zondag 30 maart 2008

.تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان - تورك قزلباش

تاريخچه نژادها و اقوام در افغانستان - تورك قزلباش
تورك قزلباش


پروفيسور عنايت الله شهرانی
تاريخ اين كلمه توركی بعداز دوره امير تيمور جهانكشآ بلند شده است . قزل در توركی بمعنی “سرخ” و “باش” سر معنی ميدهد كه تحت الفظی آن “سرخ سر” ولی بمفهوم “كلاه سرخ” در ميان اردو ويا عساكر پذيرفته شده است .
اولين بار اين تركيب زيبا يا صاحبان كلاه قرمزی بدوره اولاده شاه صفی ولی استعمال گشت و بعداز آن اين گروپ بمانند “ينگ چريان” ونه به اندازه شان صاحب قدرت خوب بودند بلكه عمومآ و مستقيمآ بفرمان حكام كار ميكردند .
“ينگ چريان” از نوجوانان تشكيل شده بودند كه بعداز استقرار و كثرت نفوس شان بمقام خلافت نفوذ آنها بحدی رسيده بود كه يك خليفه را از ميان برميداشتند و خليفه ديگری را بمقام خلافت عثمانی مينشاندند .
ولی قزل باشان اصلآ از اسيران جنگی امير تيمور بودند كه امير تيمور آنها را در برگشت بعداز فتح خليفه مقتدر توركيه اسلامی سلطان بايزيد يلدرم به اردبيل آذربايجان باخود داشت و ميخواست آنها را به سمرقند ببرد . ولی حضرت خواجه علی خلف مولانا صدرالدين نبيره جناب سيد شاه صفی الدين ولی (رح) كه امير تيمور به او و فاميلش ارادت داشت مانع بردن اسرآ به سمرقند شد و چون آنها مسن تر از دوره های اول “ينگ چری” های توركيه بودند ، بمريدی شيخ صفوی خواجه علی نشستند و زياده تر از شكل عسكری به روحانيون وبعباره ديگر بمريدان شيخ ميماندند . ازآنرو در آغاز نام شان را قزل باش نگذاشته بودند ،
سپس بعداز چند نسل آن زمان كه شاه اسماعيل صفوی آهنگ جهانداری نموده و خانقآ را بجای خود گذاشته وبر تخت سلطنت نشست همين اولاده مريدان را كه از زمان جدش خواجه علی مانده بودند ، گارد محافظ و رزمندگان تعيين نمود و نام شان را “قزلباش” گذاشت .
وجه تسميه قزلباش را بهتر است از زبان سردفتر موًرخان عباس شيروانی بشنويم : « نگاشته اند كه هرگاه امير تيمور كورگان بجنگ شتافت بشهر اردبيل رسيد خبر كرامات و خرق و عادات حضرت خواجه علی خلف مولانا صدرالدين ، نبيره جناب سيدشاه صفی الدين عليهم الرحمه شنيده تنها وقت صبح بخانقآ نبيره شاه صفی آمد ، شاه بعداز نماز فجر در مجلس خود بمراقبه مشغول بود ، مريدانش دور او مراقب بودند هرگاه امير تيمور در رسيد شاه چشم كشاد و از راه كشف دريافته برخواست و امير تيمور را در بغل كشيد و پهلوی خود نشاند امير تيمور در دل خود گفت كه من بر بايزيد فتح خواهم يافت يانه شاه از روشندلی دريافته فرمود كه برو به مقصد خواهی رسيد ، آنگاه يك كلاه عنايت كرده رخصت فرمود امير تيمور بعداز فتح مراجعت كرده در سواد اردبيل رسيده بعدازظهر تنها به خدمت شاه حاضر شد و ملازمت حاصل نموده بسيار جواهر و اسباب عمده و كيسه های زر پيشكش كرد شاه قبول نكرد و هيچ نگرفت امير تیمور گفت شاه نذر مرا قبول فرمايد تا خاطر من شاد شود فرمود كه مرا به اين اشيآ حاجت نيست مگر از لشكر بايزيد كه اسير آورده ايد ازآن كسان آنقدر كه در حجره من درآيند بمن دهيد