فصل پنجم
تورك های غلجائی
اصلآ اين كلمه بروايت مينورسكی بنام قبيله يی “قارسوق” ( برسم الخط چينی كولولو ) نابت داده شده است . در تواريخ قديمی اسلامی “قرلخ” و “خلخ” مينويسند و با اندك تغيير يعنی “قرلوق” به قومی ارتباط ميگيرد كه شهنشای بزرگ و فاتح افغانستان محمود كبير غزنوی از همين قوم ميباشد و به صد ها هزار ازين قوم را در حال حاضر با عين تلفظ در افغانستان داريم كه خود را از قوم قرلوق دانسته و بزبان توركی افغانستانی صحبت ميكنند .تورك های غلجائی
از كلمات قرلخ و خلخ بگفته مينورسكی به آسانی كلمات “خلج” و “قلج” بدست ميآيد . در قسمت ارتباط خلج و قرلخ با تورك و تورك های خاقان گفته ها دارد « پس ترك خاقان ايشان را بفرمود تا ميان خلخ و كماك فرود آمدند » ( ص 554 تاريخ گرديزی ) ، « دو ديگر سومی كيماك و خلخ شود » ( ص 558 همان كتاب ) ، « اندر حدود خلخ و اندر قديم پادشاهی وی از دست تغز غز بودی » ( ص 571 همان كتاب ) ، « و از آنچه اين ولايت تركستان از آبادی دور تر بود ..... و آن سنگ را فرزندان او بميراث ميداشتند تا نسل او بسيار شد چون غز و خلخ و خزر و مانند ايشان » ( ص 547 عبدالحی گرديزی ) ، « چنين گويند كه اين خلخ مردی بود از مهتران تركان » ( ص 548 عبدالحی گرديزی ) .
طوريكه گفته شد خلخ همان قرلوق است و مينورسكی ميگويد « شايد قرلوق ميتوانست بدور خود اتحاديهً قوی جمع كند » ( ص 128 حدود ..... ) ، « جمعيت ديگری از خلخ ها تحت قيادت يبغوی خود در جنوب رود آمو در تخارستان عليا زندگی ميكردند » ( ص 128 همان كتاب ) . قرلوق ها در افغانستان مخصوصآ در تخار كنونی همه به لهجه قرلوقی “توركی” تكلم مينمايند و در ولايت تخار افغانستان بيش از هفتاد در صد به اين زبان مراودات دارند .
از روی تواريخ چنين استنباط ميشود كه خلخيان و قرلقيان در ساحات تگين آباد و رخج ( دونام قديم قندهار ) زابلستان ( اين نام ارتباط ميگيرد بنام جابول خان فرزند آچيل خان ، يكی از خوانين طائفه تورك های توكيو از بنی اعمام مردم هزاره كنونی افغانستان ) غزنی ( تنها دو ولايت شكل نسبتی “چی” توركی را از ميان ولايات افغانستان دارند يكی “غزنيچی” و ديگری “باميانچی” كه غزنوی و باميانی هم درين اواخر معموليت يافته است ) و ديگر كابلستان ( از كلمه قابول خان مآخذ شده و بنگريد به مقاله “كابل در پرده های تاريخ “ نوشته ع - شهرانی ، چاپ در كاروان . وجود دارند كه رنگ و زبان را از دست داده بزبانهای دری و پشتو و در دری هزاره ها “ به لهجه دری هزارگی” عادت كرده اند و اصل توركيت خويش را تنها در بعضی موارد حفظ كرده اند .
اگر درباره خلجی ها و كلمه خلج نظر داده شود ، اصلآ بدو معنی آمده كه يكی قوم و ديگری محل است كه در سطور بالا از آن ذكری بعمل آمد ، استاد جاويد در مقاله تحقیقی خويش از زبان اصطخری كلمه خلج را كه از آثار قديم كتب اسلامی و فارسی دريافته چنين ميگويد : « من بلادالغزنه و من الغور و الخنج و الخلج صنف من الاتراك و قعوآ فی قديم الايام الی الارض التی بين الهند ونواحی سجستان فی ظهورالغور و هم اصحاب نعم علی خلق الاتراك وزيهم و لسانهم » ( ص 3 آريانا .....) . اصطخری را اينك ديديم كه در تورك بودن خلج و غلجائی تآكيد دارد و زبان شان را بصراحت توركی ميگويد .
