zaterdag 11 oktober 2008

فدراسيون فرهنگی توركان افغانستان و“بيگانه مگوئيد مرا زين كويم “

دكتور عنايت الله شهرانی
فدراسيون فرهنگی توركان افغانستان و“بيگانه مگوئيد مرا زين كويم “
قسمت دوم

نويسنده محترم ميفرمايد كه نياكان و اسلاف توركان “فارسی ستيز نبودند و خودشان گويا تمايل پان تركستی و فارسی ستيزی دارند !!! ماشاءالله بدين تهمت بندی بفرمائيد به زبان و فرهنگ تاجيكی چون من نگارنده خدماتی بنيادی كنيد ، به مانند من فرهنگ تاجيكی را كه به مدت چهل سال تهيه داشته ام ، آماده استفاده نمائيد ، ده هزار مثال فارسی را به مدت سی وپنج سال جمعآوری نموده ترانه های وطن تاجيكی را جمع و طبع نمائيد و ده ها مقاله به نفع تهداب فرهنگ تاجيكی بمانند من بنويسيد ، اگر از نويسنده اين همه زهريات بپرسند كه جناب ايشان با اين همه تورك ستيزی به فرهنگ تاجيك چه خدمتی را انجام داده اند ، چه جواب خواهند داد !!! آيا ايشان منكر آن حقيقت هستند كه فرهنگ تورك و تاجيك مكمل همديگر هستند و جدا از هم نميتواند مطالعه گردد !!!
ابومسلم خراسانی را فراموش نكنند كه از توركمنان مرو بود ، حمزه سيستانی با صد روايت در تواريخ از اخلاف شار های سيستان و از طائفه توركان هزاره بشمار ميرود . استاد سبس بادغيسی و نيزك هردو از جمله توركان صفحات شمال بودند و بفرمائيد به كتب تاريخ و نوشته های حبيبی درباره اصل و نسب اينهاييكه از جانب من معرفی شده اند معلومات حاصل نمائيد كه اينها كسانی بودند كه به مقابل اعراب پنجه نرم كرده اند و اسلاف شان با سكندر مقدونی مقابله نمودند .درين وقتيكه ملت بزرگ تورك نفوس اش به سه صد مليون ميرسد و از جمع فارسی به سی مليون آيا دو هزار سال پيش چقدر فارسی زبان وجود داشتند كه به مقابل اسكندر و اعراب لشكر بكشند و امپراتوری تشكيل كنند !!!
قلم بدستان محترميكه بدون احساس مسئوليت قلم برداشته و برعليه يك قوم و طائفه و اسلاف آنها نوشته های منفی و از افتخارات آنها انكار مينمايند ، اولين كار نابجای ايشان اينست كه در بين اقوام برادر و خون شريك زهر نفاق ميپاشند و ديگر اينكه از تاريخ درخشان آن قوم عمدآ انكار نموده و تاريخ را جعل مينمايند.

نويسنده محترم علاوه ميدارد كه “بعداز حمله تيمور بسيار خونريز كه تاريخ از آن به بسيار بدی ياد ميكند” و اينست شما هم به نحوی ميخواهيد او را بدتر و عقده خويش را با زشت گويی باز نمائيد درحاليكه نقطه عطف شما بجز اظهار تورك ستيزی چيز ديگری نميباشد ورنه ذكر نام تيمور درينجا بحثی را ايجاب نميكرد.
آيا شما تاريخ را نخوانده ايد كه موسلينی ، هيتلر ، اسكندر مقدونی ، يعقوب ليث صفاری بزرگترين قاتل مردم كابل ، استالين ، لنين ، ناپليون ، روسهای كمونست ، امريكائی ها ، فرانسوی ها انگليس ها چقدر مردم را قتل عام ها كرده اند ولی اگر “ريگی در كفش خود نداريد” پس چرا تمام وقت مضمون بحث تانرا تيمور تشكيل ميدهد درحاليكه تمام غنايمی را كه تيمور به سمرقند ميآورد نصيب تورك و تاجيك ميكرد .
دررين مقاله درباره فرهنگی بودن او و اولاده او ذكر ها شده است ، چطور وجدان شما اجازه داد به جای آنكه از قتل های امير عبدالرحمن سخن بگوئيد ، برعليه تورك ها عقده گشائی ميكنيد ، البته كدام سخن نهفته داريد !!! روش جهانكشايان قديم و جديد همان كشتن و بستن بوده كه هيچ انسان واقعی نميتواند از آن تقدير نمايد ، اگر عقده خاص به تيمور و اخلاف او نيست پس چرا قلم خود را تنها بالای تيمور صيقل ميدهيد ، درحاليكه تيمور نه تنها حافظ قرآن بود و به علمآ ، هنرمندان ، اوليا و امثالهم حرمت ميگذاشت ، بلكه خودش از علمای بزرگ وقت بود كه با حضرت حافظ و ابن خلدون و صدها عالم ديگر بحث های علمی و عرفانی انجام داده است .
كسانی همچون شما تنها در جهات منفی تيمور چشم بينا داريد مگر تعصب كور اجازه نميدهد تا در مورد عظمت و شكوه و جلال فرهنگی اين سلسله به مانند سلطان الوغ بيگ ، ميرزا بایسنقر ، بابرشاه ، شاه غريبی ميرزا غريبی حسين بایقرا ، جهانگير ، زيب النسآ بيگم ، گلبدن بيگم و ده های ديگر كه صاحب دواوين و تآليفات و افتخار بزرگ شرق ميباشند ، سخن بگوئيد ، زيراكه ميترسيد كه مبادا به مردم تورك سخن خوبی را نثار نمائيد . اما بايد گفت كه به سخن يك يا دو ويا آن ويا اين ، اين حقايق پنهان نميگردند و در صد هاكتاب ، مقاله و آرشيف ها درباره عظمت و مقام تيمور و تيموريان گفته شده و حفظ گرديده است.
بلی ! به معيار آن زمان كسی آدم نكشته است كه دارای قدرت نبوده و حضور آن در تاريخ آن دوره محسوس نبوده است .
نويسنده درمورد قتل عام های كوروش افسانوی هيچگاه چيزی نمينويسند و خود را بی خبر وانمود ميكنند شما ميدانيد كه كوروش افسانوی هم چنان كمتر از تيمور آدم نكشت و آدمكشی آن به تاريخ بينظير است كه بالآخره از دست يك ملكه توركی بنام تمارس خاتون كشته شد ، اين ملكه كوروش را بدست آورد و سرش را بدست خود بريد و گفت همانگونه كه كوروش از كشتن آدمی و خونريزی لذت ميبرد ، سر او را در ميان خون بگذاريد تا گنده شود و از آن ديگران حذر داشته و پند بگيرند .

از نويسنده محترم تورك ستيز خواهشمندم تا به كتاب “منم تيمور جهانكشآ” ترجمه ذبيح الله منصوری مراجعه نمايند و درباره تيمور معلومات شانرا بيافزايند . شما از تخريبات تيمور ذكر كرديد و به خاطر نفرت از ملت او از تعميرات خودش و اولاد هايش چيزی ننوشتيد .
اگر تيمور چند شهری را با زور تصرف كرد ولی توركستان خصتآ شهر سمرقند را عروس البلاد جهان ساخت مثليكه همزبان و همحون او سلطان محمود كبير غزنی را عروس البلاد ساخته بود ، همان تيمور بود كه بار اول قبر فردوسی را دريافت و مزارش را با مرمر آباد ساخت . اولاده تيمور سه صد سال در افغانستان با شرافت و بزرگواری حكم راندند تنها جهانگير نواسه تيمور چهارصد شاعر و نويسنده كه عمومآ به زبان فارسی شعر ميگفتند و مينوشتند مستمری داد و فرهنگ فارسی را در نيم قاره هند غنامندی بخشيد . ولی انگليس ها بوقت استعمار فارسی را از ريشه كندند . مگر همان كهنه كار های انگليس نميباشد كه تا اكنون مفكوره تفرقه اندازی اش برما حكمفرماست .
ازينكه نويسنده محترم ميگويند كه بزرگان تورك در سابق تنها توجه به فارسی كردند وبايد هم كنونی ها مثل آنها به فارسی خدمت نمايند ، بايد يادآور شد كه امروز نيز شعرآ و اُدبای تورك تآثيرات غيرقابل انكار در رشد وبالندگی اين زبان دارند مگر توجه روشنفكران تورك به زبان مادری خود ، نبايد به واقعيت ها پرده اندازد .بطور نمونه ميتوانم كه يادآور شوم كه تنها اين نويسنده شش جلد كتاب بنيادی به زبان تاجيكی نوشتم كه اين ميتواند خدمت بزرگ به زبان و فرهنگ تاجيكی محسوب گردد . بنآ نشايد كه تهمت فارسی ستيزی برما ببنديد .لطفآ قلم را برداريد وهرقدر كه ميخواهيد به وصف فرهنگ و زبان خود بنويسيد ولی نبايد اين حب شما به بغض با ديگران تبديل شود .
اين ادعا كه ميگوئيد شهرياران تورك خالص به فارسی توجه كردند ، نادرست است : بابر شاه توزوك را به توركی نوشت ، ميرزا الوغ بيگ زيچ الوغ بيگی را به توركی نوشت تا كه آنرا مولوی حبيب الله محقق قندهاری بفارسی ترجمه نمود . صفوی ها و قاجاری ها بدربار خود توركی را رسميت داده بودند ، تورك های عثمانی علاوه ازينكه به فارسی علاقه داشتند ، جمله مكاتيب و رسمیات شان به توركی بود . آقای داكتر احسان يار شاطر نويسنده بزرگ ايران و ايران دوست ميگوید كه تورك ها يكهزار سال تمام در ايران حكم راندند ولی فارسی ستيزی نكردند . واقعآ فارسی از بركت خدمات تورك ها فارسی شد . بزرگان اول شعر و ادب فارسی تورك ها اند و تا اكنون مقام شان درميان اهل دانش فارسی زبانها اول بوده و رهبری زبان فارسی را ارواح شان بدست دارد ، عنصری بلخی ، فرخی سيستانی فرزند جولوغ (اولوغ) عِسجدی تركمن ، مولانای بلخی ( خداوندگار بلخ ) ، نظامی گنجوی ، خاقانی ، هلالی ، ابولمعانی بيدل ، لطفی هروی ، انوری ابیوردی ، ظهيرالدين فاريابی ، عليشير نوائی ، ميرزا اسد الله غالب ، امير خسرو دهلوی و صد ها و هزاران ديگر همه توركی زبانان بودند .
اينكه نويسنده محترم ميفرماید نادرقلی سلطان صفوی بود ، اميد كه تجديد نظر نمايند ، وی از جمله توركان صفوی نبود و صفويان توركان آذری بودند ، نادر قلی خان افشار از جمع توركمه ها بود.
ازينكه نويسنده ميگويد قبايل (( قبايل زرد پوست صحرانشين “آلتای و اورال” از شرق در قلمرو سامانيان «خراسان » )) ، بايد دانست كه صحرا نوردان تنها تورك ها نبودند بلكه همه بشر در آغاز به صحرا ها حيات بسر ميبردند و بعد ها هريك جايي را برای بود وباش انتخاب و زندگی كردند . و حضرت آدم و بی بی هوا در افغانستان آمده آريائی ها را بدنيا نياوردند . شايد آنها در سرانديب وجای های گرم ميبودند .
ديگر اينكه سامانيان خالص تاجيك ويا تورك نبودند ، زبان شان نيمه تورك و نيمه تاجيكی و دربارشان به تاجيكی بود ، برای مزيد معلومات درباره سامانيان كه تورك نژاد بودند براجعه بفرمائيد به كتب معتبر تاريخ چون تاريخ رشيدالدين وهم نوشته های بار تولد ومراجعه كنيد به كتاب پژوهشهای ايران شناس نشريه محمود افشار ، تحت عنوان “سامانيان” و پيدا كنيد جملاتی را كه گفته شده است ( سامانیان از اولاده های سامان ياوقوی ) و پيدا كنيد كلماتی را كه گفته شده است ( سبكتگين هم قبيله سامانیان ) يعنی كه سامانيان هم از جمله قرلوق ها بوده اند.
آلپ تگين و سبكتگين چطور ميتوانند كه صحرا گردان باشند ، درحاليكه حكومت سامانان را آنها ميچرخاندند و سبكتگين كه از شهزاده های توركستان بود ، در شكست از جنگ بسيار سخت اسير جنگی گرديد و مراجعه كنيد به كار های او و اولاده های او چون محمود غزنوی كه جهان را به لرزه درآوردند.
لازم است اين سوال را از نويسنده گرامی بكنيم كه چه اتفاقی افتاده كه صحرانوردان حكومت سامانيان شهرنشين را حراست ردند و فرهنگ شانرا تقويت بخشيدند ، آخر تا كدام اندازه جعل تاريخ و تا كدام اندازه تورك ستيزی !!!
از شهادت مرحوم طاهر بدخشی رئيس و موئسس حزب سازا سالهای زیادی تير نشده است و ما زندگان هر كدام با آن مرحوم ارتباط شخصی ويا رسمی داشتيم ، آن مرحوم يكنفر توركی زبان ارگوی بدخشان و از قريه حافظ مغول بود ، پدرش محمد ذاكر جان وكيل مشورتی ولايت بدخشان و در خانه به زبان توركی اوزبيكی سخن ميگفت و در نسب از قبيله برلاس و از احفاد اميرتيمور صاحبقران بود. بياد ميآيد كه در وقت بزرگداشت آن مرحوم بعداز ده سال شهادتش در كنفرانس رسمی در كابل يكی از برادران پشتون جناب غيرت بزبان پشتو فرمود كه « چون مرحوم بدخشی صاحب خودش يك اوزبيك بود ..... »ولی بعداز ختم گفتارش رئيس كنفرانس آن گفته را ناشيانه و وبا خشونت رد كرد و گفت « بدخشی صاحب اوزبيك نبود بلكه يك تاجيك بود » آيا نميتواند اين يك اهانت بزرگ به بدخشی باشد كه نسب او را كه همه اقارب او هنوز در قيد حيات اند جعل كنند ؟ آيا اين كار نميتواند تورك ستيزی تلقی شود ، رئيس كنفرانس به امر و هدايت هر شخص عقده مند و مريض كه اين كار را كرده باشد ، به نزد ما اين معنی را ميدهد كه اولآ كم ظرفی و بعدآ تفرقه اندازی و تورك ستيزی است . آيا امكان نداشت كه اقلآ خاموش مينشستند و به راه كذب ، آن سخنران پشتون را دروغگو ثابت كنند درحاليكه آن شخص حقيقت را گفته بود . من يقين دارم كه در آن مجلس نويسنده مقاله جنجال برانگيز وجود داشت و اگر حق بين ميبودند بايد مردانه وار سخن را حل ميكردند و پرزه كوچكی را به رئيس كنفرانس نميدادند تا دروغ را دروغ تر ساخته و به سخنگوی مهمان توهين نميكردند .
پس لازم است كه انسان از مقام اصلی خود استفاده نمايد و حقایق را بازگو نمايد ، بسياری كسانيكه پيرو آن رهبر و حزب سازا بودند ، با آنكه از افكارش پيروی مينمايند و او را استاد و رهبر خود ميدانند ، نسبش را جعل مينمايند و از نسب و نژاد او بد ميبرند، سامانیان را كه چون غزنويان و تيموريان فارسی دوست ميدانند ، همچنان بدخشی هزار دليل ديگر بر جعل نژاد آنها ميآورند كه اين كار ها همه چشم پوشی از حقايق است و آيا جعل نسب مرحوم بدخشی تورك ستيزی بشمار نميآيد !!! برای اينكه خوانندگان گرامی از اصل قضيه وگفتار نويسنده محترم نويسنده محترم تورك ستيز بخوبی آگاه شوند ، از همه گفته هايش تير ميشويم و فقط يك پاراگراف او را درينجا نقل مينمائيم : (( با تآسف قبيله سالاران بعضی ها برخلاف رفتار اسلاف خود تقويه زبان اوزبيكی «توركی» و رشد تمايلات پان تركستی را با فارسی ستيزی بوسيله رسيدن به سيادت ميدانند و درين راستا تلاش ميكنند ، البته آرمان تقويه زبان اوزبيكی يا توركی جايز است ، اما نه با فارسی ستيزی ، فارسی ستيزی به تقويه و رشد زبان اوزبيكی فايده نميكند ، ولی مليت هاي كه درطول قرنها باهم جوش خورده زبان چ تاريخ فرهنگ سرزمين و اقتصاد شان مشترك و حتی خون شان آميخته شده است از هم جدا ساخته و مقابل هم قرار ميدهند گناهيست كبير بزيان اقوام استبداد زده و بسود شوونيزم .لازم بيادآوری است كه در سده های پسين امير نشينی های مستقل در يك بخش اراضی خراسان تحت تآثير رقابت های نژادی ، مذهبی و تهاجمات روسيه تزاری با تركيه عثمانی به تركستان مشهور بوده است ))
اولتر از همه در پاراگراف بالا كه نويسنده ميخواهد خود را بسيار حق به جانب جلوه دهد ، چنين سوالات بدست ميآيد :
ـ آقای نويسنده قبيله سالاران گفته ، گفته ميتواند كه كی ها اين كار را كرده اند و در كجا نوشته اند ؟
ـ آيا كدام نويسنده تورك زبان را ميتواند معرفی كند كه تاجيك ستيزی كرده و ضد تاجيك سخن زده باشد؟
ـ آيا كار كردن به زبان توركی به عقيده نويسنده محترم فارسی ستيزی است؟
ـ اينكه ميگويند به نفع شوونيزم ، كسيكه متوجه شود ميداند كه خود اين نويسنده محترم با تبصره های ضد توركی اش به نفع شوونيزم كار كرده است و يقين كه خواسته خودش تفرقه اندازی نمايد و اگرنه ده كجا و درخت ها كجا كه این حرف ها را مينويسد و تهمت می بندد .
- این نويسنده از يكطرف ارتباط فرهنگی و خونی تورك و تاجيك را ميآورد ، از طرف ديگر از كلمه توركستان انكار مينمايد و تورك ستيزی خويش را نميتواند كتمان نمايد و ميگويد كه « لازم به يادآوری است كه ..... » در پاراگراف بالا تمام عقده ها و بدبينی ها در مقابل يك قوم بزرگ كه اسلاف شان هزاران سال با نيكنامی ، عدالت و مردانگی حكومت كردند نشان داده شده است ، آيا نويسنده محترم ميتواند توضيح دهد ، كدام قبيله سالاری ؟ خودشان اگر به تاريخ معلومات داشته باشند ، ميدانند كه هر توركيكه بمقام شهرياری توركستان و خراسان كه اقوام نجيب تورك و تاجيك درآن زیست دارند رسيده اند در مقابل مليت های ديگر ستيزه نداشتند و اگر داشته اند اميدواريم برملا گردد .
آيا شده ميتواند كه شهرياران و شهنشاهان بزرگ تورك اگر بزبان فارسی و تقويه زبان و قوم تاجيك عزیز خدمت كرده باشند ، اخلاف شان هم مثل آنها حتمآ خدمت نمايند .درين گفته جواب ها زیاد است و در سطور بالا هم اشاره شده است كه آن تيموری هاييكه هزار مرتبه بالاتر و بيشتر از فارسی زبانان به فارسی خدمت كرده اند ، پاداش شان اين باشد كه ابولآبای شانرا بسيار بد و خونريز بگويند و اهانت كنند ؟ و باز آن شهرياران بزرگ كه آنقدر خدمات بی آلايشانه كرده اند طوريكه گفته شد بايد حتمآ اولاد شان هم خدمت نمايند ؟ و از خدمت به زبان خود صرفنظر نمايند ! مثليكه نويسنده محترم بدون زحمت مزد ميخواهد ويا اينكه دماغ دكتاتوری داشته ويا قرضی بر مردم تورك دارد كه بايد ادآ نمايد . نويسنده گرامی را تشويق مينمايم كه با دوستان شان به فرهنگ خويش خدمت نمايند به جای آنكه از ديگران عيب جويند .
اكنون جهان تغيير كرده و هركس در غم خود ميباشد ، همانقسميكه تاجيك زير ستم است ، تورك نيز در آن موقعيت قرار داردو به جای اينكه نويسنده وصل را درميان بيآورد به خشونت اين دو برادر را فصل مينمايد . از نوشته ايشان به صراحت و وضاحت برميآيد كه آنها تورك ستيز ميباشند و باز درحاليكه اين جدائی را ميآورند ، ميگويند كه باید شوونيزم كامياب نگردد و نصايح سودمند اتحاد را برقلم ميآورند .
آيا نويسنده محترم ميتوانند ثابت نمايند كه “پان تركستی” را كدام تورك افغانستان به زبان ويا به قلم آورده است ؟ آيا اين نويسنده اجازه نميدهد كه يك تورك با همزبانان و با هم خونان خود در تماس بوده و درباره هويت ، تاريخ و فرهنگ خود صحبت نمايد ويا فدراسيونی را بنام احيای فرهنگ از دست رفته تآسيس نمايد ؟ اگر قرار باشد كه تورك ها حق يادآوری شهرياران بزرگ تورك را نداشته باشند بخاطری كه از آن گويا بوی پان تركستی بالا نشود ؟ پس اين نويسنده محترم چرا درباره سغديان ، سامانيان و هخامنشيان حرف ميزند ، درحاليكه هيچ يك از آنها در خاك افغانستان كنونی مركزيت نداشته اند. و چرا بايد نام آنها به افتخار گرفته شود و هيچ توركی از ذكر نام آنها رنج نبرده و نويسنده را به اصطلاح خود اين تورك ستيز عزيز پان تاجيكستی متهم نساخته است .
برای اينكه قناعت صد در صد نويسنده محترم حاصل گردد خاطره سال ۱ هزار و نود و دوی سفرم به تاجيكستان را بياد ميآورم .
موسسه پيوند تاجيكستان بنام “تاجيكان جهان متحد شويد “ شعار ها ميدادند در جمله دعوت شدگان اين نگارنده به نمايندگی از فارسی گويان هند ، پاكستان و بنگله ديش از جانب شادروان استاد احمد عاصمی رئيس پیوند آن وقت مهمان آن گردهمآيی بودم ، از قضا دوست محترم جناب بشير بغلانی هم در آن مجلس بزرگ “ تاجيكان جهان متحد شويد” تشريف داشت و فعال نيز بود . من يقين داشتم كه جناب بغلانی از تاجيكان تاجيكستان و بصورت مهاجر در افغانستان زيست داشتند ، البته علت هجرت شان مشروع بود و از دست استعمار بر توركستان والدين شان به آنجا رفته بودند .
با آنكه هزاران مرتبه شعار های “تاجيكان جهان متحد شويد” در بلندگو ها شنيده ميشد و به آسانی دانسته ميشد كه اين صدا ، صدای پان تاجيكستی است ، ولی آيا با آنكه منطقآ بايد انتقاد ميشدند و حتی يك تورك هم اين حركت را ايراد ويا انتقاد ننمود .
آن نويسنده گرامی در آن وقت نه تاجيكان را قبيله سالاران گفت ونه اكنون افكار تاجيكان را پان تاجيكستی معرفی نمود ، مگر علاوه ازينكه آنرا تآييد نموده اند ، نامهای به اصطلاح خودشان شاهان آريائی ؟ غير از افغانستان را هم از خود ميدانند قطع نظر ازينكه متوجه باشند كه خود به درجه اول بيرق پان تاجيكی را بلند ميسازند .
نويسنده ميآورد “اما نه با فارسی ستيزی” آيا خدمت به توركی را فارسی ستيزی ميخوانند ، اميد است هر نوشته يی را كه فارسی ستيزی میدانند برملا سازند كه ماهم از آن آگاه شويم . به عقيده من مقاله شانرا زمانی ترتيب داده اند كه نتوانسته اند مقام زبان و ادبيات توركی را با ذكر اسمای شهرياران بزرگ تورك قبول نمايند. اينكه ميگويند در طول قرن ها تورك وتاجيك جوش خورده اند پس چرا از قول خود برگشته و از تورك و شهنشاهی تورك ها ندمت مينمايند ؟ و چرا موقع را به فاشيزم آماده ساخته و تفرقه مياندازند . اينكه ميگويند “نژاد زرد صحرا نشين “ ، “امير تيمور بسيار خونريز” زرد پوست، صحرا نشينان در قلمرو سامانيان ، قبيله سالاران ، انكار كردن كلمه توركستان وغيره نميتواند وانمود سازد كه كه آنها تفرقه اندازی و بيگانگی نشان ميدهند ؟ و اگر گفته هايشان از دل خاسته باشد ، پس تفاوت كردن ها ، اهانت و جدا سازی تورك ها از تاجيكان عزيز از بهر چيست ؟
دلچسپ تر از همه اينكه آقای محترم “اميرنشينی های مستقل ميگويند و اينرا نميگويند كه امير تيمور فتوحات خويش را تا اروپا و افريقا رسانيد ، بابرشاه و اولاده او در نيمقاره هند ، افغانستان و پاكستان حكمرانی ميكردند ، محمود غزنوی بزرگترين شهنشاه جهان بشمار ميرود و لقب سلطانی را بدست آورد .
كوشانيهای بزرگ در هند سلطنت كردند ، يفتلی ها ايرانی ها را بدور راندند ، غوری ها و سلاجقه بزرگ نام و نشانی را در جهان نشان دادند كه نظيرشان در جهان كمتر ديده شده است و ما درين مختصراز صد جهانكشای بزرگ دهم حصه آنرا هم نميتوانيم يادآور شويم و چطور ميشود كه آنها را امير نشينی های كوچك ميگويند !!!
نام ماورالنهر در زمان اعراب نامگذاری شد ، آسيای مركزی در زمان استيلای روسها شهرت داده شد ولی نام اصلی و قديمی آن توركستانات (توركستان شرقی ، توركستان و توركستان صغير) بود و ممالك توركيه و آذربايجان ، قفقازستان ، كريميا ، تاتارستان ، باشقرستان ويا توركستان را نميخواهيم ذكر نمائيم .
كلمه و نام خراسان بعداز اسلام پيدا شد كه نام زيبا و خوب است ، گوشه های هرات ،نيشاپور و توبس را بدان منسوب ميكردند .اينكه ايرانی ها لقمه بزرگ را با جاغر خورد ميگيرند و ميگويند “خراسان بزرگ” جواب شان بخوبی ادا گرديده است .
و مثليكه نويسنده گرامی جواب ها را نخوانده و به مانند ايرانی ها كل دنيا را از خود ثابت ميسازند ، اين سه صد وپنجاه ملیون توركيكه از قعر چين وسائبريا تا مسكو و از قفقاز تا قلب اروپا و از آن تا افغانستان خاك دارند و هزاران سال حكومت كرده اند چرا پس بزعم شما و ایرانيان “توركستان كبير” گفته نشود درحاليكه هيچ توركی زبانی تا اكنون بزبان نياورده و شايد هم با مناعت طبع و جاغر بزرگی كه دارند از آن يادی نخواهند كرد .
جناب نويسنده محترم كه چرا ممالك توركی زبان بنام توركستان ياد ميشوند ، از آن رنج برده اند ، بايد بدانند كه تاجيكان عزيز از قديم الايام در افغانستان و توركستان با توركها زیسته اند ، يقين دارم كه اگر دوستی كه توركها و برادری و محبتيكه به گراميان تاجيك دارند ، به جای نام توركستان ، تاجكستان كبير بگويند ، از آن رنج نميبرند ولی مشكل عمده اينست نفوس تاجيك در مقابل توركها چون قطره در بحر است و اين نام بسيار قديم است ، ايالت تاجيكستان در زمان روسهای كمونست پيدا شد ورنه همه ممالك بگفته شان با امير نشينی ها توركستان ياد ميشدند مگر حكومت بخارا بزرگ و قدرت آن زیاد نبود!
يكی از دلائيليكه نفوس فارسی زبان در توركستان بعداز امپراطوری بزرگ امير تيمور جهانكشا زياد شد اين بود كه امير تيمور علما ، دانشمندان ، كسبه كاران و صنعت چيان ايرانی را به سمرقند منحيث كارگر استخدام كرد ، زيرا او ميخواست كه سمرقند شهر اول دنيا باشد و از آن است كه تعداد فارسی گوی بعداز او زيادتر شد ولی زبانهای تاجيكی و توركی باهم مخلوط شده و چون تاجيك ها يك اقليت بسيار كوچك به مقابل نفوس زیاد توركها ميباشند از آن سبب پنجاه و دو فيصد لغات تاجيكی مردم توركستان از توركی گرفته شده و تداخل اين زبان در تاجيكی زیاد ميباشد .اين بود شمه ای از دلايليكه به نوشته دوست گرامی عرض گرديد ، اميدوارم جواب مرا سنگ تصور ننمايند و چونكه گفته اند :
جوابت ای برادر اين نه جنگ است *** كلوخ انداز را پاداش جنگ است
اگر از روی حقيقت اظهار گردد جواب های من كلوخ هايی است در مقابل سنگ انداز و بايد اين شعر را در حق اين دوست بدروآ ادا وبی وفا بگويم كه شاعری فرموده :
من از بيگانگان هرگز ننالم *** كه بامن هرچه كرد آن آشنا كرد