امير تيمور بجان منت گفته اسيران را طلب كرد ، جوق جوق ميآمدند و در حجره ميرفتند تا آنكه چند هزار اسير كه در قيد امير تيمور بودند جمله در آن حجره داخل شدند ، امير تيمور ازين كرامت نهايت معتقد شد و زمين ادب بوسيد مرخص گشت ، شاه اسيران را از حجره بيرون آورد و گفت كه آزاد كرديم شما به اوطان خود برويد جمله مريد شدند و گفتند كه ما نميرويم در خدمت خادمانه خواهيم زيست شاه قبول كرد بعداز دودمان شاه صفی هرگاه شاه اسماعيل صفوی بر جای آبادی خود نشست اولاد همين اسيران آزاد و ديگر مريدان نيك نهاد كه جمله شريف و سپاهی دلير بودند شاه اسماعيل اولی را ترغيب جهانگيری دادند ، ملك ايران را مسخر كردند و قزلباش عبارت از همين گروه با شكوه است .چنانكه در تاريخ عالم آرای عباسی مسطور است كه سلطان حيدرالموسی الصفوی پدر شاه اسماعيل شبی در خواب ديد كه او را تاج دوازده ترك از عالم غيب عطا گرديده ، لهذا از سقرلات قرمزی كلاه تركمانی را بكلاه دوازده تركه مبدل كرده بر سر مريدان نهاد منشيان خاندان صفويه باين افسر ممتاز شدند و ملقب به قزلباش گشتند .
ولادت اين پادشاه درسال 761 واقع شد و در 791 جلوس كرد » ( ص دوازده سلطان نامه ) .
در قسمت وجه تسميه بالا كه سردفتر موًرخان نظر داده ، نگارنده موافق ميباشم ، زيرا خاندان شاه صفی ولی صاحب كرامات بوده اند ، و گنجانيدن چند هزار نفر در يك حجره بی ترديد ميتواند كرامت باشد ، اما گاه گاهی يك تعداد موًرخين ميگويند كه حجره مذكور دو دروازه داشته و كسانيكه از اسرآ از يك دروازه داخل حجره ميشدند و از دروازه ديگر ميبرامدند اما بی خبر از آن هستند كه امير تيمور يك مرد زرنگ ، هوشيار و حكاك بود ، بهرصورتيكه است و به هر قسميكه مردم عقیده دارد اختيار به آنهاست وما درينجا يك مثال ديگری را از وجه تسميه قزلباش ميآوريم و پيش ازآنكه بدان شرح بپردازيم بايد گفته شود كه شاه صفی ولی دارای دو مشخصه بود كه مردم صاحب حكومت ايران معاصر علاقه به آن دو صفت فاميل شاه مذكور ندارند . اول اينكه خاندان شاه صفی همه از مذهب اهل سنت و جماعه ، ثانی جمله توركتبار و بزبان توركی صحبت مينمودند . چنانچه اگر به تاريخ ايران و تواريخ ديگر مراجعه نمائيم ، زبان درباری صفوی و قاجاری ها همه توركی بود .
صائب تبريزی مشهور كه از توركان تبريز و پارسی گوی بدربار صفويان شاعر دربار بود و باری هم از طريق افغانستان بدربار توركان بابری هند سفر نمود و خاطراتش را اين قلم در كتاب « مرزهای همزيستی زبانها » نوشته است كه از جمله همين آذربايجانیان است .
و اينك وجه تسميه “قزلباش” از جانب موًرخ ديگر :
تاريخ صفويه را ما از زمان جلوس شاه اسماعيل اول ( 907 هجری - 1501 ميلادی ) شروع ميكنيم اما در حقيقت اين تاريخ را بايد كمی عقب تر برد ، زيرا شروع كار صفوی از زمانی است كه قدرت معنوی اين طائفه با قدرت مادی توام شد و خديجه سلطان خواهر حسن بيك به خانه سلطان جنيد نبيره شيخ صدرالدين آمد و سلطان حيدر پسرش با عالمشاه بيگم ازدواج كرد و ازين ازدواج شاهانه ، اسماعيل ميرزا بوجود آمد كه معروف به شاه اسماعيل اول است .