همچنان ابن حوقل ميگويد : « والخلج صنف من الاتراك و قعوآ فی قديم الايام الی الارض التی بين الهند و نواحی سجستان فی ظهورالغور وهم اصحاب نعم علی خلق الاتراك و زيهم و لباسهم » ( ص 3 آريانا ..... ) .
استاد عبدالحی حبيبی در كتاب تاريخ افغانستان بعداز اسلام “غلجائی” ها را از نگاه زبان پشتون معرفی مينمايد « لسان خلجيه بدون شك پشتو است ..... و خلجی همين قوم غلجی كنونی افغانستان است كه در حدود غزنی زندگانی دارند » ( ص 38 همان كتاب ) ، استاد حبيبی اسناد گفته خود را حواله ميدهد به نوشته خودش به كتاب “لويكان” . استاد حبيبی نگفته كه ريشه تباری غلجی ها به پشتو ميرسد بلكه گفته است «لسان خلجيه بدون شك پشتو است » و در قسمت اينكه استاد رجعت ميدهد به كتاب لويكان ، چون استاد به زبان و متون توركی وارد نيست ، معنی “لوی” را در توركی كه “بزرگ” معنی ميدهد نيافته است .
استاد علاوه ميدارد : « لويكان يك دودمان شاهی بودند كه در زابلستان و غزنه و گرديز حكمرانی ميكردند و از عصر كوشانيان و قرن دوم مسيحی سراغ آنها بدست آمده ..... زبان خلجی “غلجی” پشتو را ميدانستند و شايد با همين غلجائيان وادی های غزنه ربط و پيوستگی داشته و سيستم لهجوی اين بيت با لهجه وردك ، غزنه و وزير ( وجير ) قرابتی دارد ..... و درين وقت حكمران دودمان لويك خانان يا خاقان نام داشت كه معاصر بود با خنچل كابلشاه » ( ص 39 همان كتاب ) .
در تاريخ وردك ميخوانيم كه گروه كثير آنها عرب و گروه مسعود اصلآ تاجيك و به تواريخ اسلام و عرب و عجم درميابيم كه خلج ها ويا غلجائی ها تورك ميباشند و استاد حبيبی شخصآ اعتراف دارند كه حكمران لويك ها خانا ويا خاقان نام داشت و كلمات خانان ويا خاقان هردو توركی ميباشند و اثبات قول مارا خود استاد حبيبی چنين تصديق مينمايد : « ملك اعظم و هريكی از بنی افراسياب كه خاقان هم ناميده
ميشود ..... اما خاقان ملك اعظم تركست و خان رئيس ايشان ، پس خاقان مانند شاهنشاه فرس ، خان خانان و رئيس الروسآ باشد . » ( ص 443 طبقات ناصری ) .
كلمه “خان” در غياث الغت چنين ترجمه شده است « خان لقب پادشاهان تركستان و خطآ و بمعنی رئيس و امير از رشيدی و مويد و لغات تركی و در سراج نوشته كه خان لقب سلاطين تركستان است در ايران نیز داخل اسمآ امرآ و سلاطين ميشود و بمعنی خانه و كاروانسرآ نيز آمده است » .در فرهنگ برحان قاطع ، خان را بروزن كان آورده و بمعنی پادشاهان تركستان گفته و از روم را قيصر و چين را فغفور می آورد .
البته در همه جا كلمه خان را توركی دانسته اند كه تا اكنون اين كلمه را از توركی ، تاجيك ها ، پشتونها ، بلوچها ، اردو زبانها وحتی هندی زبانها گاهگاهی استعمال مينمايند . در قسمت تورك بودن لاويك ها و لويك ها كمتر شك وجود دارد و تنها استاد حبيبی از يك طرف بنی اعمام اتراك ثابت ميسازد و بعضآ سعی ميدارد كه آنها را به پشتو نسبت دهد . فرموده استاد هم شايد درصورتی بجای باشد كه اتراك غلجائی و اقوام ديگر تورك بعدها زبانشان را تبديل به پشتو صحبت كرده اند .