ختم قسمت دوم بحث اول

maandag 15 september 2008

فدراسيون فرهنگی توركان افغانستان و“بيگانه مگوئيد مرا زين كويم “ء

دكتور عنايت الله شهرانی
فدراسيون فرهنگی توركان افغانستان و“بيگانه مگوئيد مرا زين كويم “ء

پانزدهم سپتمبر ۲۰۰۸ ميلادی
درين مقاله دو موضوع مطرح بحث قرار داده ميشود : اول تبصره درباره يكی از دوستان كه در سايت آريائی تحت عنوان ( دربارهءخصوصیات تاريخی وجود استبداد جنگ و فرياد دموكراسی در كشور ) نشر گرديده بود و دوم خاطرات نگارنده از تشكيل فدراسيون فرهنگی توركان افغانستان در كشور هاليند .
پيش ازينكه به اصل مطلب دست ببريم ، لازم يآدآوری است كه تورك را با تاجيك آفريدند و اين دونام اجزای لايتجزای خود اند وكسانيكه در ميان اين دو برادران تاريخ فصل آوری انجام ميدهند ، از هرنگاه كار نابجا و ناصواب بوده و رخنه بزرگ را به اتحاد اين دو ملت عزيز ايجاد ميكنند .
تاريخ بياد ندارد كه تورك با حكومت داری هزاران ساله خود به ملت عزيز تاجيك خود ضرر، رخنه ، تبعيض و ظلم كرده باشد، همچنانكه نويسندگان تورك تا كنون نوشته ای برخلاف آن ملت برادر ننوشته وهيچيك از افتخارات شانرا بنام خود جعل نكرده اند و دايم ظرفيت ، توانايی ومراعات دوستی را انجام داده و راه را به تبعيض طلبان ، برتری جويان وخود بزرگ بينان باز نكرده و با همه مليت ها دست دوستی و برادری داده اند .
تاريخ غنی و پرافتخار مردم تورك در منطقه و جهان به شكل افسانه نبوده بلكه واقعيت های عينی و انكار ناپذير است كه كم از كم از دوهزار سال به اينطرف اسناد افتخار آميز فرهنگی وسياسی شان از سنگ نبشته ها آ آبدات تاريخی ، در حفريات مدنيت های قديمه (آركيالوجی) ،در كتب معتبر تاريخ وغيره پيدا شده كه زيب برخی از موزيم های جهان گشته است .
خط های اورخانی ، سومری ، اويغوری ومغولی (كه از اورخانی استفاده شده است ) ، نشان دهنده فرهنگ بسيار قديم و كهن ميباشد و از صحرانوردان كه نويسنده محترم نام ميبرد نميتوان اينقدر تمدن ويادگار های فرهنگی را بدست آورد. بت های باميان ، سكه ها وغيره آثار باستانی را كسانی ساختند كه صحرانورد به زعم تعريف نويسنده محترم نبودند ولی اگر از زاويه علمی رشد جامعه بشری به اصطلاح “صحرانوردی “نگريسته شود ،همه انسانها در آغاز صحرانورد بودند.
كوشانی های كبير ، يفتلی های بزرگ ، تگين شاهان ، كابل شاهان ، شارهای باميان و سيستان و غرجستان وغيره آيا از نياكان و اسلاف توركان افغانستان نبودند ؟ برای تسكين اين ادعا مراجعه بفرمائيد به غرض معلومات دقيق به دائرت المعارف اسلامی ، كتب معتبر تاريخی و در خصوصیات به انساب مجمع الانساب .
بدبختانه جعل تاريخ درمايان ما شرقيان زیاد است ، يكی از خواص ديگر ما مردم شرق اينست كه افسانه را با تارريخ می آميزيم
وبر گفتار افسانوی خويش چنان استادگی دارريم كه گويی آن تخيلات ، احساسات و افسانه ها نسبت به تاريخ واقعی موثق تر و درست تر ميباشد .
تاريخ افغانستان كنونی ، توركستان و ايران به هيچصورت نميتواند بدون تاريخ تورك مكمل باشد زيرا از زمانهای پيش از ميلاد تاريخ اين مردم با آن مناطق ارتباط خاص داشته است . همچنانكه تاريخ مردم ارجمند تاجيك با تورك گره خورده ونميتوانيم تاريخ تورك را از تاجيك جدا كنيم .
شرح وبيان تاريخ اصلی بوميان خاك فعليه افغانستان نميتواند از روی احساسات تصور شود ،چونكه نوشته ها واستنباط ها اكثرآ ازغرض ومرض منشآ ميگيرد .
بدون ترديد در افغانستان در مناطق مركزی وشمالی كه مركز آن بلخ وبلخ مركز توركستان صغير بود ، طوائف تورك تا جاييكه تاريخ شاهد است در آنجا حيات بسر برده اند و درين باره به كتاب مرحوم مير محمد صديق فرهنگ و كتب ديگر مراجعه بفرمائيد .
مردمانيكه تعصب را رهنمود قضاوت خود قرار داده اند نميتوانند با فیصله های هستريك خود به مردم و طوائف تورك مهاجر بگويند وكلمه مهاجم نه تنها به تورك ها بلكه به تمام كشور كشايان ميتواند نسبت داده شود ، مهاجر بخاطری بر مردم تورك نسبت داده نشود كه آنها از دست همقبيله گان خود به هيچ جای هجرت نكرده اند زيرا كه حكام از خود آنها بوده اند ولی در عصر حاضر مردم تورك وتاجيك از دست روسها نه تنها به افغانستان بلكه در ممالك ديگر آسيائی مهاجر شدند و تعداد آنها در افغانستان محدود ميباشد و همه ميدانند كه مهاجر در اصطلاح به مفهوم آخری آمده ونه به تورك های بومی و اصلی افغانستان . اگر قرار باشد كه بمعنی لغوی مهاجر بسنده شويم در آنصورت همه بشر وآدمی از مبدآ خلقت به جای های ديگر مهاجر شده بشمول آريائی ها و تورك ها. اما در خصوص تهاجمات و استقراريابی در خاك های ديگران ، لازم است از روی شواهد و استدلال بايد تحرير يابد. مثلآ درباره تگين شاهان كه تگين آباد بنام قديم يكی از شاهان توررك ميباشد نام قديم نام قديم و پيشين قندهار است ، مسلمآ مردم تورك در آن محل حيات بسر برده اند وحكومت كرده اند بنآ در زمان بسيار سابق تگين آباد وجود داشته مثليكه نام رخج در آن زياد سابقه دارد و از نام تگين آباد بايد پذيرفت كه تورك ها در آن محيط ميزيسته اند ومهاجم نبوده اند .
سامان خدات قريه يی را آباد كرد ونامش را سامان گذاشت كه بعدها سامانيان بدان اسم شهرت يافتند ، درين باره مراجعه فرمائيد به مقاله “سامانيان “ در كتاب يادنامه محمود افشار چاپ ايران .
آلپ تگين سپهسالار بزرگ دور سامانی از توركستان به غزنی آمد و در آنجا حكومتی را تشكيل داد و پيش از او شاهان تورك در آن ديار حكومت ميكردند ، اگر آلپ تگين موئسس آن غزنويان بصورت مهاجم به غزنی آمده باشد و او را مهاجم بگوئيم ، آيا ميتوانيم تورك های مقيم اصلی و بومی ساحات مركزی را كه در تواريخ آنها را تورك گفته اند مهاجم بگوئيم ، درين باره مراجعه بفرمائيد به دائرت المعارف اسلامی ونوشته های استاد ارواح شاد حبيبی .
چه كسی ميتواند ثابت نمايد كه در غزنی و نواحی آن پيش از ميلاد كدام طائفه از كدام نژاد حيات بسر ميبردند؟
وبايد اذعان گردد كه موجوديت تورك در ساحات كابلستان ، زابلستان و غزنه از قديم الايام تثبيت ميباشد، چنانچه در روايات قرغزها آمده است كه اولاده آچيل خان اويغور بنامهای جابول بای ، غزنه جان و قابول بای در سه ساحه مذكور حيات برده اند كه تا اكنون محلات مذكور بنامهای آنها مسمی بوده و فعلآ جای و محل قابل بای وجود دارد كه دليل وبرهان خوبيست به موثقيت گفته بالا.
غزنی وباميان دو اسم ديگری ميباشد كه باشندگان آن محلات را غزنيچی و باميان چی ميگويندو پسوند چی به آنها آورده ميشود امكان دارد كه در تاريخ بشر تهاجمات زياد صورت گرفته باشد و بسی واقع شده است كه مهاجمان در خاك هاييكه هجوم آورده اند بقرار گفته انتراپالوجيستان هضم گرديدند وما اين دليل را ميتوانيم از هجوم تورك های توركستان و افغانستان به نيم قاره هند دليل بياوريم.
اما هجوم تورك ها در افغانستان شايد به سنت ديرين جهانكشا ها صورت گرفته باشد ، ولی متوجه بايد بود كه در افغانستان توركها هزاران سال پيش حيات بسر ميبردند كه تواريخ ازين مطلب زياد ياد مينمايد ، مثليكه كوشانی ها و يفتلی ها با اسناد تاريخ كه از طوايف تورك ميباشند و منشآ آنها به يوچی ها ،و سيتی ها و جزئی از اجزای هون های سفيد وبنام توركان توكيو نيز ذكر ميگردند .
در نواحی مركزی افغانستان طوريكه يادآور شديم حيات بسر ميبردند و تا اكنون كوشانی ها در دره های كوشان ، صفحات شمالی كابل و يفتلی های بدخشان بزبان توركی خود تكلم مينمايند . درينباره و مطالب ديگر به كتاب “تاريخچه اقوام و نژادها در افغانستان” مراجعه بفرمائيد تا سوالات شما حل گردد .
سوال درينجاست كه آيا ميتوان تاريخ اقوام غيرتورك را با اسناد در ساحات مركزی افغانستان دريافت اگر اسنادی و شواهدی باشد غنيمت بزرگی ميباشد كه به غنای تاريخ وطن می افزايد .
نويسندگان محترميكه از موجوديت قدامت تورك ها در افغانستان انكار مينمايد آيا ميتوانند كه از اسلاف خود چه در افغانستان وچه در توركستان نشانه هايی را به ما بازگو نمايند تا در معلومات ما افزود گرديده و تا ماهم با وسعت نظر و سينه فراخ افتخار نمائيم .
اينكه سخن را بگفته خود “ برپايه شهادت تاريخ “ می آورند و ميگويند “ سغديان ويا از آريائیان وهخامنشيان تمدن ساز قديم “ گفته ميتوانند كدام سلسله سغدی و در تاريخ آريا اين سلسله در كدام جايی ذكر شده ويا اينكه سلسله يی را بنام آريائی ها كه شهنشاهی آنها بنام سلسله شهرياران آريائی ذكر شده باشد، بما بنويسند سلسله آريائی ها بدون ذكر نام نزد مورخين چنان بی مفهوم است مثليكه بگوئيم سلسله تورك ها و درباره هخامنشيان آيا نويسنده گرامی وقت آنرا يافته است تا نوشته ناصر پور پيرار ايرانی را بنام “ دوازده قرن در سكوت “ بخوانند و درباره اصل ونسب هخامنشيان پی ببرند .
آيا درباره آريانا كتاب بالا وكتاب “نام وننگ “ آقای سليمان راوش را خوانده اند كه اينطور امر بصراحت و بدون دليل را بر ما می قبولانند؟
تمدن ساز كوشانی ها بودند ، يفتلی ها بودند ، كابلشاهان بودند، تگين شاهان ميباشند، سامانيان و شارها، تيموريان ، غزنويان ، بابريان ، غوريان وفريغونيان بودند و هيكل ها و شاهد های برجستهء باميان وفندقستان ،آی خانم و طلاتپه ، آثار باستانی هرات ومنار جام ، چهل زينه قندهارومصلی ها جهت تثبيت ادعای ما ميباشند كه جمله محصول تمدن و فرهنگ غنی توركان افغانستان بوده است كه به اصطلاح شما اينها همه مهاجر ومهاجم بوده اند ، فرضآ اگر آنها را به دو نام و اصطلاح شما بپذيريم ، پس چرا به آثار فرهنگی آنها مينازيم ، من از آن ميترسم كه آن آثار را نيز مهاجر ومهاجم خواهيد خواند ودر آنصورت تاريخ افغانستان را بی تمدن خواهيد ساخت .
افغانستان فعلی يك محدوده سياسی است و حدود فعليه آن بيش از صد وچند سال قدامت نداردِ. چنانچه نام آن هم به همينگونه در تواريخ نيامده است . آيا امير شيرعلی خان و اميرعبدالرحمن خان توركستان صغير مربوط افغانستان را چنين تفكيك نكرده و نگفته اند “توركستان” و خود را پادشاه توركستان و افغانستان نخوانده اند ! و اگر از موضوع واقف نباشيد مراجعه كنيد به مزار شاه اوليآ در مزار شريف و نشرات زمان هردو پادشاه مذكور وآيا در تاريخ رسمی اميرحبيب الله بنام سراج التواريخ نخوانده ايد كه صفحات شمال افغانستان را توركستان صغير آورده اند؟
ازينكه نام قديم افغانستان را “آريانا” گفته اند كه موءرخين ويا نويسندگان معاصر از آن گاهگاهی يادآور ميشوند ، ولی جای و حدود آريانا و خراسان را كی ميتواند با يك خط درشت بنويسد ! آريانای كه گفته اند در كدام نقطه اصابت مينمايدوبازهم خواننده را به كتابهای” نام وننگ” و “ دوازده قرن سكوت” راجع ميسازم تا به معلومات خويش در خصوص آريانا بيفزايند .
كلمه خراسان هم قدامت تاريخی نداشته حتی در زمان شاهنشاهی محمود كبير ملك غزنه ويا شاهنشاهی غزنی ميگفتند همچنان مناطق زياد افغانستان به معنی خاوران ومشرق زمين استعمال ميشده و نام بسيار زيبائی ميباشد كه به كدام قوم و نژاد تعلقی ندارد .خصوصآ در مناطق و وطن ما كه مليت های گونه گونی در آن زيست مينمايند .در سابق ويا در طول تاريخ در ساحات توركستان نام های محلات بنامهای اشخاص نسبت داده ميشد چنانچه : تگين آباد ( بنام يكی از شاهان تورك تگينی ) ، غزنه بنام دختر آچيل از ريشه اغز و غز ، زابل از اسم جابول بای ، كابل از اسم قابول بای ويا قابيل بای، بغلان نام قومی از صد قبيله تورك ، قطغن كه معنی لغوی آن “ممنوع” ميباشد نام قبيله يی از تورك كه اصلآ بنام “كته خان” يعنی خان بزرگ مسمی شده است ، تالقان (تولی خان ) كه مفرش ومعرب تالقان آمده ، تخار (توخار) نام قديم يك قوم تورك ونيز نام بتی بزبان توركی اويغوری ، فرخار وبخار دونام توركی اويغوری كه اسم دو بت ميباشند كه يكی اكنون فرخار و دومی بخارا ياد ميشوند، سمرخان بانی سمرقند ( سمركينت ) كينت در توركی به معنی شهر ويا جای و قلعه ميباشد .
اصلآ سمر در توركی بنام افسانه و نيز نامی از نامهای مشهور توركی زبانان مثل سمر تورخان كه معلم خانگی امير تيمور در فن جنگ و نيزه بازی بود .
سغدی ها را در تاريخ اتراك سورت ها ويا سرت ها آورند ، سغد وبيش كينت «پنج كينت» ، تاشكينت به معنی قلعه سنگی كه نام ديگرش “چاچ” (مولف اصول شناسی از همينجاست) قرشی يا قرچی ( عمر نسفی از همينجاست ) به معنی متضاد بودن يا مخالف بودن بوده نام های توركی ميباشند. ترمذ را اعراب نامگذاری كرده اند كه نام اصلی اش “پته كيسر” ميباشد . آی خانم، طلاتپه ، بلخ (از باليق مآخوذ وبمعنی شهر در توركی ) ، سمنگان ونمنگان از نامهای قديم توركی كه معرب آن سمن جان و نمن جان ميباشد ، شبورقان “شبورغان” ، آقچه ، بوينی قره ، روستاق ، ، قرغه ، قره باغ ، اورته باغ ، ، توتم دره ، كوندوز “قندوز” ده بوری ، قزل قلعه ، غزنی ، تگين آباد ، بغلان ، قطغن ، قزل آباد ، اشكمش ، پمقان “پغمان” و هزار های ديگر نامهای قديم توركی بوده اند كه طی قرون متمادی تا اكنون مورد استعمال داشته اند و آيا نميتوانند اين نامهای تاريخی به بومی بودن مردم تورك دلالت نمايد !!!
گفته شد كه قدامت يك قوم و يا يك ابان را ميتوان از كلمات ونامهای تاريخی آن دريافت نمود ، مگر قاطبه علما و محققين نميدانند كه محمود كاشغری هزارسال پيش ديوان لغات الترك را ترتيب داد ، وكسی از آن حقيقت نميتواند انكار كند .
وقتيكه فرهنگ ساز توركی هزار سال پيش فرهنگ بزرگ پنج جلده توركی را ترتيب داده باشد ( در توركيه به ظرفيت پنج جلد چاپ شده ) پس زبان توركی چند هزار سال پيشتر از آن وجود داشته و اگر اين مردم با فرهنگ تورك متوطن و مستقر نباشد ، پس چطور ميتوانند چند صحرانورد ، درحالت كوچيگری فرهنگی را بدان بزرگی و كيفيت ترتيب دهند !!!
سه صد وپنجاه مليون تورك جهان صحرانورد بودند و سی مليون مليت جناب نويسنده در سراسر دنيا متوطن و اين سخن كاملآ ذهنی و عاری از حقيقت است.