شيخ صفی اردبيلی ( وفات 735 هجری - 1334 م ) مردی عارف و شاعر بود و روزگاری از خرابی حال و كار ميناليد و ميگفت :
هرگه كه رسی به خلوت يار ای دل *** ازمن برسان سلام بسيار اي دل
وآنگه خبر از خرابی حالم گوی *** زنهار ای دل ، هزار زنهار ای دل
اما كم كم كارش چنان خوب شد و بالا گرفت كه از اكناف ايران ، مردم برای برای چارهً درد خويش بخانقآ او پناه ميبردند ، چناكه در روايات ما مردم كرمان است كه وقتی دو خانواده از مردم رفسنجان برای حل اختلافات خود بدربار شيروان شاهان شكايت ميبردند و شب بخانقآ شيخ در اردبيل درآمدند و شيخ پيش از آنكه آنان به دربار شيروانشاه برسند آنها را در همان خانقاه صلح داد و هردو خانواده باز گشتند درحاليكه خود از مريدان شيخ شده بودند و هرساله مبلغی كمك به سفره خانقاه ميفرستادند .
ازنظر مادی و مالی ، خانقاه شيخ ، بودجه كافی كم كم برايش فراهم آمد وتا بدانجا رسيد كه در زمان شيخ صفی ، « سيدی بنام سيد جمال الدين ، كاراطعام فقرآ را انجام ميداد ، و تنها يكروز به هزار گوسفند احتياج افتاد » بودجه خانقاه وقتی قابل اطمينان تر شد كه تيمور دستور داد اردبيل و كليه دهات و قصبات و اراضی متعلق به آن به عنوان وقف به خاندان صفوی منتقل گردد و خانقاه او حتی برای خطرناكترين جنايتكاران بست باشد .تقويت تيمور ازين خانقاه تنها جهت مادی نداشت ، او من غير مستقيم پيروان و مريدان فداكار نيز تقديم خانقاه كرد كه هر كدام بهتر از يك ده ششدانگی بودند ! كيفيت واقعآ آنطور كه نوشته اند چنين است : روزی كه تيمور يورش سهمگين هفت ساله خود را شروع كرد و رو به ديار مغرب نهاد هيچ مانعی در برابر او مقاومت نتوانست كرد ، ديار بكر و دشت قبچاق و شهر های شام وارزنگان وارزروم پی در پی سقوط كردند ( 802 هجری 1399 م ) ، در جنگ سيواس كه در پنجم ماه محرم سنه ثلاث و ثمانمايه ( 803 هجری 27 اوت1400 م ) رخ داد « عموم سپاهيان را زنده زنده در چاه نهاده بخاك بينباشت » و شام و انطاكيد را نابود كرد و آنگاه بطرف انگوريه ( آنقره ) رفت و روز جمعه اول محرم 805 هجری ( اول اوت 1404 م ) با ايلدرم بايزيد به نبرد پرداخت تا او را اسير كردند و بدرگاه آوردند ، آنگاه از راه گرجستان و ايران به فكر بازگشت به سمرقند افتاد در حالی كه « مجموع اقوام تاتار را كه موازی ده تومان خانوار بوده باشد از نواحی سوری حصار و آق شهر بطرف آذربايجان كوچانيد و ايلدرم بايزيد را با خود ميآورد » .
اين كاروان فتح كه يك دريا اسير همراه داشت ، و اين اسيران بيشتر روئسای ايلات شاملو و قاجار و استاجلو و افشار و بيات و ذولقدر و تكلو بودند به اردبيل رسيد .