آنچه استاد حبيبی در كتاب “تاريخ افغانستان بعداز اسلام” درست توضيح ننموده است اينست كه ميگويد : « وبه ضبط گرديزی در زين الاخبار خاقان است ولی چون دربين مردم افغانستان نام خاقان مروج نيست و تسميه به خانان فراوان است و مخصوصآ مردم ارگون و زاولستان و ملاخيل همين وجيرستان بدين نام فراوان تسميه كنند . ممكن است كاتبان نسخ گرديزی آنرا به خاقان تبديل كرده باشند . » ( ص 42 همان ) .
باوه دهند بتی بديع زخوبان *** بچه خاتون ترك و بچه خاقان ( از كتاب تاريخ سيستان ) .
بنگريد كه در چند سطر قبل استاد ميفرمايد كه « دودمان لويك خانان يا خاقان » و اينجا از آن انكار ميفرمايد و ميگويد كه شايد “كاتبان نسخ گرديزی آنرا به خاقان تبديل كرده باشد “ حقيقت موضوع اينست كه در آن زمانيكه گرديزی ميزيست هنوز كلمه “خاقان” ورد زبانها بود و او بوقت بهرامشاه غزنوی ميزیست كه در تگين آباد ( نام تركی قندهار ) ، زابل ، غزنی ، كابل وغيره توركی قدیم مروج بود وباز اگر خانان هم باشند ، در آنصورت هم كلمه توركی است و هردو از كلمات توركی میباشند .
استاد جاويد ميآورد : ابن خرداد در دو جا از خلجها صحبت ميكند ، صاحب معجم البلدان می نويسد خلج بفتح اول تسكين ثانيه و آخره جيم موضع قرب غزنه من نواحی زابلستان بازهمو ياقوت حموح در كتاب “ مراصد الاطلاع “ عين مطلب را ميآورد : : خلج بفتح اول و تسكين ثانيه و آخره جيم موضع قرب غزنه من نواحی زابلستان ، ابن بطوطه در ذيل ذكر نام سلطان علاوالدين محمد شاه خلجی جائيكه كلمه “ماه” را به عنوان نام ياد ميكند متذكر ميشود .....عقبی چنين ميآورد و الخلج بفتح الخا المعجمه ..... من الناس و صنف من الاتراك » ( ص 3 آريانا ... ) .
در كتاب حدود العالم من المشرق الی المغرب ترجمه پروفيسور مير حسين شاه خان راجع به تورك بودن طائفه غلجائی چنين مفاد بدست ميآوريم كه نوشته مينورسكی و تآييد بار تولد توركشناس مشهور روسی نيز در آن دخيل ميباشد : « كلمه پيچيده خلج برای جغرافيه نويسان مسلمان منبع ابهام گرديده ، قول معتبر راجع به خلج گفته اصظری ..... است خلج نوعی از ترك هستند كه در روزهای قديم در سرزمينيكه بين هند و ناحيه سجستان درعقب غور واقع بود جا گرفتند ، آنها اهل النعم هستند و چهره و لباس تركی دارند و تركی صحبت ميكنند ، ماركوارت ..... در خلج بقايای يفتلی ها را می بينيد » ( ص 190 حدود العالم ... ) .
درين گفته ماركوارت دو مفهوم بدست ميآيد ، يكی اينكه غلجائی ها بدون ترديد تورك ميباشند و ثانی اينكه آنها از بقايا ويا از جمعيت يفتلی ها اند و يفتلی ها هم تورك ميباشند .
و همين يفتلی ها بنی اعمام مردم تورك هزاره ميباشند كه بوقت امير سبكتگين بعداز برخورد ها كوه نشينی را اختيار كردند و تاكنون آنها را كوه نشينان هزاره ياد مينمائيم و اصلآ همين لاويك ها اجداد هزاره ها ميباشند .