پايان قسمت اول

پانزدهم سپتمبر ۲۰۰۸ ميلادی
ادامه دارد

vrijdag 2 mei 2008

تاريخچه اقوام ونژادها در افغانستان

فصل پنجم
تورك های غلجائی

اصلآ اين كلمه بروايت مينورسكی بنام قبيله يی “قارسوق” ( برسم الخط چينی كولولو ) نابت داده شده است . در تواريخ قديمی اسلامی “قرلخ” و “خلخ” مينويسند و با اندك تغيير يعنی “قرلوق” به قومی ارتباط ميگيرد كه شهنشای بزرگ و فاتح افغانستان محمود كبير غزنوی از همين قوم ميباشد و به صد ها هزار ازين قوم را در حال حاضر با عين تلفظ در افغانستان داريم كه خود را از قوم قرلوق دانسته و بزبان توركی افغانستانی صحبت ميكنند .
از كلمات قرلخ و خلخ بگفته مينورسكی به آسانی كلمات “خلج” و “قلج” بدست ميآيد . در قسمت ارتباط خلج و قرلخ با تورك و تورك های خاقان گفته ها دارد « پس ترك خاقان ايشان را بفرمود تا ميان خلخ و كماك فرود آمدند » ( ص 554 تاريخ گرديزی ) ، « دو ديگر سومی كيماك و خلخ شود » ( ص 558 همان كتاب ) ، « اندر حدود خلخ و اندر قديم پادشاهی وی از دست تغز غز بودی » ( ص 571 همان كتاب ) ، « و از آنچه اين ولايت تركستان از آبادی دور تر بود ..... و آن سنگ را فرزندان او بميراث ميداشتند تا نسل او بسيار شد چون غز و خلخ و خزر و مانند ايشان » ( ص 547 عبدالحی گرديزی ) ، « چنين گويند كه اين خلخ مردی بود از مهتران تركان » ( ص 548 عبدالحی گرديزی ) .
طوريكه گفته شد خلخ همان قرلوق است و مينورسكی ميگويد « شايد قرلوق ميتوانست بدور خود اتحاديهً قوی جمع كند » ( ص 128 حدود ..... ) ، « جمعيت ديگری از خلخ ها تحت قيادت يبغوی خود در جنوب رود آمو در تخارستان عليا زندگی ميكردند » ( ص 128 همان كتاب ) . قرلوق ها در افغانستان مخصوصآ در تخار كنونی همه به لهجه قرلوقی “توركی” تكلم مينمايند و در ولايت تخار افغانستان بيش از هفتاد در صد به اين زبان مراودات دارند .
از روی تواريخ چنين استنباط ميشود كه خلخيان و قرلقيان در ساحات تگين آباد و رخج ( دونام قديم قندهار ) زابلستان ( اين نام ارتباط ميگيرد بنام جابول خان فرزند آچيل خان ، يكی از خوانين طائفه تورك های توكيو از بنی اعمام مردم هزاره كنونی افغانستان ) غزنی ( تنها دو ولايت شكل نسبتی “چی” توركی را از ميان ولايات افغانستان دارند يكی “غزنيچی” و ديگری “باميانچی” كه غزنوی و باميانی هم درين اواخر معموليت يافته است ) و ديگر كابلستان ( از كلمه قابول خان مآخذ شده و بنگريد به مقاله “كابل در پرده های تاريخ “ نوشته ع - شهرانی ، چاپ در كاروان . وجود دارند كه رنگ و زبان را از دست داده بزبانهای دری و پشتو و در دری هزاره ها “ به لهجه دری هزارگی” عادت كرده اند و اصل توركيت خويش را تنها در بعضی موارد حفظ كرده اند .
اگر درباره خلجی ها و كلمه خلج نظر داده شود ، اصلآ بدو معنی آمده كه يكی قوم و ديگری محل است كه در سطور بالا از آن ذكری بعمل آمد ، استاد جاويد در مقاله تحقیقی خويش از زبان اصطخری كلمه خلج را كه از آثار قديم كتب اسلامی و فارسی دريافته چنين ميگويد : « من بلادالغزنه و من الغور و الخنج و الخلج صنف من الاتراك و قعوآ فی قديم الايام الی الارض التی بين الهند ونواحی سجستان فی ظهورالغور و هم اصحاب نعم علی خلق الاتراك وزيهم و لسانهم » ( ص 3 آريانا .....) . اصطخری را اينك ديديم كه در تورك بودن خلج و غلجائی تآكيد دارد و زبان شان را بصراحت توركی ميگويد .
همچنان ابن حوقل ميگويد : « والخلج صنف من الاتراك و قعوآ فی قديم الايام الی الارض التی بين الهند و نواحی سجستان فی ظهورالغور وهم اصحاب نعم علی خلق الاتراك و زيهم و لباسهم » ( ص 3 آريانا ..... ) .
استاد عبدالحی حبيبی در كتاب تاريخ افغانستان بعداز اسلام “غلجائی” ها را از نگاه زبان پشتون معرفی مينمايد « لسان خلجيه بدون شك پشتو است ..... و خلجی همين قوم غلجی كنونی افغانستان است كه در حدود غزنی زندگانی دارند » ( ص 38 همان كتاب ) ، استاد حبيبی اسناد گفته خود را حواله ميدهد به نوشته خودش به كتاب “لويكان” . استاد حبيبی نگفته كه ريشه تباری غلجی ها به پشتو ميرسد بلكه گفته است «لسان خلجيه بدون شك پشتو است » و در قسمت اينكه استاد رجعت ميدهد به كتاب لويكان ، چون استاد به زبان و متون توركی وارد نيست ، معنی “لوی” را در توركی كه “بزرگ” معنی ميدهد نيافته است .
استاد علاوه ميدارد : « لويكان يك دودمان شاهی بودند كه در زابلستان و غزنه و گرديز حكمرانی ميكردند و از عصر كوشانيان و قرن دوم مسيحی سراغ آنها بدست آمده ..... زبان خلجی “غلجی” پشتو را ميدانستند و شايد با همين غلجائيان وادی های غزنه ربط و پيوستگی داشته و سيستم لهجوی اين بيت با لهجه وردك ، غزنه و وزير ( وجير ) قرابتی دارد ..... و درين وقت حكمران دودمان لويك خانان يا خاقان نام داشت كه معاصر بود با خنچل كابلشاه » ( ص 39 همان كتاب ) .
در تاريخ وردك ميخوانيم كه گروه كثير آنها عرب و گروه مسعود اصلآ تاجيك و به تواريخ اسلام و عرب و عجم درميابيم كه خلج ها ويا غلجائی ها تورك ميباشند و استاد حبيبی شخصآ اعتراف دارند كه حكمران لويك ها خانا ويا خاقان نام داشت و كلمات خانان ويا خاقان هردو توركی ميباشند و اثبات قول مارا خود استاد حبيبی چنين تصديق مينمايد : « ملك اعظم و هريكی از بنی افراسياب كه خاقان هم ناميده
ميشود ..... اما خاقان ملك اعظم تركست و خان رئيس ايشان ، پس خاقان مانند شاهنشاه فرس ، خان خانان و رئيس الروسآ باشد . » ( ص 443 طبقات ناصری ) .
كلمه “خان” در غياث الغت چنين ترجمه شده است « خان لقب پادشاهان تركستان و خطآ و بمعنی رئيس و امير از رشيدی و مويد و لغات تركی و در سراج نوشته كه خان لقب سلاطين تركستان است در ايران نیز داخل اسمآ امرآ و سلاطين ميشود و بمعنی خانه و كاروانسرآ نيز آمده است » .در فرهنگ برحان قاطع ، خان را بروزن كان آورده و بمعنی پادشاهان تركستان گفته و از روم را قيصر و چين را فغفور می آورد .
البته در همه جا كلمه خان را توركی دانسته اند كه تا اكنون اين كلمه را از توركی ، تاجيك ها ، پشتونها ، بلوچها ، اردو زبانها وحتی هندی زبانها گاهگاهی استعمال مينمايند . در قسمت تورك بودن لاويك ها و لويك ها كمتر شك وجود دارد و تنها استاد حبيبی از يك طرف بنی اعمام اتراك ثابت ميسازد و بعضآ سعی ميدارد كه آنها را به پشتو نسبت دهد . فرموده استاد هم شايد درصورتی بجای باشد كه اتراك غلجائی و اقوام ديگر تورك بعدها زبانشان را تبديل به پشتو صحبت كرده اند .
آنچه استاد حبيبی در كتاب “تاريخ افغانستان بعداز اسلام” درست توضيح ننموده است اينست كه ميگويد : « وبه ضبط گرديزی در زين الاخبار خاقان است ولی چون دربين مردم افغانستان نام خاقان مروج نيست و تسميه به خانان فراوان است و مخصوصآ مردم ارگون و زاولستان و ملاخيل همين وجيرستان بدين نام فراوان تسميه كنند . ممكن است كاتبان نسخ گرديزی آنرا به خاقان تبديل كرده باشند . » ( ص 42 همان ) .
باوه دهند بتی بديع زخوبان *** بچه خاتون ترك و بچه خاقان ( از كتاب تاريخ سيستان ) .
بنگريد كه در چند سطر قبل استاد ميفرمايد كه « دودمان لويك خانان يا خاقان » و اينجا از آن انكار ميفرمايد و ميگويد كه شايد “كاتبان نسخ گرديزی آنرا به خاقان تبديل كرده باشد “ حقيقت موضوع اينست كه در آن زمانيكه گرديزی ميزيست هنوز كلمه “خاقان” ورد زبانها بود و او بوقت بهرامشاه غزنوی ميزیست كه در تگين آباد ( نام تركی قندهار ) ، زابل ، غزنی ، كابل وغيره توركی قدیم مروج بود وباز اگر خانان هم باشند ، در آنصورت هم كلمه توركی است و هردو از كلمات توركی میباشند .
استاد جاويد ميآورد : ابن خرداد در دو جا از خلجها صحبت ميكند ، صاحب معجم البلدان می نويسد خلج بفتح اول تسكين ثانيه و آخره جيم موضع قرب غزنه من نواحی زابلستان بازهمو ياقوت حموح در كتاب “ مراصد الاطلاع “ عين مطلب را ميآورد : : خلج بفتح اول و تسكين ثانيه و آخره جيم موضع قرب غزنه من نواحی زابلستان ، ابن بطوطه در ذيل ذكر نام سلطان علاوالدين محمد شاه خلجی جائيكه كلمه “ماه” را به عنوان نام ياد ميكند متذكر ميشود .....عقبی چنين ميآورد و الخلج بفتح الخا المعجمه ..... من الناس و صنف من الاتراك » ( ص 3 آريانا ... ) .
در كتاب حدود العالم من المشرق الی المغرب ترجمه پروفيسور مير حسين شاه خان راجع به تورك بودن طائفه غلجائی چنين مفاد بدست ميآوريم كه نوشته مينورسكی و تآييد بار تولد توركشناس مشهور روسی نيز در آن دخيل ميباشد : « كلمه پيچيده خلج برای جغرافيه نويسان مسلمان منبع ابهام گرديده ، قول معتبر راجع به خلج گفته اصظری ..... است خلج نوعی از ترك هستند كه در روزهای قديم در سرزمينيكه بين هند و ناحيه سجستان درعقب غور واقع بود جا گرفتند ، آنها اهل النعم هستند و چهره و لباس تركی دارند و تركی صحبت ميكنند ، ماركوارت ..... در خلج بقايای يفتلی ها را می بينيد » ( ص 190 حدود العالم ... ) .
درين گفته ماركوارت دو مفهوم بدست ميآيد ، يكی اينكه غلجائی ها بدون ترديد تورك ميباشند و ثانی اينكه آنها از بقايا ويا از جمعيت يفتلی ها اند و يفتلی ها هم تورك ميباشند .
و همين يفتلی ها بنی اعمام مردم تورك هزاره ميباشند كه بوقت امير سبكتگين بعداز برخورد ها كوه نشينی را اختيار كردند و تاكنون آنها را كوه نشينان هزاره ياد مينمائيم و اصلآ همين لاويك ها اجداد هزاره ها ميباشند .
در حدود العالم مورد ديگری داريم كه ميگويد : « پس از آنكه اقامتگاه زمستانی خرلخ را نزديك كصراباس ..... علاوه ميكند و نزديك آنها اقامتگاه زمستانی خلخ ( ضبط ديگر الخلجيه ) ميباشد ، اگر هم صحبت فاصله در بين نباشد ، قبيله ايست به جانب غربی رود آمو زندگی ميكنند به اقامتگاه زمستانی خود از دو رود بزرگ مانند آمو و سردريا بگذرد . با نامهای خرلخ و خلج ضبط ديگر نامهای ( خرلخ و خلج ) ميباشد ..... تنها چنين قبيله ئی ( از نقطه نظر استنتاج ) ميتواند از بقايای فرضی خولچ باشد ..... قبيله های ترك الغوز و الخرلوج را در منطقه بين سيستان و خارچ و بست ذكر كرده ، ميتوانيم كه غور درينجا عبارت است از خلج ..... كاشغری بطور مقطوع ميگويد كه اغز مشتمل بود بر بيست و چهار قبيله اما دو قبيله خلج ازين اتحاديه بيرون آمدند ..... مشهور است كه تركان خلج پدران افغانهای غلزی ، غلجائی ، غلزائی هستند ، اين حقيقت را ( ال - دامس ) در دائرت المعارف اسلام تحت عنوان غلزائی شبه وارد كرده اما بار تولد زير عنوان خلج و ( تی - دبليو - هيگ ) تحت عنوان خلجی در همين دائرت المعارف آنرا تآكيد ميكند » ( ص 191 حدود العالم )
علاوه از نظر فوق در كتاب متذكره ميآورد كه « بطرفداری نظريه بعدی فقره دلچسپی را نسخه نادر جهان نامه نسخه با نسخه خطی حدود العالم در موزه بريتانيا موجود است كه در حدود “ 1200 - 20 “ بقلم محمد بن نجیب بكران نوشته شده نقل ميكنيم :خلج قومی از تركان از حدود خلخ بحدود زابلستان افتادند و در نواحی غزنين صحرائيست آنجا مقام كردند ، پس به سبب گرمی هوا لون ايشان متغيير گشت و به سياهی مايل شد و زبان نيز تغيير پذيرفت و لغتی ديگر گشت و طائفه يی از آنجمله بحدود باورد افتاد و بهر كی مقام ساختند و خلخ را مردمان تبصحيف خلج ميخوانند » ( ص 199 حدودالعالم ) .
خيلی دليل عمده و قوی خواهد بود كه غلجائيان در اصفهان اكنون به همان زبان توركی قرلقی ، خلخی ويا غلجائی سخن ميگويند .
طوريكه گفته آمد بقول مولف فرهنگ “ برهان قاطع “ خلج طائفه يی از توركان و داكتر محمد معين در حاشيه آن كتاب بقول استاد جاويد نوشته است كه نام قبیله تورك و اسم توركی آن قلچ ميباشد و جای سكوت شان اندرمیان سيستان و هندوستان بوده كه در قرن چهارم ميلادی حيات بسر ميبردند . گويا به گفته داكتر محمد معين ازينكه در قرن چهارم آنها در افغانستان حيات بسر ميبردند ، طبعآ صد ها سال پيش از آن هم در سرزمينهای متذكره حيات داشته اند . و يك دليل عمده ما از قديم بودن مردم تورك هزاره هم همين است كه آنها با دليل بالا صاحبان مناطق مركزی و اندكی مغربی ميباشند .
استاد جاويد تبادل انكار بار تولد و ل . و .مس را چنين نتيجه ميگيرد كه ميگويد بار تولد در كتاب تركستان نامه خود ذكری از خلج ميكند و غلجائی ها را همان خلج ها ميخواند و در مقابل ل . و . مس بار بار تكرار ميدارد كه « خلج قومی از تركان است كه از حدود خلج بحدود زابلستان افتاد و در نواحی غزنی صحرائی است كه آنجا مقام كردند » ( ص 4 آريانا ) .