در آنجا تيمور بخاطر آورد كه در اردبيل پيری نازنين سكونت دارد . اين مرد خواجه علی ( معروف به سلطان علی سياهپوش متوفی 830 هجری - 1426 م ) پسر شيخ صدرالدين و نوه شيخ صفی الدين اردبيلی بود ، روايت است كه تيمور با پدر شيخ نيز ملاقات كرده بود و آن در وقتی بود كه از برابر امير حسين فراری بود . در روايات صوفيه آمده است كه در كنار جيحون امير تيمور « سيدی را ديد كه بروی آب ميدود و فرو نميرود به آب . امير تيمور آنوقت از پيش امير حسين فراری بود ، در آنجا دست ارادت به شيخ صدرالدين “صفوی” ميدهد و در آنجا شيخ صدرالدين وعده سلطنت به او ميدهد و جهانگيری و عالم كشی و تخريب بلاد و عباد و ضعف اسلام تقريبآ اغلب به واسطه امير تيمور شده ..... » در همين ملاقات بود كه صدرالدين دستمال سرخ رنگی به تيمور نشان داده و او را به سلطنت نويد بخشيد .بهرحال تيمور از جهت ادای شكر وهم از جهت ارادتی كه به صوفيه داشت بديار خواجه علی رفت . هنگام ملاقات با خواجه علی ، در نخستين برخورد ، شيخ به كثرت اسرای به پناه اشاره كرد و تقاضای آزادی آنها را نمود . روايت است كه شيخ به تيمور گفت : « اين اسرآ مريد های مخصوص من هستند و مانند تو هستند در مريدی ، اگر آنها به اين ذلت باشند ، به غيرت خداوندی قبول نميآيد و تو رانده خواهی شد . امير تيمور عرض كرد كه چگونه تميز بدهم در تمام اين اسرآ كه كدام مريد حضرت شيخ هستند و كدام نيستند ؟ پارچه سرخی ( كه در ملاقات روحانی اول كه در كنار جيحون در وقت فرار امير تيمور از پيش امير حسين ، به او نشان داده وعده سلطنت و جهانگيری عالم را به او داد ) از زير پوستين درويشی درآورد و پيش امير تيمور انداخت و گفت : مريدان شخصی من هريكی قدری ازين بسر شان دوخته اند ، آنها را بگو تواچيان ( لشكر نويسان ، يساولان ) از ميان اسرآ بيرون كرده به خانقاه من تسليم كنند . از كرامت حضرت شيخ ، آن مختصر دلق با پارچه های قرمز ديگر درآورد و به او اضافه كرد ، اسرای رومی بر خود دوخته قزل باش خود را ناميدند ..... اسير زادگان روم به مرور دهور اميرزادگان شدند و پير زادگان خود را از كنج خانقاه درويشی بر تخت سلطنت اردشير وشاپور و گنج كيخسرو و كيكاس رساندند .
هفت ايل ترك كه اسرای روم بودند و بتوسط شيخ صدرالدين خلاص شدند از ظلم امير تيمور :
اول - ئيل قاجاريه - به دوازده شعبه و تيره كه يك تيره قوانلوست كه ما باشيم و امروز در ايران سلطنت ميكنيم ( مقصود گوينده ظل السلطان است ) يازده تيره ديگر هست ..... طائفه دوم - شاملو كه آنهم دوازده تيره هستند .....طائفه سوم - استاجلو ..... طائفه چهارم - افشار ، پنجم - بيات ، ششم - ذولقدر و هفتم - تكلو.... » روايت است كه خوجه علی برای آزادی اين اسرآ تمهيدی بكار برد ، بدين معنی كه شيخ از تيمور خواهش كرد كه اسرای روم را به او ببخشد ......تيمور به او گفت : همه اسرآ را كه نميتوان بخشيد ، يك تعداد معينی را بخواه تا قبول كنم ، شيخ گفت ، ازين اسرآ آنقدر كه در خانقاه من بگنجد به من ببخش ! تيمور پذيرفت و دستور داد اسيران وارد خانقاه شوند . گويند خانقاه شيخ دو در داشت . به دستور شيخ در عقبی را نيز باز كردند .بدينطريق از يك در اسرآ وارد و از ديگر در خارج ميشدند ، و يكوقت تيمور متوجه شد كه ديگر اسيری باقی نماند .
بعض از موًرخين درباب مالاقات تيمور با شيخ شك كرده اند ، اما بايد دانست كه در اواسط دوران صفويه هم اين واقعه معروف و مشهور بوده است .
صاحب عالم آرای عباسی مينويسد : « بين الجمهور چنين مشهور است كه امير تيمور را بر حضرت سلطان صدرالدين مسی ملاقات افتاد اما اَصَحّ آنست كه سلطان خواجه علی بود ، اگرچه اين روايت در كتب تاريخ و حالات منظوم و منثور اين سلسله بنظر احقر نرسيده ..... »
بهرحالت روايت آنست كه تعداد اين اسرای آزاد شده سی هزار تن بوده است كه همه را تحويل شيخ دادند . اين اسرآ همه به عنوان حق شناسی در شمار اتباع و مريدان شيخ درآمدند .