در حدود العالم مورد ديگری داريم كه ميگويد : « پس از آنكه اقامتگاه زمستانی خرلخ را نزديك كصراباس ..... علاوه ميكند و نزديك آنها اقامتگاه زمستانی خلخ ( ضبط ديگر الخلجيه ) ميباشد ، اگر هم صحبت فاصله در بين نباشد ، قبيله ايست به جانب غربی رود آمو زندگی ميكنند به اقامتگاه زمستانی خود از دو رود بزرگ مانند آمو و سردريا بگذرد . با نامهای خرلخ و خلج ضبط ديگر نامهای ( خرلخ و خلج ) ميباشد ..... تنها چنين قبيله ئی ( از نقطه نظر استنتاج ) ميتواند از بقايای فرضی خولچ باشد ..... قبيله های ترك الغوز و الخرلوج را در منطقه بين سيستان و خارچ و بست ذكر كرده ، ميتوانيم كه غور درينجا عبارت است از خلج ..... كاشغری بطور مقطوع ميگويد كه اغز مشتمل بود بر بيست و چهار قبيله اما دو قبيله خلج ازين اتحاديه بيرون آمدند ..... مشهور است كه تركان خلج پدران افغانهای غلزی ، غلجائی ، غلزائی هستند ، اين حقيقت را ( ال - دامس ) در دائرت المعارف اسلام تحت عنوان غلزائی شبه وارد كرده اما بار تولد زير عنوان خلج و ( تی - دبليو - هيگ ) تحت عنوان خلجی در همين دائرت المعارف آنرا تآكيد ميكند » ( ص 191 حدود العالم )
علاوه از نظر فوق در كتاب متذكره ميآورد كه « بطرفداری نظريه بعدی فقره دلچسپی را نسخه نادر جهان نامه نسخه با نسخه خطی حدود العالم در موزه بريتانيا موجود است كه در حدود “ 1200 - 20 “ بقلم محمد بن نجیب بكران نوشته شده نقل ميكنيم :خلج قومی از تركان از حدود خلخ بحدود زابلستان افتادند و در نواحی غزنين صحرائيست آنجا مقام كردند ، پس به سبب گرمی هوا لون ايشان متغيير گشت و به سياهی مايل شد و زبان نيز تغيير پذيرفت و لغتی ديگر گشت و طائفه يی از آنجمله بحدود باورد افتاد و بهر كی مقام ساختند و خلخ را مردمان تبصحيف خلج ميخوانند » ( ص 199 حدودالعالم ) .
خيلی دليل عمده و قوی خواهد بود كه غلجائيان در اصفهان اكنون به همان زبان توركی قرلقی ، خلخی ويا غلجائی سخن ميگويند .
طوريكه گفته آمد بقول مولف فرهنگ “ برهان قاطع “ خلج طائفه يی از توركان و داكتر محمد معين در حاشيه آن كتاب بقول استاد جاويد نوشته است كه نام قبیله تورك و اسم توركی آن قلچ ميباشد و جای سكوت شان اندرمیان سيستان و هندوستان بوده كه در قرن چهارم ميلادی حيات بسر ميبردند . گويا به گفته داكتر محمد معين ازينكه در قرن چهارم آنها در افغانستان حيات بسر ميبردند ، طبعآ صد ها سال پيش از آن هم در سرزمينهای متذكره حيات داشته اند . و يك دليل عمده ما از قديم بودن مردم تورك هزاره هم همين است كه آنها با دليل بالا صاحبان مناطق مركزی و اندكی مغربی ميباشند .
استاد جاويد تبادل انكار بار تولد و ل . و .مس را چنين نتيجه ميگيرد كه ميگويد بار تولد در كتاب تركستان نامه خود ذكری از خلج ميكند و غلجائی ها را همان خلج ها ميخواند و در مقابل ل . و . مس بار بار تكرار ميدارد كه « خلج قومی از تركان است كه از حدود خلج بحدود زابلستان افتاد و در نواحی غزنی صحرائی است كه آنجا مقام كردند » ( ص 4 آريانا ) .