سيفی هروی مولف “تاريخ نامه هرات” از غلجی ها ياد مينايد و مولف “تاريخ فرشته” جايی كه از نسب افغانها صحبت ميكند خلج را از افغان تيره جدا ميسازد « ..... همچنان » دار مستتر وبيلو نيز خلجی و غلجی را يكی ميداند ، طائفه خلخ با شكال خرلخ ، قرلق ، قرلغ وغيره نيز ضبط گرديده » ( ص پنج آريانا ) .
استاد جاويد از نوشته های محققين اثبات مينمايد خلج جايی است نزديك به كابل ، اين مطلب در حقيقت موضوعی ديگری را توضيح ميدارد كه خلجی اصلآ توركان اصلی غزنی ويا نواحی آن اند.
استاد حبيبی در زمينه چنين ميفرمايد : « ..... و پسر رتبيل از رخد به كابل گريخت و يعقوب بعداز تاخت وتاز بر خلج و توركان ( غلجی و تره كی ) در شوال 256 هجری به سيستان آمو » ( ص 58 افغانستان ) .
استاد فقيد حبيبی درينجا نيز در بين هلالين معنی خلج و تركان را “ خلجی و تره كی” آورده و حقيقت موضوع را بیان داشته است و اين اعتراف استاد است . درحال حاضر در منطقه زمين داور جايی را سراغ داريم كه بنام “خلج” معروف ميباشد .و اين موضوع بازهم بر اصالت تاريخی قوم خلج تآكيد ميكند كه در افغانستان پايه های قديم و سابقه دارند .
به عقيده من از روی شواهديكه گفته شد سلسله غوری های غورات افغانستان و خلجی ها كه دومين سلسله حكام مسلمان در هند ميباشند يكی است .
مير محمد صديق فرهنگ در خلجيها ميآورد كه : « ... و در معنی واحد بر قومی اطلاق ميشود كه در بين سيستان و كابل سكونت داشت ، خلجيان در مرحله نخست مانع پيشرفت مسلمانان بودند اما پس از آنكه به اسلام گرويدند در لشكر كشی های سلاطين غزنوی و غوری به هند نقش موثری را اجرآ نمودند . نكته درخور توجه اينست كه در بدو امر كلمه خلج با كلمه ترك در رديف يكديگر بكار ميرفت و چنين مينمود كه خلجيان شعبه يی از قوم مذكور باشند . اما بعدآ در ضمن شرح تنها جماعت مسلمان به هند كلمه خلجی ملازم كلمه افغان گرديد » ( ص 25 افغانستان در پنج ... ) .
مرحوم فرهنگ در حقيقت گفته های بالا را تآييد مينمايد و ميگويد كه بعدآ آنها به قوم افغان تعلق يافتند و شخص آقای فرهنگ نظر خاص خود را ارائه نميتواند بكند ، فرهنگ علاوه ميدارد : « ..... در خراسان قبيله يی بنام غلجی ظهور كرد كه يكی از شاخه های مهم ملت پشتون يا افغان بود ، ازين پيش آمده بعضی از مورخين چنين نتيجه گرفتند كه غلجائیان در واقع همان خلجيان ميباشد كه در اثر معاشرت با پشتون ها زبان و فرهنگ آنان را پذيرفته وبا تحريف نام از خلجی به غلجی به صفت يكی از شاخه های پشتونها غلجی ها با تلفظ غلزی از بازماندگان يكنفر شهزاده غوری بنام شاه حسين تلقی شده اند كه پيش از وصلت با بی بی متو دختر بيت نيكه از بزرگان پشتون با او معاشقه نموده و ثمره ارتباط به غلزوی يعنی اولاد دزدی يا اولاد غير شرعی مسمی گرديد » ( ص 25 افغانستان در پنج ...) .
گفته مرحوم فرهنگ را با فيصله قاطع بدون تآمل و مصرف بی جای وقت ميتوان گفت كه كاملآ يك موضوع غيرقابل قبول وباور (( و كاملآ ذهنی و احتمالآ فرمايش دربار - ويراستار )) است . اولآ بيت نیكه يك شخص افسانوی ميباشد ، دوم اينكه شهزاده شاه حسين ، اگر شهزاده باشد و عاشق آن دختر باشد ، بدون جزئی ترين مشكل ميتواند ، دختر يا معشوقه اش كه دختر بيت نيكه باشد در قطار كنیزان خود شامل و بعدآ كام دل بگيرد .از جانب ديگر وی را ميتوانسته به نكاح شرعی به زنی بگيرد . در كنار همه اين افسانه های ساختگی مردم ، چطور اتفاق افتاد كه بزرگترين شعبه فعليه پشتونها يا كه در حقیقت در رآس پشتونهای جهان همين غلجائی ها قرار دارند ، اگر از نسل متو و حسين باشند ، و بايد از روی سالهای تير شده جمعيت شان قليل باشد نه به اندازه بزرگترين قوم پشتون بنام غلزی !!!ء
اينطور افسانه ها در ميان اقوام زياد ميباشد ، دربالا گفته آمد خلجی ها در حقيقت ريشه توركی دارند . فرضآ اين موضوع را زير مطالعه قرار دهيم ، تورك ها عادتآ به اين كار های ناروا دست نميزنند ، مثلآ عبدالحی گرديزی در زين الاخبار ميآورد : « ... و چون كسی با دوشيزه زنا كرد ، سه صد چوب بزنند او را ... و اگر با كالم زنا كند هر دو را به در ملك آرند و ملك بفرمايد تا هريكی را سيصد چوب بزنند او را ... » ( ص 570 زين الاخبار ) اين قوانين سخت زنا را گرديزی در خصوص غز های تورك گفته است . عبدالحی گرديزی درباره توركان غلزائی ، غلجائی ويا خلجی ها مينويسد كه آنها در اخلاق بسيار خوب ، موًدب وعالی بودند .: « چنين گويند كه اين خلخ مردی بود از مهتران تركان و از جای به جای همی شدند وما در خلخ برستوری نشسته بود و جای خالی بود ، چاكری از آن خلخ بدين مادر خلخ رسيد و قصد آن زن كرد و از روی اندر آويخت و آن زن او را بيرون انداخت و تهديد كرد بدو ، و معلوم است كه زنان تركان سخت پاك باشند . و چقن اين چاكر آن بديد بترسيد و از آنجا بگريخت و بناحيت تغز غز بشد بولايت خاقان » ( ص 548 زين الاخبار ) .
و اگر اين متو و حسين پشتون ميبودند ، بازهم قاطعانه مورد ترديد است زيرا پشتونها در خصوص ناموس تاريخ خوب دارند و بيگمان ميتوان گفت كه ده ها هزار نفر از مليت پشتون در راه ناموس جان باخته اند . پس در نتيجه “بچه دزد” يا غلزی كلمات بيمورد در شآن اين ملت ارجمند و نجيب است .
داستان غلزائی ها نظر به اينكه خارج از ساحه زيست پشتونها بگوش برسد ، بداخل پشتونها زياد است . مثلآ از جمله شير محمد خان ابراهيم زائی كه خود از نويسندگان بنام و از جمله پشتونها ميباشد .
در كتاب « تواريخ خورشيد جهان » نسب غلزائی ها را چنين ميآورد كه آنهم افسانه ئی بيش نيست : « شاه حسين را بمقتضای بشريت و جوانی با صبيه بكر شيخ بيت كه متو نام داشت ، الفتی و محبتی پيدا شده و رفته - رفته كار بجائی رسيد كه بی رضآ مادر و پدر سلسله مواصلت باهم درست كردند تا بعداز چند گاه آثار حمل ظاهر شد ... بخدمت شيخ بيت رسيده از حقيقت نجابت شاه حسين آگاه ساخت ... و در ساعت سعيد نكاح بی بی متو را به شاه حسين بست ... بعداز چند ايام معدوده از بی بی متو فرزند نرينه تولد يافت ، چون اين پسر پيش از نكاح به حالت وصال دزدانه علوق يافته بود بدان سبب او را غلزی نام نهادند چه بزبان پشتو غل دزد را و زی پسر را ميگويند معنی آن بفارسی دزد پسر باشد و ... » ( ص 209 تواريخ خورشيد ... )
ما اين نوع افسانه ها را به هيچ صورت نميپذيريم ، و حق همين است كه ما گفتيم غلزی ها از احفاد خلج ها و خلج ها از ريشه توركی و بعداز آن طوريكه علمای بزرگ در بالا با اسناد عالی به اثبات رسانيدند كه آنها بعدآ به پشتو گرائيدند .
وقتيكه ما شجره غلجائی ها را مطالعه مينمائيم ، اولتر از همه بايد گفت كه املايی غلزی يا غلزايی نادرست است و بايد غلجايی ويا خلجايی نوشت و سپس اولاده آنها را كه نامهای توركی دارند در شجره نسب شان بدست ميآوريم مثلآ فرزند غلجی اول كه از شاه حسين و بی بی متو بار آمده نامش توران كه مستقيمآ به تورك ها ارتباط و مناطق تورك ها بنام توران ياد ميشود ، و نامهای ديگری مثل ابولر ( با پسوند توركی ) ، بارو ، جلالری و يكی از فرزندان موسی بن ابراهيم بن غلجی “تركی” نام دارد كه در ساحات غزنی شكل “تره كی” را بخود گرفته است كه اصل اين كلمه در كتاب « تواريخ خورشيد » تركی به چهار حرف آورده شده است كه درست ميباشد .
و باز از همين تركی شش طفل تولد ميگردد كه در ختم نامهايشان كلمه “خيل” علاوه گشته است . از جمله يكی از نواسه هايش بنام “خان خيل “ مسمی شده و يكی ازين خاندان باسم “باتوری” كه مطلقآ تورك ها آن نام را ميگذارند كه مفرس آنرا “بهادر” آوردند كه از قديمترين لغات كهن توركی بشمار ميآيد ، همچنانيكه كلمه “تور” به دها قسم از آغاز پيدايش زبان توركی رايج بوده است واز ارتباطات لفظی طوريكه ميابيم در ميان غلجائی ها و بعضآ پشتونهای ديگر زياد يافت ميشود - مثلآ لوی ، بيك ، خان ، انه ( غازی انا ) در توركی بمعنی مادر يا غازی مادر ، اولس ، جرگه و صد های ديگر ، بنآ اين خود ميرساند كه پيوند های خونی ، محلی لفظی و ثقافتی زياد است .
كلمه “كته” توركی است و كته وازی ها از جمله غلجائيان اند كه تيراندازی ها ، نيزه بازی ها و اسب دوانی های شان به عين شكل تورك های تير انداز ميباشد .
باكم از توركان تير انداز نيست *** طعنهً تير آورانم می كشد
از گفتار بالا به اين باور آمديم كه اولتر از همه ، جمله اولاد آدم ايم و ثانی اينكه ما مشابهت ها و ارتباطات ديگر داريم خاصتآ مسلمانی ميباشيم ، لذا بهتر آنست كه باهم بپيونديم و يكديگر را عزيز بدانيم و مطالعات فردی و اجتماعی فقط بخاطر شناسائی ميباشد .
عبدالحی گرديزی در زين الاخبار ميآورد : « پس امير محمود به هرات آمد نزديك پدر ، و از هرجای مدد خواستند و ابونصر ابوزيد را برسولی نزديك خلف بن احمد حاكم سيستان فرستادند . ( خلف ) بيامد با لشكر ساخته و امير فريغون از گوزگانان آمده همچنين تركان خلج را نيز بخوانند و خلف را به پوشنگ بگذاشتند . » ( ص 372 زين الاخبار ) .
در سطر بالا استاد عبدالحی حبيبی كه خداوند غريق رحمتش بنمايد “ توركان” “تركان “ را بشكل “ تره كان “ آورده اند كه كاملآ غير قابل پذيرش است . اين حرف “ها” را بخاطری آورده اند كه آنرا خواسته اند به “تره كی” كه بعضی اقوام پشتون بدان منسوب ميباشد ، كلمه را به آنطرف بكشانند ، درحاليكه از نگاه قواعد فارسی نبايد حرف “ها” آورده شود و خود با فتح “رآ” موضوع را به عين شكل به تلفظ می آورد . از جانب ديگر “تره كی “ ها هم جزً غلجائی هاست و بدون جنجال بازهم غلجائی ميشوند و يكی از اقوام خلج های تورك بشمار ميآيند . ای كاش استاد اين حرف “ها” را نمی آوردند كه در شآن مبارك شان ضرر مينمايد .
دليلی كه اين نگارنده به اشتباه استاد حبيبی دارم ، خطوط زير است كه استاد حبيبی بقلم خود تحرير داشته : « ...و اين كلمه بلا شبهت غلط است كه صحيح آن خلج باشد ، و تلفظ كنونی آن غلجی است كه عبارت از قبايل افغانی ساكن حدود غزنه و زابل باشند و سلسله شاهان خلجی هند نيز بديشان تعلق داشت و ميرويس و محمود و اشرف شاهان هوتكی نيز غلجی و خلجی بودند به ظن غالب كلمه “تره كان” به فتحتين صحيح است كه عبارت از ترك به فتحتين قبيله معروف خلجی يا غلجی زابلستان باشد . كه اكنون هم به همين نام بين غزنه و قندهار در زابلستان تاريخی سكونت و حيات كوچی دارند . و اين نام را كه به فتحتين تلفظ ميشود همواره مورخان و نويسندگان با ترك بضمه اول و سكون دوم خلط كرده اند . و همچنين بين خلخ قبيلهً تورك و خلج قبيله افغانی اشتباه روی داده است ، بنابران املای تركان به “تره كان” كه تلفظ صحيح كلمه است آورده شد » . ( ص 373 حاشيه استاد حبيبی به كتاب زين الاخبار ) .
حقيقت انكار ناپذير اينست كه استاد اولآ كلمه «به ظن غالب» را آورده است و به زبان توركی هم آشنا نيستند و “ظن غالب” كلمه ايست كه يقين ندارم معنی ميدهد . ديگر اينكه تمام موًرخين و قاطبه تورك شناسان خلخ ، خلج و غلج را يكی ميدانند و اگر مبالغه نشود همه متون قديم بلاشك هر سه را يكی دانسته و طائفه خلج را تورك خالص دانسته اند كه سعی و كوشش استاد بخاطر پشتو سازی مورد ندارد . ای كاش كه حقيقت ميداشت و من به طرفداری شان قلم ميزدم . سوم اينكه در سطور بالا گفتم كه استاد حرف
“ها” را خودشان علاوه كرده اند ، با تصادف نيك كه در سطر آخر نوشته بالايشان خود ايشان اعتراف فرموده اند كه حرف “ها” را علاوه نمودند .
ما درينجا علاقمند تورك سازی و پشتون سازی نميباشيم ، فقط آرزوی ما درست نويسی و حقگويی ميباشد ونه مسخ تاريخ .
جناب حسين علی يزدانی يا حاج كاظم كه از نوشته های بسيار دقيق شان درين رساله استفاده ها نموديم ، در كتاب « پژوهشی در تاريخ هزاره ها » زير عنوان خلج و خلخ بصورت مفصل ، مدلل و مستند ثابت كرده اند كه خلج ها و خلخ ها همه يكی و از اهل تورك ميباشند و جناب يزدانی سعی كرده همه استدلال خود را از زبان موًرخان قديم و جديد و محققين تورك شناس و دائرت المعارف ها بياورد ، تا مبادا مثل استاد مرحوم جناب حبيبی و كسانی ديگر باز در اشتباه نيفتند .
درحاليكه بداخل اين مقاله از زبان خود غوری ها شنيديم كه در واقعه سلطانه رضيه ميگفتند كه تورك ، فرزند تورك و فرزند تورك ميباشم كه شبهه يی را در آن نميابيم و خلج ، غلج و خلخ كه يك قوم بنامهای مختلف ياد ميكردند در حقيقت يك ريشه داشته و يكی ميباشند .
.ادامه دارد