درست يكصد سال پس از عبور تيمور ، يعنی درسال 907 هجری ( 1501 م ) فرزندان و احفاد اين آزاد شدگان ، در زير لوای نبيره شيخ ، يعنی شاه اسماعيل ( فرزند حيدر ، مقتول 893 هجری ، فرزند جنيد مقتول ، 860 ، فرزند شيخ ابراهيم معروف به شيخ شاه متوفی 851 پسر سلطان علی سياه پوش متوفی 830 ، پسر شيخ صدرالدين موسی متوفی 793 ، پسر شيخ صفی متوفی 735 هجری ) شمشير زدند و او را به سلطنت ايران رساندند .
( نقل از مقاله “شروع يك حكومت “ « ص 9 - 14 » از كتاب « سياست و اقتصاد صفوی » .
در فرهنگ ها نيز قزلباش را به تآيد گفته های بالا ميابيم . فرهنگ غياث ميگويد : « بكسرتين لفظ تركی است بمعنی “سرخ سر” و كنايه از سپاهی چه شاه اسماعيل صفوی ايجاد كرده كه همه لشكر خود را قاج قرمزی كه دوازده ترك داشت پوشانند چون قزل بمعنی سرخ است و باش بمعنی سر از آن روز اين لقب در ايران به لشكريان ماند و عدد ترك كلاه كه دوازده اند عدد ائمه اثنا عشر عليهم السلام منظور داشت از سراج »
اين بود داستانهای وجه تسميه قزلباش كه در افغانستان و ايران از مردمان بسيار عمده ، باسواد ، سياسی و نظامی بشمار ميآيند . اين گروپ مردم طوريكه شرح داده شد همه و همه از مردمان تورك توركيه بودند .
بعدها توركان آذری و ديگر قبايل تورك به اين جمعيت افزوده شدند . و ازآنست كه به اقتدار يافتن توركان صفوی در خاك ايران رول های عمده را بازی كردند و شاهان مشهور صفويان تورك ايران شاه اسماعيل اول ، شاه طهماسب اول ، شاه اسماعيل دوم ، شاه محمد خدا بنده ، شاه عباس اول ، شاه عباس دوم ، شاه سليمان اول ( شاه صفوی دوم ) ، سلطان حسين اول ، اما « اعقاب او شاه طهماسب ثانی و شاه عباسی سوم و شاه اسماعيل سوم و سلطان حسين دوم و محمد شاه ابوالفتح كسانی هستند كه دست نشانده پادشاهانی مثل نادر و عليمردان بختياری و كريم خان زند و آقا محمد خان قاجار » بودند .
اين صفويان يا پادشاهان تورك نژاد ايران از آغاز پادشاهی شاه اسماعيل كه 1501 ميلادی شروع و در سال 1722 مسيحی بپايان ميرسد ، شاهان با اقتدار صفويان بودند اما ما بقی كه اعقاب آنها بود قابل چندان يادآوری نميباشد و صفويان بيش از دو صد سال در ايران حكم راندند .
آقای عزيز الدين وكيلی فوفلزائی خطاط هفت قلمی و قهرمان خط ثلث كه چندين كتاب تاريخ و هنر را تحرير و به چاپ رسانيده است در قسمت تعداد قزلباشان با احمد شاه ابدالی كه منحيث گارد محافظ داشته در حدود بيش از چهارده هزار نفر می آورد . و اين برعلاوه آنكه خوانين قزلباشيه در شهرهاييكه با اقوام خود زندگی ميكردند ، هريك در جنگ ها با اقوام خود اشتراك ميكردند و علاوه بر آن سردار مراد خان كه امروز بنام مرادخانی ياد ميشود قوای عليده از قزلباش را با خود داشت .
قزلباش در افغانستان علاوه ازينكه نفوس شان زياد ميباشد ، در سياست و دفتر داری خاصتآ در حكومات درانی ها و محمدزائی ها رول های عمده را داشتند ، چنداول ، ريكا خانه و ديگر مناطق مردمان تورك قزلباش ميباشند كه اكثريت قاطع شان درين سالهای اخير زبان اصلی شان توركی را از دست داده و بزبان فارسی تكلم مينمايند ، و دلچسپ تر اينكه يك تعداد شان سرداران بزرگ فارسی چون ارواح شاد پروفيسور داكتر احمد جاويد وغيره ميباشند .
