخار اكثريت نسبی باشندگان را همين تورك های هزاره تشكيل بدهند ، ساحات خوست و فرنگ آنانيكه زبان اصلی خود را حفظ كرده اند همه به توركی قديم ختائی تكلم مينمايند .
در ولايت قندوز ( كه اصل كلمه “كندوز” به زبان توركی روز روشن معنی ميدهد-ويراستار )، هزاره های ده ويران شهرت خاص دارند و آنها به همان توركی قديم هون ها ، كوشانی ها و يفتلی ها تكلم مينمايند . همچنانكه يفتلی های بدخشان و هزاره های دره كوشان به زبان توركی كوشانی و يفتلی سخن ميگويند . و اين مردم كه بيش از دو هزار سال به اين خاك زيسته اند ، زبان شانرا از دست نداده اند .
پانزده - در يكی از احصائيه های جناب ثاقب زاده تحرير شده است كه اكنون در ولايت پروان دوازده قشلاق درحال حاضر به زبان توركی حرف ميزنند و وی آن دهات را به چشم خود ديده است و مسلمآ بگرام كه مركز ويا پايتخت كوشانی ها و كابل پايتخت يفتلی ها بوده است ، اقوام و قبايل تورك به مرور ايام شكل ، رنگ و زبان ديگری برای خود گرفتند .
در مقاله مطول “كابل در پرده های تاريخ “ نوشته شد كه اطراف كابل بمناطق چهاردهی وغيره اگر نظر انداخته شود همه چهره های توركی هزارگی دارند و دليل آن اينست كه آنها از بقايای شاهان كوشان و يفتل و نيز از جمله اقوام شان ميباشد .
شانزده - ولايات سمنگان ، باميان ، وردك و ميدان ، يكاولنگ ، ارزگان ، زابل ، غزنی ضرورت به بحث ندارد ، زيرا باميان ، غزنی و ارزگان مراكز حكام قديم تورك های هزاره بودند كه بسی عزيزان غزنيچی به هويت وتاريخ خود معلومات نداشته وخود را از دیگر اقوام ميشمارند كه البته كدام عيبی و گناهی شمرده نميشود .
يك اصطلاح ديگری در كتاب بالا به آن مواجه شدم كلمه “لاچين” بود ، لاچين در مقابل چين قرار دارد چنانچه ميگويند « چين و ماچين » گويا چينی و غيرچينی ويا لاچينی كه همين غيرچينی ها به شمول توركان تبتی همه اتراك و تورك ها ميباشند و اين گروه با آنكه در هر گوشه افغانستان بصورت پراكنده حيات بسر ميبرند ، بزرگترين مركز شان بغلان و بعدآ در اطراف و ساحات قندهار ميباشد . همه كهگدای های افغانستان به همين لاچين ها ارتباط دارند و “بخش قابل ملاحظه لاچين ها در زمان فعلی در آذربايجان متوطن ميباشند” .
امير خسرو بلخی ثم دهلوی كه نگارنده مقاله مفصلی در باب ايشان نوشته ام از همين تورك لاچين ميباشد كه خود به زبان ميگويد :
تورك هندوستانی ام من هندويی گويم جواب ***** شكر مصری ندانم كز عرب گويم سخن
از نوشته بالا كه بدون شك مبالغه ، مغالطه و تفوق جويی در آن وجود ندارد ، دانسته ميشود كه مردم تورك هزاره بكدام سطح كميت نفوس داشته و در سرتاسر افغانستان با صلح و صلاح توام با زحمت كشی بی مانند حيات بسر ميبرند و با تمام اقوام افغانستان پيوند های ناگسستنی دارند .
ذاتآ تورك های هزاره مردمان صادق القول ، صميمی ، دلير و زحمت كش ميباشند كه در طول تاريخ افغانستان بيشترين استبداد را از جانب حكومات تفوق جو و ظالم متحمل گرديده اند . توام با انواع استبداد غير انسانی از جانب حكومت های دوره های مختلف ، كوشش شده است كه هزاره ها را از هويت اصلی تاريخی خود نيز بيگانه ساخته و خواستند آنها را مجزاً از هويت توركی شان مطالعه نمايند و شايد اين مفكوره حكومات باشد كه به فحوای مَثَلی « تفرقه بانداز و حكومت كن » مردم تورك هزاره را از پيوندی خونی با ديگر تورك های افغانستان دور نگه داشته باشند تا از تآثير كميت تعيين كننده آنها در روند سياسی و اجتماعی افغانستان جلوگيری نمايند . ولی حالا كه هويت ها بصورت تحقيقی آشكارا ميگردد ، هيچ عيبی و گناهی نخواهد بود كه بگوئيم كميت توركهای افغانستان ( اوزبيگ ، هزاره ، توركمن ، ايماق وغيره ) نقش مهمی را در روند حيات سياسی و اجتماعی جامعه بازی ميكند
ادامه دارد .