zondag 13 april 2008

تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان - كوشانی ها و يفتلی ها

كوشانی ها و يفتلی ها
كوشانيها و يفتليها يكی از قديم ترين تورك افغانستان ميباشند ، ازينكه در تواريخ ميخوانيم كه كوشانيها چند صد سال پيش از ميلاد مسيح در بگرام كابل تخت نشينی كرده اند ، بی ترديد درست است . اما سوال اينجاست كه آيا وقتيكه آنها از توركان ختای يا توركستان شرقی چين ( ماچين ) بيرون آمدند و از طريق تخارستان به كابل داخل شدند و به زودی جلو حكومت را در خاك افغانستان كنونی بدست آوردند ؟ جواب ما درين سوال منفی است ، زيرا در ساحات زابلستان و كابلستان ، سرزمينهای غزنی وهم ارزگان از اقوام آنها يا كوشانی يفتلی حيات بسر ميبردند و هنوز يك موًرخ مدقيق نتوانسته است دريابد كه آيا كسانيكه از بيرون آمدند و فورآ زعيم های افغانستان آنوقت شدند ويا اينكه از داخل اقواميكه قبلآ در آنجا حيات بسر ميبردند خانواده ئی باسم كوشانيها بر سر قدرت رسيدند . اما برای ما معلوم است كه كوشانيهای تورك تبار از توركان ختای ميباشند .
يك مسئله ديگر اينست كه در تخارستان كنونی افغانستان ، كوشانيها و يفتليها زندگی ميكردند و مردم آنجا نيز اهل تورك بودند و متآسفانه در بعضی جای ها ديده ميشود كه تخارستان و تاريخ آنرا بصورت درست نمي نويسند و بتاريخ جعل مينمايند .
كوشانيها و يفتليها هر دو يك فاميل و از يك قوم ميباشند و در همه تواريخ ميخوانيم كه يفتليها بقايای كوشانيها ميباشند و اين موضوع كاملآ حقيقت دارد .
مگر مهم اينست كه يكتعداد ايراندوست ها كوشانی و يفتلی را از نژاد آرين ميشمارند و اين موضوع بصورت قطع نادرست و جعل كردن تاريخ ميباشد . زيرا در دائرت المعارف ها ، خاصتآ در دائرت المعارف اسلامی كوشانيها و يفتليها را تورك گفته اند . مثلآ در بعضی منابع معتبر ديگر چنين آمده اند : « شاهنشاهی آتيلا هون يعنی بدون شك تورك بود ..... هون های اروپا كه قطعآ از نژاد تورك بودند ..... توكيو ها قرار دارند ، اين ملت از نژاد تورك بود و نام خود را به مجموعه مللی داده است كه بان زبان تكلم ميكردند » ( صفحات 154 - 157 امپراتوری صحرانوردان ) .
يوچی ها ، سيتی ها ، توكيو ها ، ژوان - ژوان ها و هون های سفيد عبارت از كسانی ميباشند كه از ميان آنها تگين شاهان ، يفتل شاهان ، كوشان شاهان ، رتبيلان ، كابلشاهان ، قرلوق شاهان ( طائفه سبكتگين ) سربرآوردند و در خاك كنونی افغانستان حكمروائی كردند .
آقای رنه گروسه محقق توركشناس يفتليها را مغول ميداند و چون يفتليها را مغول ثابت نموده بنآ كوشانيها نيز مغول ثابت ميگردند چونكه همه از يك نسل ميباشند مگر در متن اين نوشته آورديم كه بسياری از محققين تفاوت بين مغول و تورك را نيافته و مغشوش شده اند كه اين راه گمی آنها خطری را در نوشته هايشان وارد نميسازد چونكه تورك و مغول در ريشه يكی ميباشند . در يكی از جای ها رنه گروسه خودش اعتراف مينمايد كه : « “هيونگ نو” های تورك نژاد قبل از ميلاد مسيح و “سين پی” های مغولی نژاد در قررن سوم پس از ميلاد “ژوئن - ژوئن” های مغولی در قرن پنجم ميلادی “تركان توكيو” در قرن ششم ، “تركان اويغوری” در قرن هشتم ، تركان قرقزی ( قرغزی ) در قرن نهم ، ختائيان مغولی نژاد در قرن دهم “كرائت” ها يا “نايمان” ها كه آنها نيز بلاشك تورك نژاد بوده اند از قرن دوازدهم و بالآخره مغولان چنگيز خانی در قرن سيزدهم ، هر چند ما بر هويت اين قبايل واقفيم و ميدانيم گاه تورك وگاه مغول بوده اند و تفوق و تسلط خودشان را بر ديگران تحميل نموده اند ولی نميدانيم كه در ابتدآ و در مبدآ قلمرو آبآ و اجداد اين تركان و مغولان و تنگقوت ( تنگغوت ) ها چگونه و در كجا ها بوده است » ( ص 15 امپراتوری ) .
اين موًرخ بزرگوار بازهم اقلآ وقت آنرا نيافته تا چند دقيقه ای تفكر نمايد كه آنهائيكه در خاك افغانستان حكومت كرده اند ، آنها از خاك افغانستان سر برآوردند وتنها در نسب به هون ها ، ژوان - ژوان ها و توركان ختای ارتباط ميگيرند و ازينكه اگر در جستجوی منشآ آنهائيكه در ختا بوده اند باشند ، لابد موضوع آسانی نيست زيرا باز به افسانه ميكشد كه همان اولاده يافث میباشند و در همان سرزمينهای ياد شده وجود داشتند .
حالا بنگريد كه آقای رنه گروسه با اعتماد كامل و از روی اسناد غيرانكار ناپذير هياطله را از نسل تورك و مغول ميگويد : « هياطله كه نيز بدون ترديد مغولی هستند « ( ص 154 امپراتوری ) .
همچنان تكرارآ ذكر ميكند كه : « هون های اروپا كه قطعآ از نژاد تورك بودند ..... توكيو ها ، اين ملت از نژاد تورك بود » ( ص 157 همان كتاب ) و استاد حبيبی ابدالی ها را بقايای يفتلی ها ميداند و آنها را از پشتونيت می برآرد .
استاد عبدالحی حبيبی ميگويد كه دودمان های حكام افغانستان قديم از نسل يفتليها و كوشانيها ميباشد .
« دودمان های حكمرانان داخلی كه از بقايای كوشانیان و يفتلیان و ديگر مردم اين سرزمين بودند » ( ص تاريخ افغانستان ) چون حكمرانان و دودمانهای حكام بعداز يفتلی ها و كوشانيها عبارت بودند از تگين شاهان ، رتبيل شاهان ، كابلشاهان وغيره و همه از نسل هون های سفيد و تورك بودند ، بنآ بروايت استاد حبيبی به استناد منابع عربی و دائرت المعارف اسلامی همه تورك بودند ، پس يفتليها و كوشانيها كه ابولآبای آنها ميباشند نيز تورك هستند .استاد عبدالحی حبيبی باز علاوه ميدارد كه كوشانی ها و يفتلی ها اصلآ تورك ميباشند : « كابلشاهان را موًرخين بنامهای مختلف ياد كرده اند ، برخی آنها را به اعتبار كيش و آئينی كه داشته اند برهمن يا هندو شاهان ويا بودائی شمردند و جمعی موًرخان ايشان را از بقايای كوشانو هيفتلی يا تورك خوانده اند » ( ص 74 افغانستان ) .
استاد حبيبی باز به تآييد قول بالا كه بقايای كوشانی و يفتلی را به تورك منسوب ميسازد از زبان البيرونی چنين ميآورد « در كابل پادشاهان تورك حكم ميراندند كه اصل ايشان را از تبت گويند و نخستين شاه اين سلاله برهتگين بود ..... بعداز آن بر اين سرزمين شاهیان كابلی مستولی شده اند كه قرنها از حكمرانی ايشان گذشته وتا شصت نفر ميرسنس و من شنيدم كه نسب آنها را برديبايی نوشته اند كه در قلعه نغر كوت موجود است و خواستم بر آن آگاهی حاصل كنم بنابر سبب هايی ممكن نگشت از جمله اين شاهان كنك ( كنشكآ ) است كه بهار پشاور به او منسوب است ..... » ( ص 75 افغانستان ) .
مكررآ گفتيم كه استاد حبيبی بسيار سعی دارد يفتليها و كوشانيها را به آريائی و باز به پشتونها نسبت دهد در پاورقی گفته های بالا موضوع را چنين ترديد مينمايد : « چون قبايل كوشانی و هفتلی آريائی از ماورای پامير و واخان به اراضی شمال هندوكش فرود آمده بودند بنابرآن موًرخان قديم ايشان را ترك پنداشته اند و تصور ميكردند كه از تبت آمده اند » ( ص 75 ) .
قضاوت را به خوانندگان با انصاف ميگذاريم ، اولآ سخن البيرونی صحيح ترين و موًثق ترين بوده هيچكس تا اكنون در دنيای ما حرفی از وی را رد نكرده و گفته های او را سند اعلی ميدانند .
دوم اينكه استاد حبيبی ، موًرخين قديم را بخاطر اثبات قول و ميل خود غلط ميگويد در حاليكه همه مآخذ وی از همان موًرخين قديم است ولی نميدانم چه اتفاقی افتاد كه استاد بخاطر اينكه ابدالی ها را از نسل يفتلی ثابت كند يفتلی ها را آريائی ميسازد . وما مكررآ ديديم كه صد ها موًرخ قاطعانه گفته اند كه كوشان و يفتل يكی و از نسل و نژاد تورك ميباشند .
سوم اينكه استاد ميفرمايد كه از ماورای پامير و واخان يفتلی و كوشانی آمدند و اين را بخاطر اثبات قول خود آورده اند ، درحاليكه متوجه نشده اند كه ماورای پامير و واخان همان توركستان چين و خاك هون ها ، ژوان - ژوان ها ، توكيو ها و خطائی ها هستند كه تبتی ها با ايشان هم خونی و هم نژادی دارند .
نظر زائر چينی : « زاير مشهور چينی شوانگ چوانگ ( هيوان تسنگ ) درباره اقوام مختلف تورك كه در تخارستان ، بلخ ، قندهار و ننگرهار حكمروائی داشتند ، معلومات مبسوطی ارائه ميكند . موًلف Afghanistan of the Afghans عقيده دارد كه حاكميت كوشانيهای تورك تبار كه يكی از گروپ های فرعی يوچيها بودند ، بعداز پارچه شدن بصورت شهزاده نشينی ها ادامه پيدا كرد و نمونه بزرگ آن كابلشاهان و يبغو های تخارستان اند » ( ص 17 - 18 آريانای برونمرزی برلاس و او از منابع چينی و توركی ) .
استاد حبيبی تورك بودن كوشانی و يفتلی را درينجا بصراحت توضيح ميدهد كه :« در نصف اول قرن هفتم ميلادی در شمال هندوكش و ولايت تخارستان تا بلخ و ميمنه امرايی از نژاد توه كیو ( بقايای كوشانی و يفتلی ) حكمرانی داشتند كه مركز ايشان قندز بود « ( ص 107 تاريخ افغانستان ) .
در بالا استاد حبيبی توه كيو را در ميان هلالين بقايای يفتلی و كوشانی ميآورد و حقيقت هم همين است كه استاد حبيبی ميفرمايد وبا صد دليل در سطور ديگر گفتيم كه توكيو ها توركان ميباشند و در آن گفته شكی و ترديدی موجود نيست .
در كتاب افغانستان بعداز اسلام درباره تگينهای افغانستان كه شاهان معروف بودند چنين آمده است : « در مدت سه قرن اول اسلامی در تاريخ افغانستان ، نام امرآ و حكمرانانی برده ميشود كه در آخر اسمای ايشان كلمه “تگين” اضافه ميشود . اين سلسله شاهان شايد از يك خاندان معين نباشند ولی مانند امرای شمال هندوكش ايشان نيز از عناصر “كوشانی هفتلی” اند كه در ازمنه قبل از اسلام به صفحات شمال هندوكش و تخارستان آمده اند و از رجال همين كشور شمرده ميشوند . و حتی بنام يكی از ايشان بين مجرای ارغنداب و هلمند در غرب قندهار كنونی شهری بود در دوره غزنويان آنرا “تگين آباد” گفتندی » ص 109 ) .
چون تگين كلمه توركی و تگين شاهان صد در صد تورك و پادشاهان بسیار قديم افغانستان ميباشند كه حتی تگين آباد يا نام قديم قندهار بنام آنها مسمی است و بگفته خود استاد حبيبی كه ميگويد ، تگين ها نيز از عناصر كوشانی و هفتلی اند ، پس سوالی پيدا نميشود كه ما كوشانی و يفتلی را قاطعانه طائفه تورك بشماريم .
نپكيان امرای تورك قديم افغانستان كه قبل از تگينان در افغانستان حكم ميراندند نيز از نژاد تورك و بقايای يفتلی ها اند ، چنانچه استاد حبيبی ميفرمايد : « گمان ميرود كه اين دسته شاهان از بقايای امرای هفتالی و كوشانی باشند كه بعداز اختتام دوره عروج هفتاليان در شمال و جنوب هندوكش حكمرانی داشته اند .» ( ص 105 و او از مقاله مارتن ) .
بقول استاد حبيبی و او به تآييد كرستين سين در تخارستان يبغو ها كه لقب قديم شاهان كوشانی بود حكم ميراندند و نيزك های تورك نژاد بآنها همكار بودند و در تاريخ اسلام در افغانستان تصريح شده كه نيزك ترخان ، جان نثاری هايی برعليه نفوذ اسلام در توركستان كرده است .
در قسمت شاران باميان كه استاد حبيبی آنرا به ( شيران ) مبدل ساخته سوالاتی برميخيزد ، اولآ قطعآ نميتوان آنرا “شير” خواند و دوم كلمه “شار” در شاهان غور و سلاله های توركی كوشان و يفتل كلمه “شار” معمول بوده است .
“شار” خود كلمه توركی و به يكسلسله شاهان چون تگينان ، نپكيان ، رتبيلان وغيره استعمال ميگردد ، چون موًرخين نتوانستند معنی كلمه را دريابند بنآ آنرا “شير” بمعنی حيوان درنده آوردند ، البته با آنكه تعبير غلط است ولی اين تعبير غلط با همه غلطی خود سابقه طولانی دارد و بعيد نيست كه زعمآ و رهبر ها علاقمند ميباشند تا در غيرت و حمله چون “شير ژيان” نسبت پيدا نمايد .
ولی كلمه اصلآ “شار” كه در متون به همين شكل آورده شده است مثلآ در صفحه 122 افغانستان بعداز اسلام ميخوانيم : « در زمانهای قديم بنای شهرستان بخارا از طرف شهزاده شير كشور بن قراجور بن يبغو ميداند ..... » درينجا شير كشور آمده است گويا مرد غيور مملكت ميتواند تعبير گردد ، گيرم كه اگر “شير” بمعنی حيوان درنده باشد ، ناگزير آنرا نيز ميتوان پذيرفت بخاطريكه كلمات توركی و تاجيكی اصلآ مخلوط و مركب ميباشند و در جمله بالا آمد كه « شير كشور بن قراجور بن يبغو كه اين خود نمايانگر تورك بودن آنهاست ، بنگريد درينبيت كه “شاران” را به چه معنی آورده اند :
پيش از همه شاهان است در ماضی ومستقبل
پيش از همه شيرانست در شيری و در شاری
اكنون چندين دهه وقصبه و قشلاق بنام “شاران” ميباشد و در اصطلاح مردم آنرا “شهران” هم گويند .
شايد در بحث تاجيك ها كه مقاله مستقل نوشته خواهد شد بسيار مسائل را روشن بسازيم و بسيار كلمات را توجه و تشريح نمائيم ، يك مثال از آن كلمات اينست كه در فارسی ما ميگوئيم “شاه” يا پادشاه بمعنی زعيم و آمر ، درعين حال كلمه “پاشا” ( بدون حرف های دال و ها ) معنی رزم آور و رهبر جنگ و زعيم را ميدهد كه در توركيه سابق منصبی بزرگی بوده كه بمانند “خان خانان” تورك های بابری هند ، معنی رئيس كابينه و رئيس الوزرآ استعمال ميگرديد .ودرين باره مثال ها زياد است كه بوقت موعود تحرير خواهد شد .
و حالا بخاطر اثبات قول به كتاب خود استاد حبيبی و اسناد او مراجعه مينمائيم كه “شار” بمعنی شهرياران آورده شده است ونه “شير” . « رتبيلان و كابلشاهان و لويك و شار وغيره » ( ص 30 ) كه “شار” در رديف شاهان ديگر ويا تورك شاهان آورده شده است .
« بقول ماركوارت محقق آلمانی ريشه كلمات شار و شير و شهر و شاه يكی بوده وبا كشتريه ( طبقه حكمرانان نظامی ) مقارنت دارند » ( ص 71 ) .
كلمات بالا و استعمال آنها تحليل كار دارد ونه به حكم آنی و لحظوی ، اگر “شار” بمعنی تلفظ عاميانه بياوريم كابليان “شهر” را “شار” گويند كه به “شاه” و “شير” ارتباطی ندارند ، تنها تشابه اندرميان آنها حرف “شين” است و بس .
« اليعقوبی ..... نام ملك تخارستان را شروين مينويسد ..... چون شروين ناميست كه همان ريشه شار و شير و شاه دارد . بنابران ميتوان گفت كه اين امرآ نيز از همان عناصر بومی كوشانی و هفتلی اند » ( ص 113 ) . استاد حبيبی درين جمله بالا با بزرگواری خويش اعتراف مينمايد كه “شار” های باميان تورك ميباشند از جانب ديگر ما در ايران شروانشاهان داريم كه همه تورك ميباشند و سرور و سردار سخنوران توركان پارسی گوی نظامی گنجوی يا خداوندگار قصيده سرائی بدربار يكی ازين شروان شاهان شاعر دربار بود و ميخواست به شيروان شاه خمسه را بزبان توركی آذری بسرايد ولی شروانشاه كه تعصب نداشت برايش گفت كه فارسی را ترجيح ميدهد .
و از “شروين” بالا دانسته ميشود با شروان شاهان شايد ارتباطی باشد ورنه كم از كم در كلمات مشابهت دارند كه به شاهان تورك نسبت ميابند ، و پادشاه تخارستان كه شروين است بدرستی ميرساند كه شاهان تخارستان بشمول شروين همه از توركان ميباشند .
استاد عبدالحی حبيبی در كتاب پرمحتوای « تاريخ افغانستان بعداز اسلام » بارديگر به صراحت لهجه برخلاف يكتعداد محدود و بموافقت قاطبه مورخين كوشانی و يفتلی را ميگويد كه تورك ميباشند : « نيزك معاصر يزدگر ( 31 هجری ) كه مورخان عرب لشكريان او را ترك ( عناصر كوشانی هفتلی ) شمرده اند » ( ص 115 ) ، آوردن كلمات كوشانی و يفتلی در ميان هلالين توسط استاد حبيبی ، قاطعانه حكم بر آن مينمايد كه كوشانی ها و يفتلی ها توركان ميباشند .
در قسمت “شير” و “شار” يك دليل خوب ديگری چنين داريم :
مر طغرل تركمان و جغری را ***** با بخت نبود وبا مهمی كاری
استاده بود به باميان شيری ***** بنشسته بعز بشين شاری
در قسمت آوردن كلمه “شير” به عوض “شار” به يك نتيجه ديگر ميرسيم كه به رهبران جهت خوشی شان كلمه شير را ميآورند و در تواريخ زعمآ ، نويسندگان و شعرا درين نسبت سعی ها بخرچ داده اند .
در اخير اين بحث چنين نتيجه بدست ميآيد كه كوشانيها و يفتليها كه آنها را به قوم سيتی های توركان ختای نسبت ميدهند ، از شهرياران تورك ميباشند و بقايای آنها را به اين شكل ميشناسيم كه در افغانستان قديم حكم راندند :
يك - لاويك ها كه استاد عبدالحی حبيبی تلاش زياد نموده كه آنها را نسبت نسب پشتون بدهد ولی هيچ دليلی عقلی و نقلی در آن موجود نيست همانطوريكه استاد كلمه “لوی” آورده و آنها را لويكان ( بمعنی بزرگان ) آورده ، درحاليكه استاد راعی ميفرمايد كه “لوی” در توركی و در متون بسيار قديم نيز معنی “بزرگ” را ميدهد . ولی عقيده من همين است كه كلمه لاويك استو تورك چندان به تلفظ “الف” وقعی نميگذارند و لويگ ( بفتح واو و كاف فارسی يا “گ” ) تلفظ مينمايند وما در چند جای ذكر كرديم كه اينهمه شاهان مختلف از احفاد كوشان و يفتلی ميباشند و ابدال قطعآ به يفتل ارتباطی ندارد و شايد به حسن ابدال رابطه بگيرد . استاد حبيبی باز ميآورد : « درين وقت حكمران حدود غزنه شخصی بود از خاندان لويك كه ذكر ايشان در اوايل كتاب گذشت و شايد از بقايای امرای كوشانو هپتالی افغانستان باشند ( ص 140 تاريخ ..... ) .
دو - رتبيلان كه ايشان تورك و تورك نژاد ميباشند ،
سه - كابل شاهان كه شرح آنرا آورديم و همه اتراك اند ،
چهار - نپكيان به اعتراف خود استاد حبيبی و ديگران اين شاهان از توركان اند ،
پنج - حكام و امرای شمال افغانستان همه اتراك اند ،
شش - تگينان نيز از تورك هائی ميباشند كه ما از آنها يادآور شديم ،
هفت - شيران باميان ( شاران ) كه در بالا بر آنها بحث بعمل آمد كه همه اتراك اند .
هشت - سوريان : در جاهای ديگر اين مقاله از آنها يادآوری كرده ايم كه همه اهل تورك ميباشند و ارتباطی به توركان ايماق دارند .
هشت طائفه بالا عمومآ از اولاده و بقايای توركان توكيو ويا كوشان و يفتلی ها ميباشند كه شرح آنها داده شد .
ما هنوز در بدخشان يفتلی ها را كه بزبان اصلی توركی اويغوری يفتلی ها صحبت ميكنند داريم و آنها كاملآ از اولاده يفتلی های اصيل ميباشند و در حقيقت در شهر فيض آباد بدخشان از نگاه نسل و نسب همين يفتليها اكثريت دارند كه بداخل شهر لغت تاجيكی بر آنها غالب آمده و به تاجيكی صحبت مينمايند .
در شمال كابلستان ، به صد ها هزار اهل كوشان و يفتلی تشريف دارند كه بعداز سپری عصور و قرون زبان دری را اختيار كرده اند ولی طوريكه ذكر نموديم هنوز قريه های زيادی وجود داررند كه بزبان اصلی يفتلی ها و كوشانيها يعنی لهجه مشهور و قديم توركی اويغوری صحبت مينمايند .
در ساحه غوربند و دره كوشان و نواحی كوتل شيبر ( اصلآ شور “بفتح اول و دوم” بمعنی تپهً سر سبز و جای چراگاه و ايلاق و تلفظ آن به ضم شين و فتح واو به توركی يفتلی ها ) كثيری از مردم بزبان اصلی كوشانيها سخن ميگويند و اين نگارنده به تعدادی از آنها صحبت نموده ام و كوه نشين هايشان زبان توركی كوشانی را بسيار فصيح و روان تكلم مينمايند
.

zondag 30 maart 2008

.تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان - تورك قزلباش

تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان - تورك قزلباش
تورك قزلباش