درميان قزلباشان گروه های زيادی از ايشان اهل سنت چون استاد جاوید ميباشند ولی كثيری از آنها پيرو حضرت امام جعفر صادق ( رح ) هستند ، زمانيكه در كابل ويا در ساحات ديگر افغانستان نام از قزلباش برده ميشود ، فورآ دانسته ميشود كه او تورك و شيعه است . در بالا ها گفتيم كه اساسآ قزلباشان و شيخ اعلی آنها همه سنيان بودند ولی بخاطر جاه طلبی صفويان جاه طلب و حكومت خواه ، بخاطر مقابله با خلافت اسلامی توركيه حنفی مذهب ، شيعه را تقويت و انكشاف دادند .
از همان افكار منحوس و منفور صفويان تخت طلب بود كه رياست ظاهری را به خانقآ باطنی ترجيح دادند و اختلافات شيعه و سنی را دامن زدند و از همان است كه اختلافات مذهبی را انگليسها آله دست خود قرار دادند و ايران شيعه را برعليه توركيه سنی و تورك های حنفی را برضد شيعه ايرانی قرار دادند و يكبار ديگر مردمان گوسفند مزاج شرق ثابت كردند كه آنها آله دست بيگانگان ميباشند بدون اينكه بدانند عاملان اصلی كی ها اند وفرق بين شيعه و سنی چيستو هردو يكيست و هردو خدای مشترك ، پيغمبر مشترك و كتاب مشترك دارند .
يكی از علت هائيكه ايرانی ها بوقت شاه بدهل امريكائی رقصيدند ، و عرب ها بساز انگليس پايكوبی ميكردند دليلش آن بود كه جهان غرب ميخواست خلافت اسلامی توركيه را ريشه كن نمايد و اروپا از هيبت آنها در امان باشد و حكومتی را در آسيای ميانه برقرار سازد كه بعداز صلاح الدين ايوبی تا زمان سلطان عبدالحميد كسی نتوانسته بود آن مملكت را ايجاد نمايد .
شيعه ها ويا قزلباشان به كابل ، قندهار ، هرات ، صفحات شمال و ساحات مركزی زياد ميباشند ، اما قزلباشان عمومآ از دوره نادرقلی خان افشار توركمن در افغانستان وارد شدند . يك گروپ زياد قزلباشان كابل مخصوصآ سنی ها از اخلاف آنهائی ميباشند كه نادر افشار آنها را بخاطر دفاع بشكل ديوار در مقابل هند در كابل مستقر نموده بود و از آنست كه ايشان در كابل ماندند و اولاده آنها مردمان با فرهنگ و دانش افغانستان شدند . و ديگر اينكه قزلباشان مهمترين ركن شاهنشاهی احمد شاه ابدالی و اولاده او را تشكيل ميدادند و از آنست كه ميرزايان زيادی با اعليحضرت تيمورقلی ( تيمور ميرزا ) فرزند احمدشاه ابدالی بكابل نقل مكان ميكردند .
يكی از علت های مهم كاميابی های امير دوست محمد خان كه از مادر تورك جوانشير بود ، اين بود كه وی هرگاه مشكلی برايش پيش ميشد ويا مشكلی را ميخواست حل نمايد به قزلباش ها رجوع ميكرد . حتی به استناد تاج التواريخ تآليف امير عبدالرحمن ، مادر امير محمد افضل و امير محمد اعظم تورك طهماسی ويا بعباره ديگر از جمله توركان صفوی بود .
اين نگارنده زمانيكه بسال 2003 ميلادی به شبرغان مركز جوزجان عازم شدم ، گروپ هفت نفره را برياست جناب لطيفی زيارت كردم كه ميگفتند آنها قزلباش و به نمايندگی قزلباشان افغانستان آمده اند و تعداد مجموعی كلی قزلباشان را در افغانستان يك مليون قلمداد كردند و گفتند كه احصائيه بشمول آنهائی است كه تعدادی از آنها با اقوام هضم و منحل شدند ، ولی همينقدر ميدانند كه اصليت شان به تورك های قزلباش ميرسد .