سيفی هروی مولف “تاريخ نامه هرات” از غلجی ها ياد مينايد و مولف “تاريخ فرشته” جايی كه از نسب افغانها صحبت ميكند خلج را از افغان تيره جدا ميسازد « ..... همچنان » دار مستتر وبيلو نيز خلجی و غلجی را يكی ميداند ، طائفه خلخ با شكال خرلخ ، قرلق ، قرلغ وغيره نيز ضبط گرديده » ( ص پنج آريانا ) .
استاد جاويد از نوشته های محققين اثبات مينمايد خلج جايی است نزديك به كابل ، اين مطلب در حقيقت موضوعی ديگری را توضيح ميدارد كه خلجی اصلآ توركان اصلی غزنی ويا نواحی آن اند.
استاد حبيبی در زمينه چنين ميفرمايد : « ..... و پسر رتبيل از رخد به كابل گريخت و يعقوب بعداز تاخت وتاز بر خلج و توركان ( غلجی و تره كی ) در شوال 256 هجری به سيستان آمو » ( ص 58 افغانستان ) .
استاد فقيد حبيبی درينجا نيز در بين هلالين معنی خلج و تركان را “ خلجی و تره كی” آورده و حقيقت موضوع را بیان داشته است و اين اعتراف استاد است . درحال حاضر در منطقه زمين داور جايی را سراغ داريم كه بنام “خلج” معروف ميباشد .و اين موضوع بازهم بر اصالت تاريخی قوم خلج تآكيد ميكند كه در افغانستان پايه های قديم و سابقه دارند .
به عقيده من از روی شواهديكه گفته شد سلسله غوری های غورات افغانستان و خلجی ها كه دومين سلسله حكام مسلمان در هند ميباشند يكی است .
مير محمد صديق فرهنگ در خلجيها ميآورد كه : « ... و در معنی واحد بر قومی اطلاق ميشود كه در بين سيستان و كابل سكونت داشت ، خلجيان در مرحله نخست مانع پيشرفت مسلمانان بودند اما پس از آنكه به اسلام گرويدند در لشكر كشی های سلاطين غزنوی و غوری به هند نقش موثری را اجرآ نمودند . نكته درخور توجه اينست كه در بدو امر كلمه خلج با كلمه ترك در رديف يكديگر بكار ميرفت و چنين مينمود كه خلجيان شعبه يی از قوم مذكور باشند . اما بعدآ در ضمن شرح تنها جماعت مسلمان به هند كلمه خلجی ملازم كلمه افغان گرديد » ( ص 25 افغانستان در پنج ... ) .
مرحوم فرهنگ در حقيقت گفته های بالا را تآييد مينمايد و ميگويد كه بعدآ آنها به قوم افغان تعلق يافتند و شخص آقای فرهنگ نظر خاص خود را ارائه نميتواند بكند ، فرهنگ علاوه ميدارد : « ..... در خراسان قبيله يی بنام غلجی ظهور كرد كه يكی از شاخه های مهم ملت پشتون يا افغان بود ، ازين پيش آمده بعضی از مورخين چنين نتيجه گرفتند كه غلجائیان در واقع همان خلجيان ميباشد كه در اثر معاشرت با پشتون ها زبان و فرهنگ آنان را پذيرفته وبا تحريف نام از خلجی به غلجی به صفت يكی از شاخه های پشتونها غلجی ها با تلفظ غلزی از بازماندگان يكنفر شهزاده غوری بنام شاه حسين تلقی شده اند كه پيش از وصلت با بی بی متو دختر بيت نيكه از بزرگان پشتون با او معاشقه نموده و ثمره ارتباط به غلزوی يعنی اولاد دزدی يا اولاد غير شرعی مسمی گرديد » ( ص 25 افغانستان در پنج ...) .
گفته مرحوم فرهنگ را با فيصله قاطع بدون تآمل و مصرف بی جای وقت ميتوان گفت كه كاملآ يك موضوع غيرقابل قبول وباور (( و كاملآ ذهنی و احتمالآ فرمايش دربار - ويراستار )) است . اولآ بيت نیكه يك شخص افسانوی ميباشد ، دوم اينكه شهزاده شاه حسين ، اگر شهزاده باشد و عاشق آن دختر باشد ، بدون جزئی ترين مشكل ميتواند ، دختر يا معشوقه اش كه دختر بيت نيكه باشد در قطار كنیزان خود شامل و بعدآ كام دل بگيرد .از جانب ديگر وی را ميتوانسته به نكاح شرعی به زنی بگيرد . در كنار همه اين افسانه های ساختگی مردم ، چطور اتفاق افتاد كه بزرگترين شعبه فعليه پشتونها يا كه در حقیقت در رآس پشتونهای جهان همين غلجائی ها قرار دارند ، اگر از نسل متو و حسين باشند ، و بايد از روی سالهای تير شده جمعيت شان قليل باشد نه به اندازه بزرگترين قوم پشتون بنام غلزی !!!ء
اينطور افسانه ها در ميان اقوام زياد ميباشد ، دربالا گفته آمد خلجی ها در حقيقت ريشه توركی دارند . فرضآ اين موضوع را زير مطالعه قرار دهيم ، تورك ها عادتآ به اين كار های ناروا دست نميزنند ، مثلآ عبدالحی گرديزی در زين الاخبار ميآورد : « ... و چون كسی با دوشيزه زنا كرد ، سه صد چوب بزنند او را ... و اگر با كالم زنا كند هر دو را به در ملك آرند و ملك بفرمايد تا هريكی را سيصد چوب بزنند او را ... » ( ص 570 زين الاخبار ) اين قوانين سخت زنا را گرديزی در خصوص غز های تورك گفته است . عبدالحی گرديزی درباره توركان غلزائی ، غلجائی ويا خلجی ها مينويسد كه آنها در اخلاق بسيار خوب ، موًدب وعالی بودند .: « چنين گويند كه اين خلخ مردی بود از مهتران تركان و از جای به جای همی شدند وما در خلخ برستوری نشسته بود و جای خالی بود ، چاكری از آن خلخ بدين مادر خلخ رسيد و قصد آن زن كرد و از روی اندر آويخت و آن زن او را بيرون انداخت و تهديد كرد بدو ، و معلوم است كه زنان تركان سخت پاك باشند . و چقن اين چاكر آن بديد بترسيد و از آنجا بگريخت و بناحيت تغز غز بشد بولايت خاقان » ( ص 548 زين الاخبار ) .
و اگر اين متو و حسين پشتون ميبودند ، بازهم قاطعانه مورد ترديد است زيرا پشتونها در خصوص ناموس تاريخ خوب دارند و بيگمان ميتوان گفت كه ده ها هزار نفر از مليت پشتون در راه ناموس جان باخته اند . پس در نتيجه “بچه دزد” يا غلزی كلمات بيمورد در شآن اين ملت ارجمند و نجيب است .
داستان غلزائی ها نظر به اينكه خارج از ساحه زيست پشتونها بگوش برسد ، بداخل پشتونها زياد است . مثلآ از جمله شير محمد خان ابراهيم زائی كه خود از نويسندگان بنام و از جمله پشتونها ميباشد .
در كتاب « تواريخ خورشيد جهان » نسب غلزائی ها را چنين ميآورد كه آنهم افسانه ئی بيش نيست : « شاه حسين را بمقتضای بشريت و جوانی با صبيه بكر شيخ بيت كه متو نام داشت ، الفتی و محبتی پيدا شده و رفته - رفته كار بجائی رسيد كه بی رضآ مادر و پدر سلسله مواصلت باهم درست كردند تا بعداز چند گاه آثار حمل ظاهر شد ... بخدمت شيخ بيت رسيده از حقيقت نجابت شاه حسين آگاه ساخت ... و در ساعت سعيد نكاح بی بی متو را به شاه حسين بست ... بعداز چند ايام معدوده از بی بی متو فرزند نرينه تولد يافت ، چون اين پسر پيش از نكاح به حالت وصال دزدانه علوق يافته بود بدان سبب او را غلزی نام نهادند چه بزبان پشتو غل دزد را و زی پسر را ميگويند معنی آن بفارسی دزد پسر باشد و ... » ( ص 209 تواريخ خورشيد ... )
ما اين نوع افسانه ها را به هيچ صورت نميپذيريم ، و حق همين است كه ما گفتيم غلزی ها از احفاد خلج ها و خلج ها از ريشه توركی و بعداز آن طوريكه علمای بزرگ در بالا با اسناد عالی به اثبات رسانيدند كه آنها بعدآ به پشتو گرائيدند .
وقتيكه ما شجره غلجائی ها را مطالعه مينمائيم ، اولتر از همه بايد گفت كه املايی غلزی يا غلزايی نادرست است و بايد غلجايی ويا خلجايی نوشت و سپس اولاده آنها را كه نامهای توركی دارند در شجره نسب شان بدست ميآوريم مثلآ فرزند غلجی اول كه از شاه حسين و بی بی متو بار آمده نامش توران كه مستقيمآ به تورك ها ارتباط و مناطق تورك ها بنام توران ياد ميشود ، و نامهای ديگری مثل ابولر ( با پسوند توركی ) ، بارو ، جلالری و يكی از فرزندان موسی بن ابراهيم بن غلجی “تركی” نام دارد كه در ساحات غزنی شكل “تره كی” را بخود گرفته است كه اصل اين كلمه در كتاب « تواريخ خورشيد » تركی به چهار حرف آورده شده است كه درست ميباشد .
و باز از همين تركی شش طفل تولد ميگردد كه در ختم نامهايشان كلمه “خيل” علاوه گشته است . از جمله يكی از نواسه هايش بنام “خان خيل “ مسمی شده و يكی ازين خاندان باسم “باتوری” كه مطلقآ تورك ها آن نام را ميگذارند كه مفرس آنرا “بهادر” آوردند كه از قديمترين لغات كهن توركی بشمار ميآيد ، همچنانيكه كلمه “تور” به دها قسم از آغاز پيدايش زبان توركی رايج بوده است واز ارتباطات لفظی طوريكه ميابيم در ميان غلجائی ها و بعضآ پشتونهای ديگر زياد يافت ميشود - مثلآ لوی ، بيك ، خان ، انه ( غازی انا ) در توركی بمعنی مادر يا غازی مادر ، اولس ، جرگه و صد های ديگر ، بنآ اين خود ميرساند كه پيوند های خونی ، محلی لفظی و ثقافتی زياد است .
كلمه “كته” توركی است و كته وازی ها از جمله غلجائيان اند كه تيراندازی ها ، نيزه بازی ها و اسب دوانی های شان به عين شكل تورك های تير انداز ميباشد .
باكم از توركان تير انداز نيست *** طعنهً تير آورانم می كشد
از گفتار بالا به اين باور آمديم كه اولتر از همه ، جمله اولاد آدم ايم و ثانی اينكه ما مشابهت ها و ارتباطات ديگر داريم خاصتآ مسلمانی ميباشيم ، لذا بهتر آنست كه باهم بپيونديم و يكديگر را عزيز بدانيم و مطالعات فردی و اجتماعی فقط بخاطر شناسائی ميباشد .
عبدالحی گرديزی در زين الاخبار ميآورد : « پس امير محمود به هرات آمد نزديك پدر ، و از هرجای مدد خواستند و ابونصر ابوزيد را برسولی نزديك خلف بن احمد حاكم سيستان فرستادند . ( خلف ) بيامد با لشكر ساخته و امير فريغون از گوزگانان آمده همچنين تركان خلج را نيز بخوانند و خلف را به پوشنگ بگذاشتند . » ( ص 372 زين الاخبار ) .
در سطر بالا استاد عبدالحی حبيبی كه خداوند غريق رحمتش بنمايد “ توركان” “تركان “ را بشكل “ تره كان “ آورده اند كه كاملآ غير قابل پذيرش است . اين حرف “ها” را بخاطری آورده اند كه آنرا خواسته اند به “تره كی” كه بعضی اقوام پشتون بدان منسوب ميباشد ، كلمه را به آنطرف بكشانند ، درحاليكه از نگاه قواعد فارسی نبايد حرف “ها” آورده شود و خود با فتح “رآ” موضوع را به عين شكل به تلفظ می آورد . از جانب ديگر “تره كی “ ها هم جزً غلجائی هاست و بدون جنجال بازهم غلجائی ميشوند و يكی از اقوام خلج های تورك بشمار ميآيند . ای كاش استاد اين حرف “ها” را نمی آوردند كه در شآن مبارك شان ضرر مينمايد .
دليلی كه اين نگارنده به اشتباه استاد حبيبی دارم ، خطوط زير است كه استاد حبيبی بقلم خود تحرير داشته : « ...و اين كلمه بلا شبهت غلط است كه صحيح آن خلج باشد ، و تلفظ كنونی آن غلجی است كه عبارت از قبايل افغانی ساكن حدود غزنه و زابل باشند و سلسله شاهان خلجی هند نيز بديشان تعلق داشت و ميرويس و محمود و اشرف شاهان هوتكی نيز غلجی و خلجی بودند به ظن غالب كلمه “تره كان” به فتحتين صحيح است كه عبارت از ترك به فتحتين قبيله معروف خلجی يا غلجی زابلستان باشد . كه اكنون هم به همين نام بين غزنه و قندهار در زابلستان تاريخی سكونت و حيات كوچی دارند . و اين نام را كه به فتحتين تلفظ ميشود همواره مورخان و نويسندگان با ترك بضمه اول و سكون دوم خلط كرده اند . و همچنين بين خلخ قبيلهً تورك و خلج قبيله افغانی اشتباه روی داده است ، بنابران املای تركان به “تره كان” كه تلفظ صحيح كلمه است آورده شد » . ( ص 373 حاشيه استاد حبيبی به كتاب زين الاخبار ) .
حقيقت انكار ناپذير اينست كه استاد اولآ كلمه «به ظن غالب» را آورده است و به زبان توركی هم آشنا نيستند و “ظن غالب” كلمه ايست كه يقين ندارم معنی ميدهد . ديگر اينكه تمام موًرخين و قاطبه تورك شناسان خلخ ، خلج و غلج را يكی ميدانند و اگر مبالغه نشود همه متون قديم بلاشك هر سه را يكی دانسته و طائفه خلج را تورك خالص دانسته اند كه سعی و كوشش استاد بخاطر پشتو سازی مورد ندارد . ای كاش كه حقيقت ميداشت و من به طرفداری شان قلم ميزدم . سوم اينكه در سطور بالا گفتم كه استاد حرف
“ها” را خودشان علاوه كرده اند ، با تصادف نيك كه در سطر آخر نوشته بالايشان خود ايشان اعتراف فرموده اند كه حرف “ها” را علاوه نمودند .
ما درينجا علاقمند تورك سازی و پشتون سازی نميباشيم ، فقط آرزوی ما درست نويسی و حقگويی ميباشد ونه مسخ تاريخ .
جناب حسين علی يزدانی يا حاج كاظم كه از نوشته های بسيار دقيق شان درين رساله استفاده ها نموديم ، در كتاب « پژوهشی در تاريخ هزاره ها » زير عنوان خلج و خلخ بصورت مفصل ، مدلل و مستند ثابت كرده اند كه خلج ها و خلخ ها همه يكی و از اهل تورك ميباشند و جناب يزدانی سعی كرده همه استدلال خود را از زبان موًرخان قديم و جديد و محققين تورك شناس و دائرت المعارف ها بياورد ، تا مبادا مثل استاد مرحوم جناب حبيبی و كسانی ديگر باز در اشتباه نيفتند .
درحاليكه بداخل اين مقاله از زبان خود غوری ها شنيديم كه در واقعه سلطانه رضيه ميگفتند كه تورك ، فرزند تورك و فرزند تورك ميباشم كه شبهه يی را در آن نميابيم و خلج ، غلج و خلخ كه يك قوم بنامهای مختلف ياد ميكردند در حقيقت يك ريشه داشته و يكی ميباشند .
.ادامه دارد