پروفيسور عنايت الله شهرانی
تاريخ اين كلمه توركی بعداز دوره امير تيمور جهانكشآ بلند شده است . قزل در توركی بمعنی “سرخ” و “باش” سر معنی ميدهد كه تحت الفظی آن “سرخ سر” ولی بمفهوم “كلاه سرخ” در ميان اردو ويا عساكر پذيرفته شده است .
اولين بار اين تركيب زيبا يا صاحبان كلاه قرمزی بدوره اولاده شاه صفی ولی استعمال گشت و بعداز آن اين گروپ بمانند “ينگ چريان” ونه به اندازه شان صاحب قدرت خوب بودند بلكه عمومآ و مستقيمآ بفرمان حكام كار ميكردند .
“ينگ چريان” از نوجوانان تشكيل شده بودند كه بعداز استقرار و كثرت نفوس شان بمقام خلافت نفوذ آنها بحدی رسيده بود كه يك خليفه را از ميان برميداشتند و خليفه ديگری را بمقام خلافت عثمانی مينشاندند .
ولی قزل باشان اصلآ از اسيران جنگی امير تيمور بودند كه امير تيمور آنها را در برگشت بعداز فتح خليفه مقتدر توركيه اسلامی سلطان بايزيد يلدرم به اردبيل آذربايجان باخود داشت و ميخواست آنها را به سمرقند ببرد . ولی حضرت خواجه علی خلف مولانا صدرالدين نبيره جناب سيد شاه صفی الدين ولی (رح) كه امير تيمور به او و فاميلش ارادت داشت مانع بردن اسرآ به سمرقند شد و چون آنها مسن تر از دوره های اول “ينگ چری” های توركيه بودند ، بمريدی شيخ صفوی خواجه علی نشستند و زياده تر از شكل عسكری به روحانيون وبعباره ديگر بمريدان شيخ ميماندند . ازآنرو در آغاز نام شان را قزل باش نگذاشته بودند ،
سپس بعداز چند نسل آن زمان كه شاه اسماعيل صفوی آهنگ جهانداری نموده و خانقآ را بجای خود گذاشته وبر تخت سلطنت نشست همين اولاده مريدان را كه از زمان جدش خواجه علی مانده بودند ، گارد محافظ و رزمندگان تعيين نمود و نام شان را “قزلباش” گذاشت .
وجه تسميه قزلباش را بهتر است از زبان سردفتر موًرخان عباس شيروانی بشنويم : « نگاشته اند كه هرگاه امير تيمور كورگان بجنگ شتافت بشهر اردبيل رسيد خبر كرامات و خرق و عادات حضرت خواجه علی خلف مولانا صدرالدين ، نبيره جناب سيدشاه صفی الدين عليهم الرحمه شنيده تنها وقت صبح بخانقآ نبيره شاه صفی آمد ، شاه بعداز نماز فجر در مجلس خود بمراقبه مشغول بود ، مريدانش دور او مراقب بودند هرگاه امير تيمور در رسيد شاه چشم كشاد و از راه كشف دريافته برخواست و امير تيمور را در بغل كشيد و پهلوی خود نشاند امير تيمور در دل خود گفت كه من بر بايزيد فتح خواهم يافت يانه شاه از روشندلی دريافته فرمود كه برو به مقصد خواهی رسيد ، آنگاه يك كلاه عنايت كرده رخصت فرمود امير تيمور بعداز فتح مراجعت كرده در سواد اردبيل رسيده بعدازظهر تنها به خدمت شاه حاضر شد و ملازمت حاصل نموده بسيار جواهر و اسباب عمده و كيسه های زر پيشكش كرد شاه قبول نكرد و هيچ نگرفت امير تیمور گفت شاه نذر مرا قبول فرمايد تا خاطر من شاد شود فرمود كه مرا به اين اشيآ حاجت نيست مگر از لشكر بايزيد كه اسير آورده ايد ازآن كسان آنقدر كه در حجره من درآيند بمن دهيد امير تيمور بجان منت گفته اسيران را طلب كرد ، جوق جوق ميآمدند و در حجره ميرفتند تا آنكه چند هزار اسير كه در قيد امير تيمور بودند جمله در آن حجره داخل شدند ، امير تيمور ازين كرامت نهايت معتقد شد و زمين ادب بوسيد مرخص گشت ، شاه اسيران را از حجره بيرون آورد و گفت كه آزاد كرديم شما به اوطان خود برويد جمله مريد شدند و گفتند كه ما نميرويم در خدمت خادمانه خواهيم زيست شاه قبول كرد بعداز دودمان شاه صفی هرگاه شاه اسماعيل صفوی بر جای آبادی خود نشست اولاد همين اسيران آزاد و ديگر مريدان نيك نهاد كه جمله شريف و سپاهی دلير بودند شاه اسماعيل اولی را ترغيب جهانگيری دادند ، ملك ايران را مسخر كردند و قزلباش عبارت از همين گروه با شكوه است .چنانكه در تاريخ عالم آرای عباسی مسطور است كه سلطان حيدرالموسی الصفوی پدر شاه اسماعيل شبی در خواب ديد كه او را تاج دوازده ترك از عالم غيب عطا گرديده ، لهذا از سقرلات قرمزی كلاه تركمانی را بكلاه دوازده تركه مبدل كرده بر سر مريدان نهاد منشيان خاندان صفويه باين افسر ممتاز شدند و ملقب به قزلباش گشتند .
ولادت اين پادشاه درسال 761 واقع شد و در 791 جلوس كرد » ( ص دوازده سلطان نامه ) .
در قسمت وجه تسميه بالا كه سردفتر موًرخان نظر داده ، نگارنده موافق ميباشم ، زيرا خاندان شاه صفی ولی صاحب كرامات بوده اند ، و گنجانيدن چند هزار نفر در يك حجره بی ترديد ميتواند كرامت باشد ، اما گاه گاهی يك تعداد موًرخين ميگويند كه حجره مذكور دو دروازه داشته و كسانيكه از اسرآ از يك دروازه داخل حجره ميشدند و از دروازه ديگر ميبرامدند اما بی خبر از آن هستند كه امير تيمور يك مرد زرنگ ، هوشيار و حكاك بود ، بهرصورتيكه است و به هر قسميكه مردم عقیده دارد اختيار به آنهاست وما درينجا يك مثال ديگری را از وجه تسميه قزلباش ميآوريم و پيش ازآنكه بدان شرح بپردازيم بايد گفته شود كه شاه صفی ولی دارای دو مشخصه بود كه مردم صاحب حكومت ايران معاصر علاقه به آن دو صفت فاميل شاه مذكور ندارند . اول اينكه خاندان شاه صفی همه از مذهب اهل سنت و جماعه ، ثانی جمله توركتبار و بزبان توركی صحبت مينمودند . چنانچه اگر به تاريخ ايران و تواريخ ديگر مراجعه نمائيم ، زبان درباری صفوی و قاجاری ها همه توركی بود .
صائب تبريزی مشهور كه از توركان تبريز و پارسی گوی بدربار صفويان شاعر دربار بود و باری هم از طريق افغانستان بدربار توركان بابری هند سفر نمود و خاطراتش را اين قلم در كتاب « مرزهای همزيستی زبانها » نوشته است كه از جمله همين آذربايجانیان است .
و اينك وجه تسميه “قزلباش” از جانب موًرخ ديگر :
تاريخ صفويه را ما از زمان جلوس شاه اسماعيل اول ( 907 هجری - 1501 ميلادی ) شروع ميكنيم اما در حقيقت اين تاريخ را بايد كمی عقب تر برد ، زيرا شروع كار صفوی از زمانی است كه قدرت معنوی اين طائفه با قدرت مادی توام شد و خديجه سلطان خواهر حسن بيك به خانه سلطان جنيد نبيره شيخ صدرالدين آمد و سلطان حيدر پسرش با عالمشاه بيگم ازدواج كرد و ازين ازدواج شاهانه ، اسماعيل ميرزا بوجود آمد كه معروف به شاه اسماعيل اول است .
شيخ صفی اردبيلی ( وفات 735 هجری - 1334 م ) مردی عارف و شاعر بود و روزگاری از خرابی حال و كار ميناليد و ميگفت :
هرگه كه رسی به خلوت يار ای دل *** ازمن برسان سلام بسيار اي دل
وآنگه خبر از خرابی حالم گوی *** زنهار ای دل ، هزار زنهار ای دل
اما كم كم كارش چنان خوب شد و بالا گرفت كه از اكناف ايران ، مردم برای برای چارهً درد خويش بخانقآ او پناه ميبردند ، چناكه در روايات ما مردم كرمان است كه وقتی دو خانواده از مردم رفسنجان برای حل اختلافات خود بدربار شيروان شاهان شكايت ميبردند و شب بخانقآ شيخ در اردبيل درآمدند و شيخ پيش از آنكه آنان به دربار شيروانشاه برسند آنها را در همان خانقاه صلح داد و هردو خانواده باز گشتند درحاليكه خود از مريدان شيخ شده بودند و هرساله مبلغی كمك به سفره خانقاه ميفرستادند .
ازنظر مادی و مالی ، خانقاه شيخ ، بودجه كافی كم كم برايش فراهم آمد وتا بدانجا رسيد كه در زمان شيخ صفی ، « سيدی بنام سيد جمال الدين ، كاراطعام فقرآ را انجام ميداد ، و تنها يكروز به هزار گوسفند احتياج افتاد » بودجه خانقاه وقتی قابل اطمينان تر شد كه تيمور دستور داد اردبيل و كليه دهات و قصبات و اراضی متعلق به آن به عنوان وقف به خاندان صفوی منتقل گردد و خانقاه او حتی برای خطرناكترين جنايتكاران بست باشد .تقويت تيمور ازين خانقاه تنها جهت مادی نداشت ، او من غير مستقيم پيروان و مريدان فداكار نيز تقديم خانقاه كرد كه هر كدام بهتر از يك ده ششدانگی بودند ! كيفيت واقعآ آنطور كه نوشته اند چنين است : روزی كه تيمور يورش سهمگين هفت ساله خود را شروع كرد و رو به ديار مغرب نهاد هيچ مانعی در برابر او مقاومت نتوانست كرد ، ديار بكر و دشت قبچاق و شهر های شام وارزنگان وارزروم پی در پی سقوط كردند ( 802 هجری 1399 م ) ، در جنگ سيواس كه در پنجم ماه محرم سنه ثلاث و ثمانمايه ( 803 هجری 27 اوت1400 م ) رخ داد « عموم سپاهيان را زنده زنده در چاه نهاده بخاك بينباشت » و شام و انطاكيد را نابود كرد و آنگاه بطرف انگوريه ( آنقره ) رفت و روز جمعه اول محرم 805 هجری ( اول اوت 1404 م ) با ايلدرم بايزيد به نبرد پرداخت تا او را اسير كردند و بدرگاه آوردند ، آنگاه از راه گرجستان و ايران به فكر بازگشت به سمرقند افتاد در حالی كه « مجموع اقوام تاتار را كه موازی ده تومان خانوار بوده باشد از نواحی سوری حصار و آق شهر بطرف آذربايجان كوچانيد و ايلدرم بايزيد را با خود ميآورد » .
اين كاروان فتح كه يك دريا اسير همراه داشت ، و اين اسيران بيشتر روئسای ايلات شاملو و قاجار و استاجلو و افشار و بيات و ذولقدر و تكلو بودند به اردبيل رسيد .
در آنجا تيمور بخاطر آورد كه در اردبيل پيری نازنين سكونت دارد . اين مرد خواجه علی ( معروف به سلطان علی سياهپوش متوفی 830 هجری - 1426 م ) پسر شيخ صدرالدين و نوه شيخ صفی الدين اردبيلی بود ، روايت است كه تيمور با پدر شيخ نيز ملاقات كرده بود و آن در وقتی بود كه از برابر امير حسين فراری بود . در روايات صوفيه آمده است كه در كنار جيحون امير تيمور « سيدی را ديد كه بروی آب ميدود و فرو نميرود به آب . امير تيمور آنوقت از پيش امير حسين فراری بود ، در آنجا دست ارادت به شيخ صدرالدين “صفوی” ميدهد و در آنجا شيخ صدرالدين وعده سلطنت به او ميدهد و جهانگيری و عالم كشی و تخريب بلاد و عباد و ضعف اسلام تقريبآ اغلب به واسطه امير تيمور شده ..... » در همين ملاقات بود كه صدرالدين دستمال سرخ رنگی به تيمور نشان داده و او را به سلطنت نويد بخشيد .بهرحال تيمور از جهت ادای شكر وهم از جهت ارادتی كه به صوفيه داشت بديار خواجه علی رفت . هنگام ملاقات با خواجه علی ، در نخستين برخورد ، شيخ به كثرت اسرای به پناه اشاره كرد و تقاضای آزادی آنها را نمود . روايت است كه شيخ به تيمور گفت : « اين اسرآ مريد های مخصوص من هستند و مانند تو هستند در مريدی ، اگر آنها به اين ذلت باشند ، به غيرت خداوندی قبول نميآيد و تو رانده خواهی شد . امير تيمور عرض كرد كه چگونه تميز بدهم در تمام اين اسرآ كه كدام مريد حضرت شيخ هستند و كدام نيستند ؟ پارچه سرخی ( كه در ملاقات روحانی اول كه در كنار جيحون در وقت فرار امير تيمور از پيش امير حسين ، به او نشان داده وعده سلطنت و جهانگيری عالم را به او داد ) از زير پوستين درويشی درآورد و پيش امير تيمور انداخت و گفت : مريدان شخصی من هريكی قدری ازين بسر شان دوخته اند ، آنها را بگو تواچيان ( لشكر نويسان ، يساولان ) از ميان اسرآ بيرون كرده به خانقاه من تسليم كنند . از كرامت حضرت شيخ ، آن مختصر دلق با پارچه های قرمز ديگر درآورد و به او اضافه كرد ، اسرای رومی بر خود دوخته قزل باش خود را ناميدند ..... اسير زادگان روم به مرور دهور اميرزادگان شدند و پير زادگان خود را از كنج خانقاه درويشی بر تخت سلطنت اردشير وشاپور و گنج كيخسرو و كيكاس رساندند .
هفت ايل ترك كه اسرای روم بودند و بتوسط شيخ صدرالدين خلاص شدند از ظلم امير تيمور :
اول - ئيل قاجاريه - به دوازده شعبه و تيره كه يك تيره قوانلوست كه ما باشيم و امروز در ايران سلطنت ميكنيم ( مقصود گوينده ظل السلطان است ) يازده تيره ديگر هست ..... طائفه دوم - شاملو كه آنهم دوازده تيره هستند .....طائفه سوم - استاجلو ..... طائفه چهارم - افشار ، پنجم - بيات ، ششم - ذولقدر و هفتم - تكلو.... » روايت است كه خوجه علی برای آزادی اين اسرآ تمهيدی بكار برد ، بدين معنی كه شيخ از تيمور خواهش كرد كه اسرای روم را به او ببخشد ......تيمور به او گفت : همه اسرآ را كه نميتوان بخشيد ، يك تعداد معينی را بخواه تا قبول كنم ، شيخ گفت ، ازين اسرآ آنقدر كه در خانقاه من بگنجد به من ببخش ! تيمور پذيرفت و دستور داد اسيران وارد خانقاه شوند . گويند خانقاه شيخ دو در داشت . به دستور شيخ در عقبی را نيز باز كردند .بدينطريق از يك در اسرآ وارد و از ديگر در خارج ميشدند ، و يكوقت تيمور متوجه شد كه ديگر اسيری باقی نماند .
بعض از موًرخين درباب مالاقات تيمور با شيخ شك كرده اند ، اما بايد دانست كه در اواسط دوران صفويه هم اين واقعه معروف و مشهور بوده است .
صاحب عالم آرای عباسی مينويسد : « بين الجمهور چنين مشهور است كه امير تيمور را بر حضرت سلطان صدرالدين مسی ملاقات افتاد اما اَصَحّ آنست كه سلطان خواجه علی بود ، اگرچه اين روايت در كتب تاريخ و حالات منظوم و منثور اين سلسله بنظر احقر نرسيده ..... »
بهرحالت روايت آنست كه تعداد اين اسرای آزاد شده سی هزار تن بوده است كه همه را تحويل شيخ دادند . اين اسرآ همه به عنوان حق شناسی در شمار اتباع و مريدان شيخ درآمدند .
درست يكصد سال پس از عبور تيمور ، يعنی درسال 907 هجری ( 1501 م ) فرزندان و احفاد اين آزاد شدگان ، در زير لوای نبيره شيخ ، يعنی شاه اسماعيل ( فرزند حيدر ، مقتول 893 هجری ، فرزند جنيد مقتول ، 860 ، فرزند شيخ ابراهيم معروف به شيخ شاه متوفی 851 پسر سلطان علی سياه پوش متوفی 830 ، پسر شيخ صدرالدين موسی متوفی 793 ، پسر شيخ صفی متوفی 735 هجری ) شمشير زدند و او را به سلطنت ايران رساندند .
( نقل از مقاله “شروع يك حكومت “ « ص 9 - 14 » از كتاب « سياست و اقتصاد صفوی » .
در فرهنگ ها نيز قزلباش را به تآيد گفته های بالا ميابيم . فرهنگ غياث ميگويد : « بكسرتين لفظ تركی است بمعنی “سرخ سر” و كنايه از سپاهی چه شاه اسماعيل صفوی ايجاد كرده كه همه لشكر خود را قاج قرمزی كه دوازده ترك داشت پوشانند چون قزل بمعنی سرخ است و باش بمعنی سر از آن روز اين لقب در ايران به لشكريان ماند و عدد ترك كلاه كه دوازده اند عدد ائمه اثنا عشر عليهم السلام منظور داشت از سراج »
اين بود داستانهای وجه تسميه قزلباش كه در افغانستان و ايران از مردمان بسيار عمده ، باسواد ، سياسی و نظامی بشمار ميآيند . اين گروپ مردم طوريكه شرح داده شد همه و همه از مردمان تورك توركيه بودند .
بعدها توركان آذری و ديگر قبايل تورك به اين جمعيت افزوده شدند . و ازآنست كه به اقتدار يافتن توركان صفوی در خاك ايران رول های عمده را بازی كردند و شاهان مشهور صفويان تورك ايران شاه اسماعيل اول ، شاه طهماسب اول ، شاه اسماعيل دوم ، شاه محمد خدا بنده ، شاه عباس اول ، شاه عباس دوم ، شاه سليمان اول ( شاه صفوی دوم ) ، سلطان حسين اول ، اما « اعقاب او شاه طهماسب ثانی و شاه عباسی سوم و شاه اسماعيل سوم و سلطان حسين دوم و محمد شاه ابوالفتح كسانی هستند كه دست نشانده پادشاهانی مثل نادر و عليمردان بختياری و كريم خان زند و آقا محمد خان قاجار » بودند .
اين صفويان يا پادشاهان تورك نژاد ايران از آغاز پادشاهی شاه اسماعيل كه 1501 ميلادی شروع و در سال 1722 مسيحی بپايان ميرسد ، شاهان با اقتدار صفويان بودند اما ما بقی كه اعقاب آنها بود قابل چندان يادآوری نميباشد و صفويان بيش از دو صد سال در ايران حكم راندند .
آقای عزيز الدين وكيلی فوفلزائی خطاط هفت قلمی و قهرمان خط ثلث كه چندين كتاب تاريخ و هنر را تحرير و به چاپ رسانيده است در قسمت تعداد قزلباشان با احمد شاه ابدالی كه منحيث گارد محافظ داشته در حدود بيش از چهارده هزار نفر می آورد . و اين برعلاوه آنكه خوانين قزلباشيه در شهرهاييكه با اقوام خود زندگی ميكردند ، هريك در جنگ ها با اقوام خود اشتراك ميكردند و علاوه بر آن سردار مراد خان كه امروز بنام مرادخانی ياد ميشود قوای عليده از قزلباش را با خود داشت .
قزلباش در افغانستان علاوه ازينكه نفوس شان زياد ميباشد ، در سياست و دفتر داری خاصتآ در حكومات درانی ها و محمدزائی ها رول های عمده را داشتند ، چنداول ، ريكا خانه و ديگر مناطق مردمان تورك قزلباش ميباشند كه اكثريت قاطع شان درين سالهای اخير زبان اصلی شان توركی را از دست داده و بزبان فارسی تكلم مينمايند ، و دلچسپ تر اينكه يك تعداد شان سرداران بزرگ فارسی چون ارواح شاد پروفيسور داكتر احمد جاويد وغيره ميباشند .
درميان قزلباشان گروه های زيادی از ايشان اهل سنت چون استاد جاوید ميباشند ولی كثيری از آنها پيرو حضرت امام جعفر صادق ( رح ) هستند ، زمانيكه در كابل ويا در ساحات ديگر افغانستان نام از قزلباش برده ميشود ، فورآ دانسته ميشود كه او تورك و شيعه است . در بالا ها گفتيم كه اساسآ قزلباشان و شيخ اعلی آنها همه سنيان بودند ولی بخاطر جاه طلبی صفويان جاه طلب و حكومت خواه ، بخاطر مقابله با خلافت اسلامی توركيه حنفی مذهب ، شيعه را تقويت و انكشاف دادند .
از همان افكار منحوس و منفور صفويان تخت طلب بود كه رياست ظاهری را به خانقآ باطنی ترجيح دادند و اختلافات شيعه و سنی را دامن زدند و از همان است كه اختلافات مذهبی را انگليسها آله دست خود قرار دادند و ايران شيعه را برعليه توركيه سنی و تورك های حنفی را برضد شيعه ايرانی قرار دادند و يكبار ديگر مردمان گوسفند مزاج شرق ثابت كردند كه آنها آله دست بيگانگان ميباشند بدون اينكه بدانند عاملان اصلی كی ها اند وفرق بين شيعه و سنی چيستو هردو يكيست و هردو خدای مشترك ، پيغمبر مشترك و كتاب مشترك دارند .
يكی از علت هائيكه ايرانی ها بوقت شاه بدهل امريكائی رقصيدند ، و عرب ها بساز انگليس پايكوبی ميكردند دليلش آن بود كه جهان غرب ميخواست خلافت اسلامی توركيه را ريشه كن نمايد و اروپا از هيبت آنها در امان باشد و حكومتی را در آسيای ميانه برقرار سازد كه بعداز صلاح الدين ايوبی تا زمان سلطان عبدالحميد كسی نتوانسته بود آن مملكت را ايجاد نمايد .
شيعه ها ويا قزلباشان به كابل ، قندهار ، هرات ، صفحات شمال و ساحات مركزی زياد ميباشند ، اما قزلباشان عمومآ از دوره نادرقلی خان افشار توركمن در افغانستان وارد شدند . يك گروپ زياد قزلباشان كابل مخصوصآ سنی ها از اخلاف آنهائی ميباشند كه نادر افشار آنها را بخاطر دفاع بشكل ديوار در مقابل هند در كابل مستقر نموده بود و از آنست كه ايشان در كابل ماندند و اولاده آنها مردمان با فرهنگ و دانش افغانستان شدند . و ديگر اينكه قزلباشان مهمترين ركن شاهنشاهی احمد شاه ابدالی و اولاده او را تشكيل ميدادند و از آنست كه ميرزايان زيادی با اعليحضرت تيمورقلی ( تيمور ميرزا ) فرزند احمدشاه ابدالی بكابل نقل مكان ميكردند .
يكی از علت های مهم كاميابی های امير دوست محمد خان كه از مادر تورك جوانشير بود ، اين بود كه وی هرگاه مشكلی برايش پيش ميشد ويا مشكلی را ميخواست حل نمايد به قزلباش ها رجوع ميكرد . حتی به استناد تاج التواريخ تآليف امير عبدالرحمن ، مادر امير محمد افضل و امير محمد اعظم تورك طهماسی ويا بعباره ديگر از جمله توركان صفوی بود .
اين نگارنده زمانيكه بسال 2003 ميلادی به شبرغان مركز جوزجان عازم شدم ، گروپ هفت نفره را برياست جناب لطيفی زيارت كردم كه ميگفتند آنها قزلباش و به نمايندگی قزلباشان افغانستان آمده اند و تعداد مجموعی كلی قزلباشان را در افغانستان يك مليون قلمداد كردند و گفتند كه احصائيه بشمول آنهائی است كه تعدادی از آنها با اقوام هضم و منحل شدند ، ولی همينقدر ميدانند كه اصليت شان به تورك های قزلباش ميرسد .
قزلباشان را اگرچه در منشآ از توركيه عثمانی معرفی داشتيم ولی در زمان حكومت صفويان ، توركان ديگر علی الخصوص توركان آذری ، قبچاق ، تاتار ، توركمن ، قره چای وغيره علاوه شدند و در طول دوصد سال و بيش از آن از حكومت های صفوی حراست كردند وبيش از دو صد سال به حكومات پشتون نژاد افغانستان خير و بركت شان رسيده است .
استاد بسيار محترم جناب محمد آصف آهنگ فرزند شهيد قهرمان ميرزا مهدی جان چنداولی قزلباش و منشی اعليحضرت شاه امان الله غازی يك يادداشت را برايم فرستاد كه آوردن آن درين قسمت مقاله عاری از فائده نميباشد و آن نوته ، اقوام مختلف قزلباشانيست كه در گارد محافظ احمد شاه ابدالی شامل و پادشاهی او را تقويت ميبخشیدند :
قوتولوها ، ايرلو ، گندوزلو ، جلاير ، جلال وند ، قرق لو ، فيلی ، زعفران لو ، قزاق ، قلماق ، افشارارشلو ،افشار احمد لو ، ايران لو ، افشار قاسملو ، دلفان ، سالاروند ، افشار استاجلو ، كيوان لو ، قرائی ، عمارلو ، نيكالو ، يموت ، شاملو ( ازين دانسته ميشود كه احمد شاملو شاه و سلطان شعر نو از طائفه قزلباش و تورك ميباشد ) . باجلان شارلو « در بحث شار ها گفته شد كه از “شيران” -شاران درست تر است و طوريكه اينجا هم ميابيم كه كلمه “شار” كه از آن “شارلو” ساختند از همان ريشه شار است كه ذكر نموديم » ، جليل وند ، قراچورلو ، جاف ، چارنگ ، چاچ « كلمه چاچ هم قديم است و نام سابق شهر تاشكند كنونی ميباشد » ، خواجو ، خدابنده لو باقلان و بهتوی . (( درينجا لازم به تذكر است ، پسوند “لو” كه در اكثريت كلمات فوق الذكر ضميمه گرديده است ، به معنی “نسبت” ميباشد و این پسوند نسبتی به پنج قسم مورد استعمال دارد « لو ، لی ، لق ، ليك ، ليغ » فرق استعمال اين پسوند ها ازيكطرف در ميان اقوام مختلف تورك محسوس و مشهود است و از جانب ديگر مربوط به نحوه تلفظ كلمه ، نسبت داده شده ميگردد . “لو” كه شكل كلاسيك و قديمی پسوند نسبتی است ، اوزبيكان افغانستان بخصوص در ولايات فارياب ، سرپل و جوزجان پسوند نسبتی “لی” را بكار ميبرند مثلآ المارلی ، قيصارلی ، خواجه موسی لی - يعنی الماری ، قيصاری و خواجه موسی يی .همين پسوند ميتواند در بعضی از اقوام توركتبار افغانستان ويا تورك های آسيای ميانه “ليك” استعمال گردد ، چنانچه قزاق ، تاتار ، باشقر و بعضی ديگر “لق” ويا “ليغ” را بكار ميبرند .مانند المارلق ، قيصارلق قسميكه بعضی از اتنيك های تورك تبار “ليغ” را بكار ميبرند .در آذربايجان اگر در اسم فاعل “محمد لی” بگويد و درعين حال به اسم مكان نسبت دهد “گنجی ليك “ يعنی از گنجه ميگويد خلاصه هر پنج اين پسوند ها يكی بوده و بزبان توركی “پسوند نسبتی” ميباشد .- ويراستار )) .
در نتيجه جمله قزلباشان در جمله توركان بشمار ميآيند و ازينكه آيا آنها بيك مليون ميرسند ويا نميرسند موضوع بحث ما نيست ، زيرا در افغانستان احصائيه گيری دقيق صورت نگرفته ولی يك موضوع را ميپذيريم كه قزلباشان در احصائيه توركان افغانستان شامل ميباشند .

ادامه دارد

woensdag 12 maart 2008

تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان ، فصل چهارم - تورك های ايماق

تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان
تورك های ايماق
ايماق ها شاخه بسيار مشهور اقوام تورك و مغول ميباشند . مناطق و قبايك بزرگ ايماق ها را در كتب تاريخ گاهی باسم “ايماقات” ياد ميكنند .
كليد قفل جماع است زر ولی كو زر ؟
سراغش از چه بلد گيرم و كدام ايماق
“ ملا فوقی يزدی بنقل از آنندراج “
درباره “ايماق” در كتب معتبر تاريخی معلومات زياد است و چون ريشه خالص توركی دارند ، بجای اينكه موًرخين توجه خاص باين كلمه بنمايند ، زياده توجه خويش را به ريشه يا اصل “تورك” مبذول داشته اند . با آنهم سعی ميگردد كه درباره اين قوم نامی و مشهور بحدی توان گفته ها و اسناد بياوريم كه گروه يا شعبه ايماق های عزيز از آن آگاه شوند و پيوند های خود را با اطرافيان شان محكمتر سازند .
عبدالحی گرديزی موًرخ دوره غزنويان در كتاب “زين الاخبار” خود كه استاد عبدالحی حبيبی زياده تر كتاب مذكور را به “تاريخ گرديزی” شهرت داده اند ، درباره ايماق معلومات زيبا ميآورد :
« كيماك : اصل ايشان آن بوده است كه مهتر تاتاران بمرد و او را دو پسر ماند ، مهتر پسر پادشاهی بگرفت ، كهتر پسر از برادر حسد برد ..... تا هفت تن از مولدان تتار بنزديك ايشان آمدند يكی ايمی دوديگر ايماك ، و سه ديگر تتار و چهارم بلاندر و پنجم خفچاق و ششم لنقاز و هفتم اجلاد ..... » ( ص 550 زين الاخبار ) .
از هفت شخص بالا كه همه از يك نسب و كيماك ميباشند ، بدو شخص آن ايماك و تتار كار داريم ، در قسمت تتار بتاريخ آنها زير عنوان تورك ها آورده ايم و به آنها سوالی پيدا نيست كه اصل شان تورك ميباشد ، وحالا توجه نمائيد كه وقتيكه يك برادر تورك تتار است ، برادر ديگر ايماق كه “ايماك “ آورده شده است ، ضرورت به آن نيست كه بگوئيم كه او هم تورك ايماق ميباشد ، زيرا برادر با برادر هم خون و همتبار ميباشد .
در كتاب “نظام اجتماعی مغول” ميخوانيم كه : « لغات تومان و اولوس فقط معرف يك دسته ايلی وسيعی است كه در تشكيلات آن اتوغ های متعدد وارد می شدند . احتمال دارد كه اتوغ های مغولی با وجود اينكه بسختی قابل تقسيم بودند ، تغيير و تبديل ميافتند ..... » ( ص 219 ) .
بعدآ در صفحات ديگر چنين ميخوانيم : « هريك از قشون های خلخ دارای اتوغ های جديدی شدند كه از تقسيم اتوغ های قديمی بوجود آمده بودند ، احتمال دارد كه در نقاط ديگر نيز شرايط برای پديد آمدن چنين تقسيمات بوجود آمده باشد ، گذشته از تقسيم اولوس ( تومان ) به اتوغ ، تقسيمات ديگری نيز بنام ايماغ وجود داشته است ، ايماغ چه بوده و با اتوغ چه تفاوتی داشته است ؟ در مغولستان قرون وسطی يك دسته ائيل خويشاوند كه در سرزمينی كوچ ميكردند ايماغ ناميده ميشدند .
« ايماق يك قبيله كوچك ويا بهتر بگوئيم يك اجتماع خانوادگی بوده است ، تفاوت اصلی بين ايماغ واتوغ درين است كه اعضای يك ايماغ بايستی متعلق بيك دسته خويشاوند باشد . تعداد اين ايماغ ها در تغيير بوده است . و چند ايماغ ميتوانست از يك اتوغ تشكيل شده باشد . ولی ايماغ و اتوغ از لحاظ كميت باهم تفاوتی نداشتند ، ميتوان تصور كرد كه وحدت ارضی ميتوانست دو يا چند ايماغ را با يكديگر بياميزد و بدينترتيب يك اتوغ جديد بوجود آورد .مانند بعضی اتوغ های بوريات » ( ص 221 نظام “اجتماعی” . (( جمهوری خودمختار بوريات در شمال روسيه فدراتيف واقع است و شامل دولت فدراسيون روسيه ميگردد كه مانند هر جمهوری خود مختار ديگر دارای قانون اساسی ، پارلمان ، حكومت و قضای خود مختار خود ميباشد - ويراستار )) .
تا حال در تحقيقات ما تا اينجا دو كلمه را به ارتباط “ايماق” يافتيم كه بلاشك از نامهای ديگری ايماق از نظر شكل و تلفظ و حروف تطابق پيدا ميكنند كه ايماك زیاده تر شكل توركی و ايماغ ارتباط نزديك به مغولی ميابد كه در حقیقت هردو از يك ريشه اند .
در كتاب “نظام اجتماعی” دنباله موضوع را چنين ميابيم كه ميگويد : « ايماغ ايلی به معنی اجتماع خاص خويشاوندان هم خون نبوده است ، بلكه معرف به يك دسته خانواده خويشاوند نزديك و يك قبيله كوچك بوده كه از افراد ايلات و « استخوانهای “يسونها” » مختلف را نيز راه ميداده ولی اصل نسب همه ميبايستی به فرد واحدی منتهی ميشد . بدينترتيب ايماغ از اجتماع خانواده های خويشاوند متعلق به شعبات مختلفی تشكيل يافته بود كه اين شعبات خود از تقسيمات ايلات ( اتوغهای ) قديمی بوجود آمده بودند ( ص 221 نظام اجتماعی ) .
در پاورقی صفحه بالا دو موضوع ديگر را بدست ميآوريم يكی اينكه همين سيستم نظاميكه درباره ايماق ها يا ايماغ ها گفته آمد نزد “ياقوت ها “ هم ديده ميشود ، ياقوت ها را در كتاب مذكور “ياكوت” نوشته است كه تفاوت قاف و كاف بوده و اصل آن ياقوت و يكی از شاخه های تورك و مغول همين ياقوت ها اند كه فعلآ در مملكت “جمهوری “ ياقوتستان در گوشه آخری سيبيريا حيات بسر ميبرند . (( كه مربوط روسيه فدراسيون هستند وخاك آن دارای غنی ترين معدن الماس در جهان بوده و اقليم آن بسيار زياد سرد ميباشد و به اين سبب در بين مردم ياقوت افسانه عجيب فولكلوريك وجود دارد كه مطابق آن گفته ميشود “ وقتيكه خداوند با دستان پُر از ياقوت والماس از منطقه ياقوت گذر ميكرده كه با خنك گرفتن دست های خداوند تمام ياقوت و الماس درين ناحيه از دست خداوند ريخته است “ - ويراستار )) .
موضوع دوم اينكه معنی ايماق را چنين شرح ميدهند : « تجمع چيزهای نزديك بهم و مربوط بهم » در كتاب بالا علاوتآ ميافزايد كه : « وحدت ارضی مهمترين اصل ايماغ ميباشد ، بدين معنی كه ايماغ مالك يك زمين صحرآ گردی يعنی توغ ميباشد و دسته آن كه فاقد اين زمين باشند نميتوانند بنام ايماغ خوانده شوند » ( ص 222 همان كتاب ) .
همچنان ما كه در ريشه ايماغ نظر نموديم ، ايماق يا ايماغ بزبان مغولی به قومی اطلاق ميگردد كه از آن ميتوان استنباط نمود ، همانطوريكه بر مردم هزاره ، نام شان از شكل نظام عسكری داده شده است ، در ايماغ هم كه شكلی نظام جامعه است به آنها اين اسم اطلاق شده و بعدآ به ايماق مبدل شده كه هم ايماغ وهم ايماق يك كلمه بوده كه با دو شكل مورد استعمال بوده و در ختم به كلمه “ايماق” منتهی شده است .
داكتر لوئی دوپری در كتاب خود بنام “افغانستان” درباره اصليت و ريشه ايماق چنين ميآورد : « از نسل مغول ( هزاره ، ايماق ، توركمن ، اوزبيك ، قرغز و ..... ) « ص 57 » .
دوپری باز در صفحه 169 كتابش ايماق را تركمن ايماق نوشته كه درست است و در تواريخ توركستان اين اقوام دركنار هم از روی ارتباط تحرير يافته است : اوزبيگ ، تركمن ، هزاره ، تاجيك و ايماق .
استاد حبيبی و از كاشغری معنی “يماك” را يكی از قبايل بيست گانه تورك گفته است كه قرابت به ايماق و ايماك دارد . ( درباره تاجيك درين رساله بحث عليده نوشته شده است كه حقيقت تاجيك را توضيح نموده ايم ) .
در قسمت منشآ ايماق در بسی جای ها “ايماق مغول” آمده و چنانچه كه ما در كلمه “ايماغ” در سطور بالا معلومات زياد آورديم ، چون منشآ مغول و تورك يكی است ازآنرو دور از حقيقت نخواهد بود جناب استاد برهان الدين نامق ايماق را به كتاب محول نموده است بنام “اويماق مغول “ .
موًلف حيات افغانی ايماق و هزاره را از نسل ترخان تاتاری آورده در كتاب « تواريخ خورشيد جهان » درباره نظر موًلف حيات افغانی ميآورد كه وی هردو قوم هزاره و ايماق را از يك نسل قرار داده و گفته است كه وقتيكه مسلمان شدند در آنوقت ازهم جدا گشتند ، زيرا ايماق ها “سنی پخته” و هزاره ها “شيعه كته” اند و اين اختلاف مذهب موجب افتراق قومی ايشان شد . ( ص 314 تواريخ ) .
در كتاب بالا هزاره را با ايماق گفته كه درست است ، هزاره را گفتيم كه آنها تورك خالص اند و اگر با ايماق يكی باشند ، پس ايماق هم نظر به اينكه مغول باشد - تورك است .
آقای شير محمد ابراهيم زائی مصنف كتاب تواريخ خورشيد علاوه ميدارد كه : « در بودن هزاره از نسل يافث بن نوح عليه السلام كه تاتار و مغول هردو فرزندان المجنه بن ترك بن يافث بن نوح ..... و ديگر تمامی اقوام تركان تمامآ از نسل اولاد ترك بن يافث هيچ شك نيست ..... و در بودن لخ و خاقان و هزاره نيز از نسل تورك شبهتی نيست ، چنانچه از معارج النبوه و روضته الصفآ و ديگر كتب معتبر واضح است » ( ص 315 تواريخ ) .
آقای ابراهيم زائی برخلاف گفتار پيش درباره چهار ايماق ميگويد كه از جمله چهار ايماق مشهور جمشيدی ، سوری ، فيروزكوهی و تايمنی دو گروه اولی را عرب و دو گروه ديگر را افاغنه ميداند .
« موًلف حيات افغانی اويماق را برادر هزاره نوشته و افتراق مذهبی را موجب افتراق قوميت ايشان بيان كرده محض به اصل است ، چراكه اويماق هرگز هزاره نيست بلكه جمشيدی و سوری از نسل ضحاك تازی و فيروزكوهی و تايمنی از افاغنه قديمه اند ، بلكه اويماق چهارم خود از قوم هزاره سنی مذهب پخته است و اين همه فرق ضحاك نسب و افغان نسب و هزاره سنی را با هزاره شيعه مفارقه مذهبی يكسان است ، اگر اويماقات در اصل هزاره ميبودند در تسميه هرچهار اويماق بنام هزاره سنی مذهب خوانده ميشدند حالا سوری اويماق چهارم قوم هزاره كه حد اوشان متصل به حد فیروزكوهی و تايمنی است » ( ص 315 ) .
گرچه ابراهيم زائی املای ايماق را كه اصلآ “اويماق” است درست نوشته ولی وی افتراق هرچهار خيل ويا قوم اويماق را زياده تر مذهب ميداند ، درحاليكه موضوع بحث ما تنها عروق و خون ميباشد نه مذهب .
فراموشم نميشود كه از مرحوم عبدالعلی مزاری رهبر معروف قوم تورك هزاره پرسيدم كه “تو شيعه هستی ويا تورك ؟ “ شهيد مزاری فكری عميق كرد و گفت : « من تورك هستم » ، دليلش اين بود كه گفت امكان تغيير دادن مذهب بدست شخص است ولی كسی نميتواند خون خود را تبديل و تغيير دهد ، بنابرين گفت كه وی تورك است .
ازجانب ديگر سوال اينجاست كه چطور هرچهار قوم اويماق كه زاده يك پدر و از يك نسل ميباشند و آنرا ما در بالا ذكر نموديم ، دوی آن عرب و دوی ديگر پشتون باشد و باز در آخر يكی ديگر به هزاره تعلق ميگيرد ، يعنی گويا يك قوم بدو نسل متعلق ميشود .خلاصه اينكه هرچهار اويماق كه اقوام شريف و نجيب و محترم ميباشند بيك قوم تورك از نگاه نسل ارتباط دارند اما ازينكه گروهی به پشتو گرائيدند و گروه ديگر به تاجيكی عيبی ندارد و آنها بمانند اقوام ديگر به اثر قرابت ها با اقوام همسايه زبان و شكل نو را بخود يافتند . چنانچه در بحث غلجائی ها ازين بحث ها زياد بعمل آمد .
طوريكه گفته آمد كلمه اويماق اصلآ توركی ويا بعباره ديگر بخاطريكه در قسمت كلمه “ايماغ” مغولی بحث ها بعمل آمد بدون ترديد آنرا كلمه تورك و مغول ميخوانيم و خطری درين گفته وجود ندارد . جناب موًلف تواريخ خورشيد جهان در آغاز بحث اويماق می آورد كه « بدانكه اويماق و ايماق لفظ تركی است معنی آن الوس و قوم است و چهار ايماق عبارت از چهار قوم است كه در قديم عبارت از سوری و جمشيدی و تايمنی و فيروزكوهی بود و بعد قلت تعداد سوری و حيثيت آن قوم هزاره سنی كه اوشانرا دوازده هزار خانوار ميگويند و در عهد شهزاده كامران و وزير باز محمد خان سرداران اين اويماق محمد يوسف خان و كريم داد خان هزاره بودند » ( ص 315 تواريخ ) .
اينك درين سند جناب ابراهيم زائی ميفرمايد كه طائفه اويماق سوری اصلآ هزاره ميباشند كه سرداران شان را نيز ياد مينمايد و همين قوم سوری است كه در هندوستان حكم راندند .
چنانچه در جمله آريانا پروفيسور راعی برلاس اينطور اشاره را بر سوريان ميرساند : « هفتمين طبقه سلاطين دهلی سوريان اند ، اينان نيز مانند لودی ها تركان پشتو زبان اند ، مذهب ايشان حنفی و زبان رسمی ايشان فارسی بود ، در قصر و در بين اردو تركی و پشتو صحبت ميكردند » ( ص 17 آريانا ... ) .
در حدود صد سال پيشتر نفوس ايماق ها را بصورت تقريبی از جمله ايماقات اربعه اويماق جمشيدی را پانزده هزار خانوار در پنجده ، كشك ، مرغاب ، وغيره و ولايات اهلی شان را بادغيس و اويماق فيروزكوهی به تعداد هشت هزار خانوار كه در مسكن اصلی خود فيروزكوه ، تايمنی ها به تعداد هزار خانوار در كوه سياه بملك غور ، تيهوره و ساغر كه تيموری ، زوری و درزی از جمله همين قوم تايمنی ميباشد كه جمله سنيان باشند قلمداد نموده اند .
موًلف تواريخ خورشيد جهان نكته جالب ديگر دارد كه در حقيقت چشمديد و شاهديت عينی را ميدهد كه درباره تايمنی ها چنين ميآورد : « رياست گاه اين قوم تيهوره است .قبل ازين خان كلان اين ايماق عبدالغفور خان تايمنی بوده كه به عهد خانی خود حسن زهراب هزاره رافضی را كشت و وقتيكه موًلف به هرات رسيد آنوقت پسرش ابراهيم خان رئيس بود و رئيس ايماق جمشيدی سابق ميراحمد خان و بوقت رسيدن موًلف به هرات سردار تمام اقوام جمشيدی خان آغا برادر مير احمد خان و خسر محمد يعقوب خان امير كابل بود و سردار ايماق فيروز كوهی فتح الله بيگ پور پدر سردار نياز بيك بود » ( ص 315 همان ) .
موًلف محترم نام امير محمد يعقوب را ميآورد و بعدآ ميرساند كه وی با ايماق ها خويشی كرده و ضمنآ موًلف در ختم نامهای سرداران فيروز كوهی ، پسوند “ بيگ توركی “ و در آغاز كلمه “سردار” را می آورد كه زياده تر به سرداران محمد زائی ارتباط پيدا مينمايد .
همچنان بايد گفت كه در كتاب تواريخ خورشيد جهان ملك هزاره ها را با ملك اويماق ها در حدود سه صد ميل طول و دوصد ميل عرض تخمين نموده است و جمله را در يك ملك نشان ميدهد .
در قسمت تاريخ وجه تسميه ، سكونت و خانهای ايماق ها ذكر بعمل آمد ، نكته مهم ديگری كه بايد درينجا ذكر گردد عبارت از حكومتداری ايماق های تورك نژاد و توركتبار ميباشد .
قبيله اويماق سوری به سركردگی شيرشاه سوری مدتی را در هندوستان حكم راندند ، همانطوريكه بابريان را هندوستانی ها و محققين به غلط ويا به غرض مغولی مينويسند ، به همان شكل سوری ها را در هندوستان قديم بنام افغانان يعنی پشتونها ميدانند ، درحاليكه يكی از خوانين بزرگ اويماق ها ابراهيم خان رئيس قوم ايماق ها بود ، جد سوريان حاكم در هندوستان بشمار ميرود .
همين ابراهيم خان در حدود قرن پانزدهم با پسرانش بوقت لودی ها از منطقه غور يا مركز عمده غوری ها و ايماق ها به هندوستان هجرت مينمايد كه بعدآ اشخاص مشهورشان اينها بودند ، سلطان جلال سليم اسلام شاه ، سلطان محمد شاه ، سلطان فيروز شاه ، سلطان ابراهيم شاه و سلطان احمد سكندر شاه .
در نوشته استاد برلاس درباره سوريان چنين آمده است : « اينان نيز مانند نيپكيان ، امرای شمال هندوكش ، تگينان ، شيران باميان و خلجها از بقايای هفتاليت ها ( يفتليها ) تورك تبار بودند » و استاد حبيبی در جائی سلاسه غور و سوری را از نژاد آرين ميداند و غوری ها را از بقايای موهوی سوری افسانوی ميشمارد .
در اوراق گذشته درباره اصل و نسب اويماق ها كه سوری ها جزئی از آنها و به آنها تعلق كلی دارد سخن گفتيم و نتيجه تحقيقات را درباره نسب سوريان ( سوری ) ، جمشيدی ، تایمنی و فيروزكوهی آنها را در رگ و رشته تورك و مغول رسانيديم كه همه از روی روايات محققين و مستشرقين دلايل را گرفتيم و اگر گروپ هائی ازين قوم بنام افاغنه ويا پشتون مسمی شده باشند درست ميباشد كه بمانند خلجيان ( بفتح خا و لام ) توركی تباران اند كه بزبان پشتو حرف ميزنند و فرهنگ بين پشتو و توركی را دارند .
يك موضوع شاعرانه ديگر را بايد در قسمت قدامت و اهليت وسياسی بودن ايماق ها ذكر نمائيم اينست كه “اياز” مشهور يا مشاور خاص سلطان و شاهنشاه كبير محمود غزنوی از قوم اويماق بود كه او را در تواريخ و روايات سينه به سينه “اياز ايماق” ميدانند و مسكن او را بدخشان گفته اند ، مرحوم استاد خليل الله خليلی درباره اين اياز ايماق رساله مستقلی تآليف نموده و نيز مفكوره بت شكنی سلطان محمود را كه سومنات را شكست از همين اياز ايماق ميدانند و اياز تا دم مرگ از اعزاز و اكرام اخلاف سلطان محمود غزنوی برخوردار بود .
در قسمت تورك بودن سوری های ايماق شادروان استاد عبدالحی حبيبی چنين ميآورد : « در قرن اول اسلامی بر زابلستان دودمان رتبيلان و بر كابل كابلشاهان و بر باميان شيران وبر غزنه و گرديز لويكان و بر ولايات شمالی هندوكش تگينان ، و بر غور وهرات سوريان حكم ميراندند وتمام اين خاندانها مردم بومی و از بقايای فرماندهان محلی ويا كوشانی هفتلی افغانستان بودند » ( ص 159 تاريخ افغانستان بعداز.....) .
در قسمت اينكه استاد حبيبی فرماندهان كوشانی هفتلی را امرای محلی ميخواند ، حقيقتی است انكار ناپذير ، زيرا در افغانستان اقوام تورك كوشان كه اسلاف يفتليان ميباشند از قديم تشريف داشتند و اينكه ميگوئيم آنها از قوم سيتی ويا يَوچی ها از توركستان چين ، ختن ( خطای ) ، كاشغرستان ويا اويغورستان آمده اند كاملآ حقيقت دارند ، اصلآ بقرار روايات قاطبه موًرخين آن منابع ذكر شده مركز اعلی و قديمه توركان بوده اند ، ويك گروپ يا دو گروپی كه به افغانستان آمده وحكومت نمودند معنی اين را ندارد كه در وطن مان افغانستان پيش از آن ، قوم مذكور تشريف نداشتند بلكه بايد دانست كه غالبآ آنها نزد اقوام خود آمدند . يكی از مراكز عمده توركان توكيو و هون های سفيد تخارستان ميباشد كه تا اكنون بيش از هفتاد درصد آن مردم به همان زبان كهنه خود توركی صحبت مينمايند .
چنانچه از زبان هيوان تسانگ زاير چينی ميابيم كه در افغانستان كنونی اقوام مختلف تورك در تخارستان ، بلخ ، قندهار ، كابل و ننگرهار حكمرانی ميكردند و بگفته جناب پروفيسور برلاس از زبان موًلف « افغانستان آف ده افغانز » سند ميآورد كه او گفته است : « حاكميت كوشانی های تورك تبار كه يكی از گروپ های يَوچی ها بودند ، بعداز پارچه شدن بصورت شهزاده نشينی ها ادامه پيدا كرد و نمونه بزرگ آن كابلشاهان و يبغو های تخارستان اند » ( ص 18 آريانا ...) .
استاد حبيبی يك موضوع ديگر را با بزرگواری خود توضيح ميدارد كه لويكان و سوريان از بقايای يفتليان يا كوشانيان اند كه در بعضی نوشته های خود استاد آن اقوام را در كتابها مثل كتاب “لويكان” وغيره پشتون گفته اند ، واقعآ اگر نيك فكر شود ، ما گفتيم كه تعداد كثير تورك ها مثل خلجائيان وسوريان وغيره بعدها به پشتو سخن گفته و زبان خود را از دست دادند و اين موضوع عظمت و جلال پشتونها را ثابت ميسازد كه قدامت تاريخی دارند و نيز زبان پشتوی سحرآميز بر ديگران اثر گذاشته و آنهم به كهنگی زبان مذكور اشاره مينمايد .
چون در خصوص مردم و مليت ارجمند ايماق در طول تاريخ كمتر بحث شده و موًرخين بخاطر اينكه آنها ريشه خالص توركی دارند در عموميات تورك ها پيچيده اند ونه به خصوصيات . ازآن سبب بسيار ضرور نبوده كه درينباره تعمق زياد بخرچ داده شود ، درين وقتيكه مقاله ايماق به پايان رسيده بود دانشمند گرامی ، دوست ديرين اين نگارنده داكتر فيض الله ايماق يكی از نطاقان سابقه دار وطن بزبانهای توركی و تاجيكی يادداشت كوچكی را اندر باب “ايماقها” فرستادند و اينك آوردن آنها اندك تكرار احسن بايد باشد ولی خالی از مفاد نخواهد بود .
پيش ازينكه فرستاده آن دوست را بياوريم يك موضوع ديگر را بايد ذكر نمائيم كه كلمه “ايماق” كه يك مقدار آنرا “اويماق” و “اويماغ” (( مردم مغولستان كه در گذشته ها الفبای اويغوری را بكار ميبردند ، “ايمق” به فتح حرف “الف” يعنی همزه و كسر حرف “ميم” - ويراستار )) تلفظ مينمايند ، شكل دومی را تورك ها به “انگشتانه” نسبت ميدهند و آن توته آهن را كه در پنجه ميپوشند و سوزن را بوقت دوختن با آن فشار ميدهند نامش را در توركی “اويماغ” و در تاجيكی انگشتانه گويند .
آقای داكتر ايماق از نوشته س . ن . امين يار از شماره پنج و شش مليت های برادر درمورد ايماق ها اين چنين اقتباس مينمايد :
« ايماق يا اويماق كلمه توركی بوده و معنی طائفه ويا قبيله را افاده ميكند . بعضآ با پيشوند عددی چهار ، بنام چهار ايماق نيز مشهور اند . بنابر قولی وجه تسميه آن از دو كلمه توركی ( اوی يا اوهم و آق ) كه مفهوم خرگاه يا خانه سفيد را ميرساند ، تركيب گرديده است و اين طائفه با داشتن خانه های سفيد بنام « آق اويها يا ايماق ها » مسمی گرديده اند . در زبان توركی “اوی” خانه و “آق” سفيد معنی ميدهد .
« ايماق ..... در منابع مختلف بحيث نام قبیله و طائفه صحرانشين قيد گرديده است به هرصورت ايماق يا چهار ايماق از اختلاط و امتزاج نژادهای مختلف به گمان اغلب توركی ، تاتاری و مغولی تشكيل يافته و درطول جريانها و حوادث تاريخی با ساير ملل و اقوام آميخته و بنامهای مختلف مسمی گرديده اند : ايماق جمشيدی ، ايماق فيروزكوهی ، ايماق تايمنی و ايماق سوری ( تيموری و زوری ) ، از نقطه نظر كلتوری بسياری ازين قبايل شبيه اهالی آسيای ميانه بوده وبا اندك تفاوت عين عنعنات و رسوم را دارآ ميباشند . ايماق ها بزبانهای توركی اوزبيكی ، تاجيكی و بعضآ توركمنی تكلم ميكنند » ( جريده اولوس ) .
نوشته بالا يك موضوع حساس را كه شامل تاجيك با توركی ، تاتاری و مغولی باشد خواننده را مغشوش ميسازد وما درباره اصل و نسب اين طائفه توركی در سطور بالا ذكر ها كرديم . داخل ساختن كلمه تاجيك يك مفهوم خوب را ميآورد كه اگر در قسمت “زبان” باشد . اگرچه كثيری از ايرانيان و زياده تر از مردمان به اين عقيده ميباشند كه تاجيك ها جزً تورك ها ميباشند . ای كاش ميبودند اما شايد به اثر نزديكی ها همسايگی ها و صدها موضوع مشترك اينها هشتاد درصد يكی باشند ، ولی تحقيقات ميرساند كه تاجيك ها از نژاد آرين و ارتباط به فارس و فارسی زبانهای ايران دارند ، درين باره بحث ها خواهد شد . (( اما اين مسئله از لحاظ خونی و اتنيكی مربوط آن عده تاجيك هائی نميگردد كه اصليت آنها متعلق به اقوام مختلف تورك وبعضآ پشتون بوده ولی به مرور زمان با تعويض زبانهای اصلی خود به تاجيكی گراييدند - ويراستار )) .
درقسمت ديگر آورده جناب داكتر ايماق بعد از ذكر كلمه “سوری” در هلالين “تيموری” آورده بودند . شايد يكی از آن چهار شاخه ايماق های تورك نژاد ، خود را به تيموری منسوب بسازند ، چنانچه بسی از ايماقان هرات و بادغيس به نسبت اينكه توركی بودن خود را ثابت بسازند ، خود را به “تيموری” نسبت ميدهند كه اين موضوع خارج از حقيقت قرار ندارد .
اما در قسمت سوری با آنكه در سطور پيش گفتيم ، موضوع ازين قرار است كه آنها در جمله همان جمشيدی ها ، فيروزكوهی ها و تايمنی ها ميباشند و تفاوت بصورت قطع ندارند .
استاد عبدالحی حبيبی كه خداوند روح شانرا شاد داشته باشد “سوری” ها را يك شاخه ای از پشتونها ميشمارند ولی دليلی را نميگويند . اولين نكته ايكه بايد گفته آن بزرگمرد ترديد گردد اينست كه - اين چه اتفاقی است كه در جمله چهار برادر سه برادر تورك وچهارمی پشتون ميشود و اين باز به ما تداعی مينمايد كه استاد و ديگران همه خان ها ، پادشاهان محلی را بشمول “لاويك” از بقايای كوشانی و يفتلی ميآورند ولی يكباره استاد ميفرمايند كه “لويك” است و “لوی” بزبان پشتو بزرگ را گويند و “لويك” ها يعنی بزرگك ها معنی دارد . اول اينكه تركيب “لويك” و “بزرگك” در فارسی و پشتو درستی ندارد . همينكه بزرگ شد از حالت تصغير ميبرايد ، ديگر اينكه گفته شد كه كلمه “لوی” به استناد متون قديم در توركی معنی بزرگ را ميدهد و عقيده من اينست كه “لويك” نيست بلكه “لاويك” وغالبآ كلمه ختنی و اويغوری است .
به همين قسم داكتر برلاس مينويسد كه سوريان سلسله شاهان تورك پشتو زبان هند ميباشد و این موضوع از امكان دور نيست ، زيرا زبان ركن اصلی نژاد شناسی نميباشد و ميتواند پشتونها فارسی زبان و فارسی زبان ها و توركی زبانها پشتون باشند .
« مورد سوری ها كه از جمله چهار ايماق يا چهار قوم عمده تورك های ايماق اند ، اولتر از همه اذعان بايد نمود كه استاد مرحوم حبيبی به فكر آن بوده اند كه “سور” در پشتو “سرخ” معنی ميدهد و تصور كردند كه بايد اين گروه توركان پشتو باشند ، درحاليكه در فارسی ماهم اين كلمه را «سور» چنين بكار ميبريم «گل سوری» ، گل سرخ ضمنآ اين “گل سوری” در فولكلور تاجيك ها يكی از موضوعات مهم بشمار ميرود .
زياده بر آن در لغت توركی “سور” سبز معنی ميدهد ، گويا كسانيكه چشم سبز يا آبی داشته باشند وی را “سور” يا “چشم سبز” ميگويند كه تا اكنون اين لغت مورد استعمال را دارد و اين ميرساند كه غالبآ شخص اول ايماق ها در تاريخ چشم كبود بوده و كبود رنگ خاص عقيدوی توركانست .
استاد حبيبی ميفرمايد : « اسم زور يا رب النوع سوريا بعداز اسلام توسيع يافته و به اين نام بلاد و قبايل و اشخاص مسمی ميشوند ، مثلآ “زورآباد” ناحيتی بود كه اكنون هم به همين نام در جنوب سرخس و رقاصی گوشه شمالغرب سرحدات افغانی ولايت هرات موجود است ويا قوت آنرا بصورت «زورابذ” از نواحی سرخس ضبط كرده و ابن اثير منسوب به آنرا “زورابذی” گويد و اين “زور” بصورت “سور” هم ضبط گرديده » ( ص 127 تاريخ افغانستان .....) .
اينك خود استاد حبيبی متون قديم را بشكل “زور” آورده و اكنون نيز در ساحه غور منطقه چشمه ساريست كه آنرا “زورآباد” گويند به اثر مرور ايام “زور” به “سور” مبدل شده است و نيز كوهی در غور وجود دارد كه آنرا زوركوه گويند و كسانيكه از آنجا هستند خود را زوری ميگويند و تاريخ هرگز اين “زوری” ها را به پشتون بودن نشان نميدهد . زوری ها كه بنام پادشاهان در هند به شكل شاهان “سوری” شهرت يافتند به دنبال همان نسب سازی ها آنها را به پشتو نسبت دادند ، وشايد به گفته پروفيسور برلاس زبان شان به پشتو مبدل شده باشد . اما نژادآ به پشتو نسبتی ندارند ويك موضوع درينجا پيش ميشود كه آيا در آن هنگام در پشتو كتابت پيشرفته وجود داشته يا نه ! زيرا متون اصلی از آن عهد كه براستی باشد تا اكنون بدست ما نرسيده است .طوريكه گفته آمد و درينجا باز ميآوريم كه آقای داكتر برلاس ميفرمايد : « هفتمين طبقه سلاطين دهلی سوريان اند ، اينان نيز مانند لودی ها توركان پشتو زبان اند ..... جد اين خاندان ابراهيم خان سور است كه با پسرانش در اواخر قرن پانزدهم در زمان لودی ها از منطقه غور به هندوستان مهاجرت نمود و بحيث يكتن از قومندانان اجرای وظيفه ميكرد ، اينان نيز مانند نيپكيان امرای شمال هندوكش ، شيران باميان (شاران باميان ) و خلجها از بقايای هفتالت ها ( يفتليها ) و تورك تبار بودند » ( ص 17 آريانا برون ... 1999 ميلادی و او از نوشته استاد حبيبی ) .
در دائرت المعارف مملكت اوزبيگستان به صفحات 161 - 162 درباره ايماق ها چنين آمده است : « ايماق نام عمومی يكتعداد قبايل و عشاير توركی افغانستان و اوزبيكستان در قرن پانزده و شانزده در وادی فرغانه و در ولايت قشقه دريای ( فعلی ) سكونت داشتند ، با مرور سده ها ايماق های ساكن اوزبيكستان شامل تركيب اوزبيكان شده ، نام قبايل و عشاير خود را از دست دادند ، فقط يك قسمت آن در ولايت قشقه دريا نام قبايل “ايماق” را حفظ كردند .
به تركيب ايماقهای ساكن افغانستان يكسلسله قبايل و عشاير فارسی و تاجيكی زبان شامل ميشود . درحال حاضر نام اقوام توركی زبان و تاجيكی زبان كوهی و نيمه كوچی « فيروزكوهی ، تيمنی ، جمشيدی و تيموری » ساكن شمالغرب افغانستان است . ايماق علاوه بر افغانستان و اوزبيكستان در ايران نيز بسر ميبرند . آنها متعلق به تايمنی بوده در حدود شش مليون نفر هستند . يك قسمت ايماق های سنی و قسمت ديگر آن شيعه ميباشند . ايماق ها بنام “چهار ايماق “ نيز مشهورند “ .
بعداز علاوه نمودن مطالب بعدی اين بحث همين را بدست آورديم كه ايماق ها بمانند قرغز ، قزاق ، تاتار ، اويغور ، توركمن وغيره يكی از آن شاخه ها ميباشند كه سر چشمه شان از تورك است .

ادامه دارد