قزلباشان را اگرچه در منشآ از توركيه عثمانی معرفی داشتيم ولی در زمان حكومت صفويان ، توركان ديگر علی الخصوص توركان آذری ، قبچاق ، تاتار ، توركمن ، قره چای وغيره علاوه شدند و در طول دوصد سال و بيش از آن از حكومت های صفوی حراست كردند وبيش از دو صد سال به حكومات پشتون نژاد افغانستان خير و بركت شان رسيده است .
استاد بسيار محترم جناب محمد آصف آهنگ فرزند شهيد قهرمان ميرزا مهدی جان چنداولی قزلباش و منشی اعليحضرت شاه امان الله غازی يك يادداشت را برايم فرستاد كه آوردن آن درين قسمت مقاله عاری از فائده نميباشد و آن نوته ، اقوام مختلف قزلباشانيست كه در گارد محافظ احمد شاه ابدالی شامل و پادشاهی او را تقويت ميبخشیدند :
قوتولوها ، ايرلو ، گندوزلو ، جلاير ، جلال وند ، قرق لو ، فيلی ، زعفران لو ، قزاق ، قلماق ، افشارارشلو ،افشار احمد لو ، ايران لو ، افشار قاسملو ، دلفان ، سالاروند ، افشار استاجلو ، كيوان لو ، قرائی ، عمارلو ، نيكالو ، يموت ، شاملو ( ازين دانسته ميشود كه احمد شاملو شاه و سلطان شعر نو از طائفه قزلباش و تورك ميباشد ) . باجلان شارلو « در بحث شار ها گفته شد كه از “شيران” -شاران درست تر است و طوريكه اينجا هم ميابيم كه كلمه “شار” كه از آن “شارلو” ساختند از همان ريشه شار است كه ذكر نموديم » ، جليل وند ، قراچورلو ، جاف ، چارنگ ، چاچ « كلمه چاچ هم قديم است و نام سابق شهر تاشكند كنونی ميباشد » ، خواجو ، خدابنده لو باقلان و بهتوی . (( درينجا لازم به تذكر است ، پسوند “لو” كه در اكثريت كلمات فوق الذكر ضميمه گرديده است ، به معنی “نسبت” ميباشد و این پسوند نسبتی به پنج قسم مورد استعمال دارد « لو ، لی ، لق ، ليك ، ليغ » فرق استعمال اين پسوند ها ازيكطرف در ميان اقوام مختلف تورك محسوس و مشهود است و از جانب ديگر مربوط به نحوه تلفظ كلمه ، نسبت داده شده ميگردد . “لو” كه شكل كلاسيك و قديمی پسوند نسبتی است ، اوزبيكان افغانستان بخصوص در ولايات فارياب ، سرپل و جوزجان پسوند نسبتی “لی” را بكار ميبرند مثلآ المارلی ، قيصارلی ، خواجه موسی لی - يعنی الماری ، قيصاری و خواجه موسی يی .همين پسوند ميتواند در بعضی از اقوام توركتبار افغانستان ويا تورك های آسيای ميانه “ليك” استعمال گردد ، چنانچه قزاق ، تاتار ، باشقر و بعضی ديگر “لق” ويا “ليغ” را بكار ميبرند .مانند المارلق ، قيصارلق قسميكه بعضی از اتنيك های تورك تبار “ليغ” را بكار ميبرند .در آذربايجان اگر در اسم فاعل “محمد لی” بگويد و درعين حال به اسم مكان نسبت دهد “گنجی ليك “ يعنی از گنجه ميگويد خلاصه هر پنج اين پسوند ها يكی بوده و بزبان توركی “پسوند نسبتی” ميباشد .- ويراستار )) .
در نتيجه جمله قزلباشان در جمله توركان بشمار ميآيند و ازينكه آيا آنها بيك مليون ميرسند ويا نميرسند موضوع بحث ما نيست ، زيرا در افغانستان احصائيه گيری دقيق صورت نگرفته ولی يك موضوع را ميپذيريم كه قزلباشان در احصائيه توركان افغانستان شامل ميباشند .

ادامه دارد

Geen opmerkingen: